نمیخواستم شرمندگی را در چهرهاش ببینم
26 شهریور 1392 توسط حاتم
نمیخواستم شرمندگی را در چهرهاش ببینم
روزی امام رضا(ع) مشغول صحبت در جمعی بودند. فردی وارد شد و سلام کرد و خطاب به امام رضا(ع) گفت از دوستان شما و خاندان شما هستم. از سفر حج بازمیگردم و پولم تمام شده و حتی هزینهی یک منزل دیگر را هم ندارم. خواهش میکنم هزینهی سفرم را بدهید. وقتی به شهرم برگردم این پول را از جانب شما صدقه میدهم. امام هشتم(ع) با لحنی دلنشین گفتند که صبر کن تا صحبتم تمام شود.
امام رضا(ع) پس از پایان سخنشان از حاضران برای خروج اجازه میخواهند، داخل منزل میشوند و پس از لحظاتی بدون اینکه از خانه بیرون بیایند از بالای درب کیسهای را بیرون میفرستند. امام(ع) به آن مرد میفرمایند بیا و پول را بگیر، احتیاجی نیست که از جانب من صدقه بدهید.
وقتی علت این کار را از امام جویا میشوند، امام(ع) حدیثی از پیامبر نقل میکنند که فرمودند، کسی که عمل پسندیده را پنهان کند، عملش برابر 70 حج است. امام رضا(ع) هم فرمودند که نمیخواستم شرمندگی را در چهرهاش ببینم.
درسهای این ماجرا : اولاً، حضرت در حال صحبت هستند که سائل سخن امام رضا(ع) را قطع میکند، ولی امام (ع) عصبانی نمیشوند. اگر کسی سخن ما را قطع کند عصبانی میشویم. ثانیاً، با نهایت فروتنی از حاضران در مجلس برای رفتن به منزل و پول آوردن، اجازه میگیرند. ثالثاً، بیش از مبلغی که میخواهد به او میبخشند. رابعاً، امام(ع) توقع جبران ندارند، حتی در راه خیر. خامسا، نمیخواهند شرمندگی را در چهره فرد ببنند به همین علت درب منزل را باز نمیکنند و کیسهی پول را از بالای در به او میدهند و حکم میکنند که برود و نماند.