فقط نگو بروم.. فقط نگو نمیشود.. فقط نگو نمیتوانم..
فقط نگو بروم.. فقط نگو نمیشود.. فقط نگو نمیتوانم..
امشب آمده ام قدری از این دوری بکاهم.
امشب آمده ام قدری از این دوری بکاهم.
امشب دوباره آمده ام…
آمده ام برای دیدنت،
برای بوئیدنت،
برای شنیدنت…
برای عرض ارادت…
فقط نگو که سرم را بلند کنم…
فقط نگو بروم.. فقط نگو نمیشود.. فقط نگو نمیتوانم..
قابلم بدان!
امانم ده!که: … من لی غیرک
مهربانم!
حتی اگر هم بگویی برو دیگر نمیشود؛ بخدایی خودت نمیشود..
خوب من! من از راه دوری آمده ام…خسته ام…
من از عمق کبر و غرور آمده ام!
از دیار پیمان شکنان و توبه گریزان آمده ام!
من از سرای کین و دورنگی آمده ام، از بطن هر چه پلیدیست،
از هرچه ناسپاسی و تاریکیست؛ آمده ام…
اما باور کن، باورکن تا توانسته ام تنهای تنها آمده ام…
تا توانسته ام خالصانه آمده ام…برای تو آمده ام…
خدایا! تو خود شاهدی که چقدر راه برای دیدن تو آمده ام…
و خوب میدانم که تو منصف تر از آنی که بگویی بروم!
…
چیز قابلی هم نداشتم که برات بیاورم، دست خالیه دست خالی…
مثل همیشه……
راستی مهربانم !
اگر سرم پائین است ، به پای بی ادبیم مگذار.
من بی ادب نیستم… فقط نمی توانم سراز زمین بگیرم.
به خدایی خودت سرم سنگین است! سرم سنگین است و دلم رسوا…
وقت آمدن، تمام راه، به اینکه شاید قبولم نکنی فکر میکردم، اما نگران نبودم…
اما نگران نبودم، چون تو را خوب میشناسم…
من خدای خودم را خوب میشناسم؛
میدانم خدای من غریب نواز است…
غریب نواز
غریب نواز…
خدای من! از اینکه تا به امروز مرا عزیز خودت شمرده ای و عزت داده ای
تو را شکر میگویم..
شکر که هستی… شکر…
به نقل از شبکه قران و معارف