شبهای بی ستاره(در سوگ فاطمه زهرا(س)
بلبل چویاد می کند ازآشیانه اش خون می چکد ز زمزمه عاشقانه
هرگزیاد بلبل عاشق نمی رود مشت پری که ریخته ازآشیانه اش
آتش دمی زشاخه گل دست برنداشت حتی نکرد رحم به حال جوانه اش
گلچین روزگار- که دستش شکسته باد!- بازوی گل کبود شد ازتازیانه اش
دشمن شکست حرمت آن در که جبرئیل بوسیده بود ازسرمهر،آستانه اش
تیرازکمان فتنه رها شد ولی نبود جزسینه ی شکسته ی زهرا نشانه اش
چون پای دشمنان علی درمیانه بود آتش ،گرفت حلقه صفت درمیانه اش!
آن آتش مدینه گدازی که شد بلند درکربلا زخیمه ی زینب زبانه اش
*
دیگربرای فاطمه،دستی نمانده است درزیرباردرد،شکسته ست شانه اش
بیند به روی زینب وسوزد که بعد من آیا که می کشد به سرزلف شانه اش؟
چون دید تربتش ،سند غربت علی ست پنهان نگاه داشت زچشم زمانه اش
صبرعلی تمام شد،آن لحظه ای که دید باید به دست خاک سپارد شبانه اش
شب های بی ستاره علی را به یاد داشت وآن کودکان کوچک ازپی روانه اش
شب ها که لب به ذکرومناجات می گشود جزمرغ حق نبود کسی هم ترانه اش
با جان ما سرشته خدا،مهر فاطمه وز دل نرفتنی ست غم جاودانه اش
یک لحظه بی خروش وتلاطم نبوده است طوفانی است بحرغم بیکرانه اش