خاطرات شهدا در مورد حضرت رقیه(س)
می گفت :” آرزوی قلبی من اینه که مفقودالاثر باشم چون پیش خانواده هایی که جوانهاشون بی نام و نشون شهید شدند شرمنده ام.آرزو دارم حتی اثری از بدن من به دست شما نرسه”
توی نامه ای که به دخترش نوشته:” دخترم شاید زمانی بیاید که قطعه ای از بدنم هم به دست تو نرسه.تو مثل رقیه امام حسین(س) هستی.اون خانم سر پدر به دستش رسید ولی حتی یک تکه از بدن من به دست شما نمیرسه”
چهار روز از کربلای یک گذشته بود.با اصغر بصیر روی ارتفاعات قلاویزان مستقر شده بودند.گلوله توپ اومده بود تو سنگرشون.اصغر کاملا سوخت و محمدرضا هم پودر شد…هیچ اثری ازش نموند….
(منبع کتاب پرواز در قلاویزان، شهید محمذرضا عسگری)
آن روز با رمز یا حضرت رقیه (س) به راه افتادیم . خیلی عجیب بود ماشین کنار یه خرابه خاموش شد. به آقا جعفر گفتم : رمز یا رقیه(س) است و این هم خرابه، حتما شهید پیدا میکنیم. کنار جاده دوتا شهید پیدا شد و من هم روضه خرابه خوندم. گفتم یک شهید دیگر هست و باید پیدا شود.خیلی گشتیم. اثری نبود. خبر رسید دو پیکر دیگر پیدا شد.به راه افتادیم. وقتی پیکرها را دیدیم، یکی از آنها جسد یک عراقی بود .به آقا جعفر گفتم :«رمز:دختر سه ساله- محل کشف: خرابه- تعداد شهید:سه تا به سن حضرت رقیه(س)»
" dir="rtl">برگرفته از مجموعه خاطرات 19 تفحص
/>