• خانه 
  • امامان در عالم مثال به چه کیفیت بودند؟ 
  • تماس  
  • ورود 

ترکشی که روی قفسه سینه‌ یک شهید جامانده بود

04 آبان 1391 توسط حاتم

به گزارش فرهنگ به نقل از فارس، «سید بهزاد پدیدار» از جمله نیروهای تفحص است که به دل رمل‌های فکه و کانال‌های جنوب زد تا دل پدر و مادر منتظری را شاد کند. یکی از خاطرات خواندنی وی را که در سایت «خمول» آمده است، می‌خوانیم.

عصر یک روز گرم بود و بیابان های خشک و گسترده جنوب و احساس ناشناخته درونی؛ بیشتر طول روز را گشته بودیم و گمان نمی‌کردیم که دیگر شهیدی در آن جا باشد. یکی از بچه‌ها بدجوری خسته و کلافه شده بود؛ در حالی که رو به سوی کانال ایستاده بود، فریاد زد: «خدایا، ما که آبرویی نداریم، اما این شهدا پیش تو آبرو دارند، به حق همین شهدا کمک‌مان کن تا پیکرشان را پیدا کنیم».

به نقطه‌ای داخل کانال، مشکوک شدیم، بیل‌ها را به دست گرفتیم و شروع کردیم به کندن؛ بیست دقیقه‌ای بیل زدیم، برخوردیم به تعدادی وسایل و تجهیزات از قبیل خشاب اسلحه، قمقمه و فانسقه که خود می‌توانست نشانی از شهیدان باشد، اما کار را که ادامه دادیم، چیزی یافت نشد؛ این احتمال را دادیم که دشمن، بعد از عملیات، وسایل و تجهیزات شهدا را داخل این کانال ریخته است.

درست در آخرین دقایقی که می‌رفت، امیدمان قطع شود و دست از کار بکشیم، بیل دستی یکی از بچه‌ها به شیء سخت در میان خاک‌ها خورد؛ من گفتم: «احتمالاً گلوله عمل نکرده خمپاره است» اما بقیه این احتمال را رد کردند.

شدت فعالیت بچه‌ها بیشتر شد؛ پنداری نور امید در دل‌هایشان روشن شد؛ دقایقی نگذشت که دسته‌های زنگ زده برانکاردی توجه ما را جلب کرد؛ کمی خوشحال شدیم؛ اما این هم نمی‌توانست نشانه وجود شهید باشد؛ فکر کردیم برانکارد خالی باشد؛ سعی کردیم دسته‌هایش را گرفته و از زیر خاک بیرون بکشیم؛ هر چه زور زدیم و تلاش کردیم، نشد که نشد؛ برانکارد سنگین بود و به این راحتی که ما فکر می کردیم، بیرون نمی‌آمد.

اطراف برانکارد را خالی کردیم؛ نیم متر هم از عمق زمین را کندیم؛ پتویی که از زیر خاک نمایان شد، توجه همه را جلب کرد؛ روی برانکارد را خالی کردیم؛ پیکر شهیدی را یافتیم که روی آن دراز کشیده و پتویی به دورش پیچیده بود؛ با ذکر صلوات، پتو را کنار زدیم؛ بدن، استخوان شده بود اما لباس‌ها کاملاً سالم مانده بود. در قسمت پهلوی سمت راست شهید، روی لباس یک سوراخ به چشم می‌خورد که نشان می‌داد جای ترکش است؛ دکمه‌های لباس را باز کردیم، دیدیم یک ترکش بزرگ روی قفسه سینه جای گرفته است.

کار را ادامه دادیم، کمی آن طرف‌تر پیکر شهیدی دیگر را یافتیم که آن هم بر روی برانکارد دراز کشیده و شهید شده بود؛ لباس او هم کاملاً سالم بود؛ بر پیشانی‌اش سربند سبزی به چشم می‌خورد که رویش نوشته شده بود: «یا مهدی ادرکنی».

صحنه غریبی بود؛ خنده و گریه‌ی بچه‌ها توأم شده بود؛ خنده و شادی از بابت پیدا کردن پیکرهای مطهر و گریه از بابت مظلومیت مجروحین که غریبانه به شهادت رسیده بودند.

برگرفته از سایت شهید آوینی

جهت کپی برداری از مطلب سه صلوات عنایت فرمایید
مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: خاطرات شهدا و بزرگان لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

مدرسه علمیه الزهراء خمینی شهر

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • عمومی
    • پزشکی
  • مذهبي
    • اخلاقی
  • مناجات
  • آشپزی
  • خاطرات شهدا و بزرگان
  • خانه داری
  • مهدویت و فرهنگ انتظار در فضای مجازی
  • احادیث نورانی معصومین(ع)
  • چکیده پایان نامه های مدرسه
    • مقاله
  • علمی
  • معرفی کتاب
  • روانشناسی
  • دل نوشته های یک طلبه
  • سیره اهل بیت علیهم السلام
  • اطلاع رسانی برنامه ناب رسانه
  • کلام ناب بزرگان
  • شعر
  • علما
  • جملات تامل برانگیز
  • خبرهاي مدرسه
    • فرهنگي
    • پژوهش
    • آموزش
  • احکام

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
ایامم را به یاد خود آباد ساز و پیوسته در خدمت خویش مستدام دار و کردارم را پذیرا باش.«امیر المومنین(ع)»
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس