• خانه 
  • امامان در عالم مثال به چه کیفیت بودند؟ 
  • تماس  
  • ورود 

هنرمندی که هنر را تا پای شهادت به تصویر کشید

21 فروردین 1393 توسط حاتم

همرزمانت که لحظه شهادت‌ات را توصیف می‌کنند می‌گویند: نزدیک ساعت هشت بود که سمت فکه می‌رفتی.
راس ساعت هشت که صدایت زدند تنها یک پاسخ دادی: دیر شده است من باید بروم ساعت نزدیک هشت است قرار دارم…
رفتی و رسم قرار را به جا آوردی و مین تو را میزبانی کرد.
20فروردین هزار و سیصد و هفتادبود که خورشید بر کرانه سرخ افق خاک‌های تفحص شده از استخوان‌ها و پلاک‌های شکسته کسانی که کنارشان عکس و فیلم‌های یادگاری داشتی رخ نمود.
همراه شهید از آخرین جملات شنیده شده از سید مرتضی و لحظه شهادت‌اش را جایی در یک مصاحبه این گونه توصیف می‌کند: «من عقب برانکارد سید را گرفته بودم و می‌دیدم پا از مویرگ‌ها جدا شده بود و سه چهار بار پا زیر پایم افتاد و روی زمین کشیده شد.
بی‌شباهت به صحنه‌ شهادت آقا اباالفضل العباس (ع) نبود که می‌گفتند به پا ضربه زدند و پا از روی اسب کشیده می‌شد.
دیدم دارم اذیت می‌شوم و پا را که کشیده می‌شد، برداشتم و روی سینه‌اش گذاشتم و گفت: «چه کار می‌کنی؟ ولش کن» و در این حال و هوا شروع کرد مادرش را صدا زدن: «یا فاطمه زهرا (س)! یا فاطمه زهرا (س)! یا فاطمه زهرا (س)!» بعد سه مرتبه این دعا را خواند: «اللهم اجعل مماتی شهادتاً فی سبیلک»، «اللهم اجعل مماتی شهادتاً فی سبیلک»، «اللهم» من دیدم خونریزی که شدید شده است، او دارد بی‌قرار می‌شود.
برانکارد هم کوچک بود و هی سرش بیرون می‌افتاد و نمی‌توانست نفس بکشد و هی سرش را بلند می‌کرد که یک جوری از این وضعیت خلاص شود ما هم حواسمان نبود و فقط سعی می‌کردیم با این برانکاردی که درست کرده‌ بودیم زود‌تر شهید را به جایی برسانیم.
یک جا دیگر نتوانست تحمل کند، سرش را آورد بالا و گفت: «خدایا! همه گناهانم را ببخش و مرا شهید کن». این آخرین ذکر سید است و بعد از آن به اغما رفت.
«قاسم دهقان» رفیق فابریک سید بود وهم او خیلی سید را دوست داشت و هم سید خیلی به او علاقه داشت.
هی گوشش را می‌گذاشت روی سینه‌ سید که ببیند قلب‌اش می‌زند یا نه که وقتی دید جواب نمی‌گیرد، گفت: «بچه‌ها! هفت بار «قل هو الله» بخوانید چون روایت داریم که اگر هفت بار «قل هو الله» خواندی و مرده زنده شد، زیاد تعجب نکنید» و همه شروع کردیم به «قل هو الله» خواندن…
سید را به اتاقی بردند و شروع کردند به تنفس مصنوعی دادن ولی جواب نداد انگار مقدر بود در جمعه 20 فروردین نه صبح سید و موجی از خاطراتی که از او به جا ماند، بروند»
این جملات بار‌ها و بار‌ها چاپ شدند و همه شهادت‌ات را به چشم دل دیده‌اند ولی با اینکه نمی‌دانم به قرار‌ات رسیدی و یار را دیدی یا نه اما خوب می‌دانم عاشق بودی.

منبع: تسنیم
 نظر دهید »

شهید ابراهیم فرجوانی* پیشگویی از کیفیت شهادت

07 بهمن 1392 توسط حاتم

آخرین باری که دیدمش یادم می آید. روز جمعه بود. پسر دیگرم اسماعیل تعدادی از دوستانش را دعوت کرده بود و بعد از دو ماه جشن کوچکی برای ازدواجش گرفته بود. ابراهیم که آمد به او گفتم: «مامان! خوب کردی آمدی؛ دوستان شما و اسماعیل دور هم جمع هستند».

او گفت: «وای مادر! شما هم چقدر از این دنیا راضی هستید. برای دیدن دوستان و خوردن شام فرصت بسیار هست. من اولاً به خاطر نماز جمعه آمده بودم و بعد هم آمده ام تا شما و پدرم را زیارت کنم».

با هم وارد اتاق شدیم. بعد پدرش، برادرش و زن برادرش را صدا زد. یک دستش را گذاشت روی شانه برادرش و دست دیگرش را روی شانه پدرش و گفت: «آمده ام با شما حرف بزنم».

گفتم: «بفرما». مکثی کرد و دوباره گفت: «مادر! من آمده ام با شما صحبت کنم؛ می خواستم بگویم اگر من شهید شدم، شما چه کار می کنی؟».

گفتم: «این چه حرفی است که می زنی؟». خندید و صورتش را خم کرد توی صورت من و گفت: «مادر! شما فکر می کنید کلمه ای قشنگ تر و بهتر از کلمه شهادت می توان پیدا کرد؟».

آن روز موقع رفتن، رو به من کرد و گفت: «مادر! از پدر خوب نگهداری کن. صبر شما از پدرم بیشتر است». به خواهرانش هم توصیه کرد حجابشان را رعایت کنند و نمازشان را سر وقت بخوانند. خدا شاهد است همان روز درباره نحوه شهادتش گفت: «حالا که وقت مناسب است بگذارید بگویم؛ تیر به سرم و چند جای بدنم می خورد. جسدم چند روز در بیابان می ماند، وقتی جسدم را پیدا می کنید می بینید سر ندارم. روی تپه بلندی می افتم و پاهایم از پشت آویزان است».

زمانی که طبق عادت می خواستم بعد از رفتنش از خانه، پشت سرش آب بریزم، برگشت و گفت: «مبادا مثل عمو اکبر آب را بریزید روی سرم!». وقتی این حرف را می زد، آن قدر چهره اش نورانی شده بود که اصلاً نمی توانستم باور کنم جوانی که رو به رویم ایستاده پسرم است.

به پدرش گفتم: «حاج آقا! ابراهیم دارد می رود و دیگر برنمی گردد. آیا ما لیاقت این جوان را داریم؟ لیاقت این زیبایی، نورانیت و خوش صحبتی را؟ این جوان مال ما نیست. او بهشتی است».

حاج آقاگفت: «زن! چرا پشت سر بچه ام این حرفها را می زنی؟ الآن با ماشین می رویم دنبالش».

ابراهیم همراه دوستش فریبرز احمدی سوار لندکروز شدند و رفتند. ما هم با ماشین خودمان دنبالشان این طرف و آن طرف می رفتیم. همین طور ویراژ می داد و با ما شوخی می کرد تا رسیدیم به فلکه چهارشیر. از ماشین پیاده شد و چند بار عرق شرمندگی را از پیشانی اش پاک کرد. همین طور تا زانو خم می شد و دستش را به سینه اش می چسباند که شما شرمنده ام کردید که تا این جا مرا همراهی کردید. پشت سرهم مثل ارتشی ها احترام می گذاشت. بعد سوار ماشین شد و در جاده ماهشهر به طرف پادگان غیور اصلی راه افتاد و ما با چشمانمان آنها را که دورتر و دورتر می شدند بدرقه کردیم. بچه های جبهه می گفتند: «هیچ وقت نماز شب ابراهیم ترک نمی شد».

شادی ارواح مطهر شهدا صلوات

 نظر دهید »

علاقه شدید شهید ابراهیم فرجوانی به امام رحمه الله

07 بهمن 1392 توسط حاتم

پسرم ابراهیم علاقه عجیبی به امام رحمه الله داشت. صبح که بیدار می شد به عکس امام رحمه الله سلام می کرد و می گفت: «امام سلام! خسته نباشید. التماس دعا. دیشب با امام زمان(عج) ملاقات کردید؟».

وقتی امام رحمه الله در تلویزیون صحبت می کردند، اگر پشتش به تلویزیون و یا سرگرم کار دیگری بود، با تمام قامت می چرخید و می گفت: «ببخشید! معذرت می خواهم. بعد دست می گذاشت روی سینه اش و عرض ادب می کرد».

 نظر دهید »

شهید حجة الاسلام سیدعلی اندرزگو* میهمان پیامبر خدا صلی الله علیه و آله

05 بهمن 1392 توسط حاتم

خدا رحمت کند علمای بزرگ را! مرحوم «کشمیری» یکی از این علمای بزرگ در قرن اخیر است که از بازماندگان و شاگردان مرحوم قاضی- رحمة الله علیه - به شمار می روند. خداوند عنایتی به ایشان کرده بود و ایشان بعضی از مسائل را پیش بینی می کردند؛ از جمله این پیش بینیها خبر شهادت «شهید اندرزگو» بود که به صورت تلفنی به شهید فرمودند: «ان شاء الله امسال میهمان جدت هستی».

خود شهید هم در ماهها و روزهای آخر، به دوستان و خانواده، اشاره هایی کرد که من دیگر رفتنی هستم؛ حتی به همسرشان که در روزهای آخر برایشان لباس برده بود، گفت: «شاید این آخرین دفعه ای باشد که مرا می بینید». زمانی هم که قصد آمدن به تهران را داشت گفته بود: «این آخرین سفر من و آخرین دیدار من با شماست».

قبل از سفر، سفارشهایی به همسرشان درباره تربیت فرزندان کرد و به وی گفت: «سعی کن که بچه ها در راه اسلام قرار بگیرند». آرزو داشت فرزندانش طلبه شوند. خیلی به کسوت روحانیت علاقه داشت؛ حتی پیش از آن لباس تهیه کرده بود که اگر انقلاب پیروز شد، لباس اصلی خود را که لباس سادات بود بر تن کند. خلاصه، در همان سفری که به تهران داشت، به شهادت رسید و این نشانه هایی بود که مشخص می کرد پدر از شهادتش باخبر است.

راوی: فرزند شهید

نشریه یالثارات، ش 108، 23/ 8/ 1379، ص آخر.

 نظر دهید »

خاطرات شهدا در مورد حضرت رقیه(س)

16 آذر 1392 توسط حاتم

 

مثل رقیه(س)…

می گفت :” آرزوی قلبی من اینه که مفقودالاثر باشم چون پیش خانواده هایی که جوانهاشون بی نام و نشون شهید شدند شرمنده ام.آرزو دارم حتی اثری از بدن من به دست شما نرسه”

توی نامه ای که به دخترش نوشته:” دخترم شاید زمانی بیاید که قطعه ای از بدنم هم به دست تو نرسه.تو مثل رقیه امام حسین(س) هستی.اون خانم سر پدر به دستش رسید ولی حتی یک تکه از بدن من به دست شما نمیرسه”

چهار روز از کربلای یک گذشته بود.با اصغر بصیر روی ارتفاعات قلاویزان مستقر شده بودند.گلوله توپ اومده بود تو سنگرشون.اصغر کاملا سوخت و محمدرضا هم پودر شد…هیچ اثری ازش نموند….

(منبع کتاب پرواز در قلاویزان، شهید محمذرضا عسگری)


حضرت رقیه (س) و سه شهید کنار خرابه

آن روز با رمز یا حضرت رقیه (س) به راه افتادیم . خیلی عجیب بود ماشین کنار یه خرابه خاموش شد. به آقا جعفر گفتم : رمز یا رقیه(س) است و این هم خرابه، حتما شهید پیدا میکنیم. کنار جاده دوتا شهید پیدا شد و من هم روضه خرابه خوندم. گفتم یک شهید دیگر هست و باید پیدا شود.خیلی گشتیم. اثری نبود. خبر رسید دو پیکر دیگر پیدا شد.به راه افتادیم. وقتی پیکرها را دیدیم، یکی از آنها جسد یک عراقی بود .به آقا جعفر گفتم :«رمز:دختر سه ساله- محل کشف: خرابه- تعداد شهید:سه تا به سن حضرت رقیه(س)»

" dir="rtl">برگرفته از مجموعه خاطرات 19 تفحص



/>


 نظر دهید »
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • ...
  • 6
  • ...
  • 7
  • 8
  • 9
  • 10
  • 11
  • 12
  • ...
  • 24

مدرسه علمیه الزهراء خمینی شهر

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • عمومی
    • پزشکی
  • مذهبي
    • اخلاقی
  • مناجات
  • آشپزی
  • خاطرات شهدا و بزرگان
  • خانه داری
  • مهدویت و فرهنگ انتظار در فضای مجازی
  • احادیث نورانی معصومین(ع)
  • چکیده پایان نامه های مدرسه
    • مقاله
  • علمی
  • معرفی کتاب
  • روانشناسی
  • دل نوشته های یک طلبه
  • سیره اهل بیت علیهم السلام
  • اطلاع رسانی برنامه ناب رسانه
  • کلام ناب بزرگان
  • شعر
  • علما
  • جملات تامل برانگیز
  • خبرهاي مدرسه
    • فرهنگي
    • پژوهش
    • آموزش
  • احکام

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
ایامم را به یاد خود آباد ساز و پیوسته در خدمت خویش مستدام دار و کردارم را پذیرا باش.«امیر المومنین(ع)»
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس