وقتی یک چارپا شیخ را نصیحت کرد!
از شيخ جعفر شوشتري -که از اعاظم علمای گذشته بوده- نقل شده است:روزی بالای منبر نشست و گفت: الان که از منزل به مسجد میآمدم، بین راه چهارپایی را دیدم باری سنگین بر دوشش گذاشته بودند، آن زبانبسته نفسزنان آن بار سنگین را میکشید و میبرد، دلم به حال آن حیوان سوخت، همچنان به او نگاه میکردم تا مقابل خانهای رسید و بار از دوشش برداشتند. او که نفسی راحت کشید، نگاهی به من کرد، دید من با ترحم به او نگاه میکنم. به من گفت: ای شیخ برو به حال زار خودت گریه کن! من که با هر زحمتی بود بارم را به مقصد رساندم و راحت شدم، اما تو با این کولهبار سنگین گناهان کی و چگونه به مقصد خواهی رسید تا راحت شوی؟!
آنگاه فرمود: آری ای مردم، این الاغ است که وقتی کنار یک نهر آب میرسد و میبیند که نمیتواند از آن عبور کند، قدم از قدم برنمیدارد اما تو ای انسان کنار جهنم سوزان میرسی بیپروا جلو میروی، آن حیوان خود را به آب نمیزند اما تو خود را به آتش میزنی.