نقش اشک و گریه در سیر معنوی
داستان شیخ احمد خضرویه
بود شیخی دایما او وامدار از جوانمردی که بود ان نامدار
مولوی داستان شیخی را نقل میکند که در اثر سخاوت و بخشش و انجام کارهای خیر همیشه مقروض بود و با توجه به توکل و اعتمادی که به خدا داشت خداوند قرضهای او را ادا می نمود تا اینکه اخر عمر شیخ شد و ان جناب در بستر مرگ بود و طلبکاران جهت گرفتن طلب خود به خانه شیخ امدند و از اینکه طلب خود را وصول نمایند نا امید گشته و با روی ترش گرد او نشسته . و شیخ در باطن امید به حق داشت و انتظار فرج میکشید که فرمود افضل الاعمال انتظار الفرج. در این هنگام از بیرون منزل صدای کودک حلوا فروشی جهت فروش متاع خود به اسمان بلند بود شیخ برای اینکه از میهمانان پذیرایی نموده و تلخی مجلس را به شیرینی تبدیل نماید به خادم خود گفت حلوا را از کودک خریده و به مجلس اورد بعد از ان کودک پول حلوا را طلب نمود شیخ گفت اه در بساط ندارم کودک بسیار ناراحت شد و شروع کرد به گریه کردن و همگان شیخ را سرزنش نمودند ولی شیخ فارغ از ماجرا در نهان با خدای در نجوا وگفتگو بود ساعتی گذشت تا اینکه از نزد خیری خادمی طبق بدست امد و در گوشه طبق چهارصد دینار و در گوشه دیگر نیم دینار وجود داشت و بدینوسیله قرض شیخ ادا شد و همگان از این کرامت در تعجب و از عملکرد خود نادم و سر قضیه را از شیخ پرسان شدند شیخ فرمود ادای دین در نزد خدا سهل بود ولی دنیا دار اسباب است و نزول عنایت موقوف گریه کودک بود خدا او را فرستاد تا عنایت خود را نازل نماید.و مولوی داستان را چنین پایان می دهد :
تا نگرید کودک حلوا فروش بحر رحمت در نمی اید به جو
ای برادر طفل طفل چشم توست کام خود موقوف زاری دان درست
گر همی خواهی که ان خلعت رسد پس بگریان طفل دیده بر جسد
مولوی در سرتاسر مثنوی سعی دارد با بیان داستانهای متنوع مقصد خود را بیان نماید در این داستان او به نقش گریه در وصول حاجات و رسیدن به اهداف معنوی اشاره نموده است انسان وقتی با توجه روی سوی حق میاورد و حضرت حق به او نظر میکند نشانه نظر حق به او اشکیست که جاری میشود و شیرین ترین لحظات زندگی همین همنشینی و مناجات با خداست حافظ میفرماید اوقات خوش ان بود که با دوست به سر شد/ باقی همه بیحاصلی و بوالهوسی بود یا میفرماید حافظ ز دیده دانه اشکی همی فشان/ باشد که مرغ وصل کند قصد دام ما. اقای بهجت میفرمود اگر حاجتی دارید یکی از عملهای توصیه شده جهت گرفتن حاجت را انجام دهید مثلا نمازی بخوانید بعد به سجده روید و در سجده حاجت خود را بخواهید و سعی کنید باندازه یک بال مگس هم که شده گریه کنید- پس بگریان طفل دیده بر جسد- اگر اشکی جاری شد کار تمام است فقط توجه داشته باشید شاید شما چیزی از خدا بخواهید مصلحت نباشد مطمئن باشید خدا در عوض چیز دیگری به شما خواهد داد و مثال میزد ممکن است از خدا خانه بخواهید مصلحت نباشد خدا امر میکند سی سال به عمر شما افزوده گردد.
و شاعر چه زیبا سروده :
سحر برخیز ای دل تا کنی پرواز با شبنم
به سوی چشمه خورشید گردی باز با شبنم