دست نوشته شهدا
درون سنگر با خود سخن مي گويم. راستي چه خوب، از اين فرصت استفاده کنم و با قرآن آشنا شوم. آيات خدا را بخوانم و بعد حفظ کنم و سپس زمزمه کنم و بعد سرود کنم و بعد شعار زندگي کنم، باشد تا اين دل پرهيجان و پرتپش را آرامش دهد. بعد با آن براي خود توشه بسازم و توشه را راهي سفرم گردانم. در انتظار شهادت بمانم و بمانم. آيات جهاد، شهادت، تقوي، ايمان، ايثار، اخلاص، عمل صالح… همه را پيدا کنم و سنگر کلاس درسم باشد؛ و سنگرم ميعادگاه ملاقاتم با خدا شود، سنگرم محرابم گردد، سنگرم خانه اميدم گردد، سنگرم قبله دوم گردد. از فردا به طور حتم بيشتر قرآن خواهم خواند. دردل سنگر با خدا سخن مي گويم: «الهم انک يا انيس الانيس لاوليائک» (خدايا اي نزديکترين مونس به دوستانت) «يا من هو اقرب الي من حبل الوريد، يا من يحول بين المرء و قبله» خدايا من در دل سنگرم، تو در دل من و در دل سنگرم؛ هر دو حضور داري.» (سردار شهيد«سيد حسين علم الهدي» جهاد در قرآن/ص141 )
****
تصميم گرفته بودم اگر بتوانم ترخيصي بگيرم، چون خيالم از جانب شما ناراحت بود؛ ولي به خدا قسم تا به مسجد رسيدم و قرآن را باز کردم به ولله قسم آيه اي آمد که مضمونش اين بود«آنهايي که به بهانه هايي جهاد را ترک مي کنند، منافقند.» پس از شما مي خواهم مدت کمي ديگر هم صبر کنيد. مرگ و زندگي دست خداست. نه آنانکه از جهاد فرار کرده اند، ديرتر از موقع مردند و نه آناني که در جهاد شرکت کردند اجلي نارس داشتند.
…آنگاه که غم بر دل شما سايه افکند، روي به درگاه حق آوريد.
اين مطلب را پشت خاکريز مي نويسم.
خدايا! يقين و اخلاص و توکلم را زياد کن و عشقم را به اهل بيت زياد کن و امام هشتم را از من راضي کن.
خدايا! معبودا! دوست دارم مظلوم کشته شوم و در راهت پودر شوم و اثري از من نماند. اين خواهش من! اما تو، تو هر چه خواستي انجام بده.
خدايا! راضي ام به آتش جهنم، ولي از فراق تو و دوستانم در عذابم. تو را که نشناختم، ولي دوستانم را که شناختم. خيلي عجيب بودند که وصف نمي توانم بکنم.
خدايا! پدر و مادرم خيلي بر گردن من حق دارند، ولي تو بيشتر حق داري، از تو مي خواهم به آنها صبر بدهي.
خدايا! مقلد خوبي براي امام نبودم، ولي آرزو دارم که در آخرت با او محشور شوم.
خدايا! يک عمر به نفسم ظلم کردم.
خدايا! جز اينکه بگويم شرمنده ام، شرمنده ام، خجالت مي کشم که حرفي بزنم و همه را به خودت واگذار مي کنم.
خدايا! به اين لحظه هاي شريف و عزيز دستم را رها نکن. دستم را بگير و به بچه ها ملحق کن.
خدايا! به آبروي اين بچه ها قسم، به آه و سوگند و به لبخندهاي لبشان سوگند، ريشه رذايل اخلاقي را از دل ما بکن و مرا آني به خودم وامگذار.» (طلبه و پاسدار شهيد«محمدرضا احمدي زماني»)