حماسه یك غلام سیاه در كربلا
جَوْن در مدینه غلام و برده بود، حضرت علی (علیه السلام) او را از صاحبش خرید و به ابوذر غفاری بخشید، او در خدمت ابوذر بود، و پس از شهادت ابوذر در تبعیدگاه ربذه، در خدمت امام حسن (علیه السلام) بود، پس از شهادت امام حسن (علیه السلام)در خدمت امام حسین (علیه السلام) بود، و همراه كاروان حسینی از مدینه به سوی كربلا آمد.
جون در روز عاشورا به حضور امام حسین (علیه السلام) آمد و اجازه رفتن به میدان جنگ با دشمن را طلبید، امام به او فرمود:
«ای جون، تو بخاطر آسایش در زندگی، به ما پیوسته ای، اینك آسایشی در میان نیست، اجازه داری كه از اینجا بروی و خود را از معركه نجات دهی.»
جون خود را روی دو پای امام حسین (علیه السلام) انداخت و پاهای حضرت را می بوسید و میگفت: « ای پسر پیامبر! آیا سزاوار است كه من در رفاه، كنار سفره شما بنشینم و اكنون شما را رها سازم، بدن من بدبو، و خاندانم ناشناخته، رنگ بدنم سیاه است، به من لطفی كن، آیا میخواهی شایستگی بهشت را نیابم و در نتیجه بدنم، خوشبو، سفید و خاندانم شریف نگردند؟! سوگند به خدا از شما جدا نمیشوم، تا خون من با خون شما در آمیزد.»
وقتی امام حسین آمادگی جون را دریافت، به او اجازه رفتن به میدان را داد.
جون چون قهرمانی بی بدیل به سوی میدان تاخت و همچنان بر دشمن حمله میكرد و میجنگید، به گونهای كه بیست و پنج نفر را به هلاكت رساند، سپس بـه شهادت رسید.
امام حسین(علیه السلام) به بالین او رفت ودر كنار جسد پاك و به خون طپیدهاش این دعا را كرد: « خدایا چهره جون را زیبا ، و پیكــرش را خوشبو گردان و او را با محمد و آلش (علیهم السلام) محشور فرما و بین او محمد و آلش آشنایی بیشتر عطا كن.»
به بركت دعای امام، آنچنان بدن پاكش خوشبو شد، كه در قتلگاه، بوی خوش پیكر او خوشبوتر از مشك و عنبر به مشام میرسید.
و از امام سجاد (علیه السلام) نقل شده فرمود: «آن قبیله ای كه پیكرهای شهدای كربلا را دفن كردند، بعد از ده روز، بدن جون را یافتند كه مشك از آن، ساطع بود.»
این بود حماسه یك غلام سیاه، و سرانجام درخشان و نورانی او.