این مرد بیادعا...
این مرد بیادعا…
گرم نگاهم میکند، آسمان میریزد در چشمش با تمام ابرهای باریده و نباریده خودش؛ دقیق میشوم، خورشید سایه انداخته روی فردایم و من دارم در سایه بلند و رشید آفتابی قدم میزنم که تازه از طلوع آمده است.
به گزارش جهان به نقل از ایسنا، روزها سپری میشود و هنوز نتوانستهام عمق محبت این مرد را دریابم، او که تمام این سالها با نگاه به قدکشیدن من در چشمانش نور و شادی موج میزد در حالی که نور حاصل از زحمات او روشنی را برای خانه کوچکمان به ارمغان میآورد.
در ظاهر ابهتش را همیشه حفظ میکند خم به ابرو نمیآورد و سختتر از این حرفها است تا بتوان فهمید و دید که او بلندتر از ادراک واژهها و فراتر از قامت سپاسها است.
اینکه کسی بتواند تا این حد، بیدریغ عشق بورزد و این گونه لبریز از سخاوت باشد، معمایی است شگرف با پاسخی آسان؛ قداست واژهای به نام پدر… اوست که میتواند این گونه ارزان عاطفه ارزانی کند…
تو را به جرات میتوان کسی دانست که یوسف نبی بدلیل اندکی سستی خداوند متعال میراث نبوت را از نسل او گرفت و پس از او فرزندانش پیامبر نشدند چرا که تکریم در خور و شایسته تو “پدر” را به جای نیاورد.
تمام دقیقهها و ساعتها و روزها و سالها دیگر در کنارم بوده و ذره ذره شدهای تا بتوانی خود را در سلول سلول تن و روحم پنهان کنی و اینها برای من آنقدر آشنا است که ثانیه ثانیه زندگیام رنگ و بوی تو را گرفته…
در ذهن کودکیام تو ای پدر تنها قهرمان بوده و ماندهای و امروز نیز تمام وجودم برای بیان رنج مشقتهایت، برای بیان فراتر از واژه سپاس آمادگی دارد تا فریاد بزنم پدر؛ مردی است بیادعا…
به نقل از جهان نیوز