در روایتی از برادر پاسدار مرندی آمده است: خاطره ای از جلسات مشترک با ارتش … دارم، این است که در این قرارگاه تاکتیکی مشترک سپاه و ارتش، نماز جماعت می خواندیم، یک روز هنگام نماز از یکی از سرهنگ های ارتش خواستند که پیش نماز شود. پای سرهنگ به شدت آسیب دیده بود. و او این خواسته را رد کرد. چند نفر از فرماندهان ما از جمله شهید بروجردی اصرار کردند.
هرقدر سرهنگ گفت نمی تواند نماز بخواند، قبول نکردند. بلاخره، مجبور شد به جلو برود و امام جماعت شود.
رکعت اول نماز را خواندیم. وقتی می خواست برای رکعت دوم از جا بلند شود،گفت: یا حضرت عباس!
همه زدند زیر خنده و نماز به هم خورد. او برگشت و گفت: بابا من که گفتم منو جلو نفرستید. (برگرفته از نشریة بشارت-شماره 76، صفحه72)