در تاريخ بشري جمعي زن را آن چنان پست و خفيف به حساب آورده اند كه در رديف حشرات زمین كشتن و نابودي اش را لازم دانسته و گاهي هم او را به عنوان موجودي مقدس و قبله گاه آمال و آرزوها، در پيش پايش به سجده افتاده اند.
زماني به شكل كالاي تجارتي در بازارهاي معروف در معرض فروشش گذاشته و هنگامي ديگر او مشتري اجناس لوكس و قبضه كننده بازارهاي پر زرق و برق جهان گرديد. گاه از تمام حقوق اجتماعي و حياتي محروم بود و هيچ گونه حق مالكيت در زندگي نداشت، نه ارث مي برد و نه مالك چيزي مي شد و موقعي ديگر او را نه تنها به بالاترين مقام اجتماعي و حقوقي رساندند، بلكه در بسياري از موارد حق تعيين سرنوشت جامعه و بخشندگي حقوق ديگران را براي او قائل شدند.
روزي براي بيرون نيامدن از خانه پايش را شكستند و لقب خفت بار پاشكسته به او مي دادند و روزي ديگر براي اثبات اين كه او هم پاي دويدن دارد به صحنه آمد ولي پاهاي خود را براي رفتن كافي نديد و با شتابي عجولانه بر بال هواپيماها و صحنه فيلم ها و روي سن ها سوار شد تا به اصطلاح همه ي عقب ماندگي هاي گذشته را جبران كند.
روزگاري او را در پارچه اي محكم پيچيدند و در پستوي خانه ها به زندان مادام العمر زنداني اش كردند و وقتي هم با تيغ تيز تجدد و تمدن همه ي آن پوشش ها را دريدند و به دور ريختند، پيراهن حيا را از تنش به در آورند و با بدني برهنه ديوار عفت را با لگد آزادي خراب كردند و از پستوي خانه ها به خيابان ها آمدند تا خويش را كه سال ها ناشناخته مانده است بشناسد.
او براي اين كار حتي مجامع عمومي نيمه بسته را محدود و تنگ دانست و لذا صفحه ي تلويزيون ها و كاباره ها و دانسينگ ها را ميدان خودنمايي خويش قرار داد.
هنگامي او را به جرم زن بودن در گودال ها زنده به خاك مي سپردند و در موقعيتي كه برايش پيش آمد او نيز با كلنگ طنازي و بيل عشوه گري قبر همه ي مردان جوان را كند.
گاه وسيله ننگ و نفرت و باعث سرافكندگي خانواده و قبيله اي بود و روزي هم سوژه اي براي هنر هنرمندان و موضوعي براي شعر شاعران كه از موهايش طناب عشق مي بافتند و در چاه زنخدانش پايين مي رفتند و چشمانش را پياله شراب مي كردند و ابروانش را كمان و مژگانش را پيكان اشارت كش.