• خانه 
  • امامان در عالم مثال به چه کیفیت بودند؟ 
  • تماس  
  • ورود 

فتنه هاي آخرالزمان

08 بهمن 1391 توسط حاتم

پرسش: از حجّت ‏الاسلام والمسلمین نجم الدّین طبسی سوال شد:فتنه هايي که در آخر الزمان شيعيان را تهديد مي کند نام برده و راه مقابله با آنها را بیان کنید؟

پاسخ: به صورت فهرست وار به برخي از موارد اشاره مي‌شود:
ـ جهل و عدم شناخت مناسب نسبت به: وجود مقدس امام و نقش او، آموزه‌هاي دين(كه باعث كم رنگ شدن دين در زندگي مردم مي‌شود)، وضعيت نا بهنجار كنوني، آموزه‌هاي مهدويت(همچون مفهوم انتظار)؛
ـ تحجر و مقدس گرايي خشك و بدون توجه به عمق و روح دين؛
ـ تجاوز به جوامع اسلامي و شيعي و كشتار آنان ؛
ـ گسترش فساد و تباهي از يك طرف، و ايجاد شك و ترديد نسبت به ظهور امام موعود از طرف ديگر، و به تمسخر گرفتن انتظار و ظهور از طرف آخر؛


بر عاشقان امام عصر(ع) و منتظران ظهورش لازم است در چند زمينه فعاليت داشته باشند:


الف. بالابردن فهم و شناخت نسبت به امام و امامت، مفاهيم و آموزه‌هاي دين، مباحث مهدويت و مفاهيمي كه در رابطه با اين موضوع است؛
ب. وحدت كلمه در سايه رهبري ولي فقيه كه طبق بيان پيشوايان دين ـ از جمله امام زمان(ع) ـ همه وظيفه دارند به او رجوع كنند.
ج. عمل به وظايف دين، كسب تقوا، دوري از فساد و جلوگيري از آن، امر به معروف و نهي از منكر؛
د. حضور فعال و آگاهانه تحت مديريت ولي فقيه در صحنه‌هاي مختلف اجتماعي و سياسي؛
هـ‌. ايجاد روحيه نشاط و تلاش در خود و جامعه و حركت به سوي سازندگي و زمينه سازي براي ظهور.

 

 نظر دهید »

سفارش امام موسی بن جعفر(ع) برای رفع گرفتاری

07 بهمن 1391 توسط حاتم

رُوِی عن اباالحسن الرضا(علیه‏السلام) قال: رَأَیْتُ أَبِی(علیه‏السلام) فِی الْمَنَامِ فَقَالَ یَا بُنَیَّ إِذَا کُنْتَ فِی شِدَّةٍ فَأَکْثِرْ مِنْ أَنْ تَقُولَ یَا رَئُوفُ یَا رَحِیمُ وَ الَّذِی نَرَاهُ فِی النَّوْمِ کَمَا نَرَاهُ فِی الْیَقْظَةِ


در روایتی از امام هشتم منقول است که حضرت فرمودند: من در خواب پدر بزرگوارم یعنی موسی‏ بن‏ جعفر را دیدم؛ «رَأَیْتُ أَبِی فِی الْمَنَامِ فَقَالَ»، پدرم فرمود: «یَا بُنَیَّ»؛ ای فرزند من، «إِذَا کُنْتَ فِی شِدَّةٍ»؛ آنگاه که در شدّت و سختی قرار گرفتی، «فَأَکْثِرْ مِنْ أَنْ تَقُولَ»، زیاد این ذکر را بگو : «یَا رَئُوفُ یَا رَحِیمُ».

 

 نظر دهید »

فرشتگان بی‌سواد!

07 بهمن 1391 توسط حاتم

مفضّل از یاران امام صادق علیه السلام از ایشان پرسید: “پیش از آن که خداوند زمین و آسمانها را بیافریند شما کجا بودید؟”

پاسخ امام پاسخی شگفت انگیز و زیبا بود، پاسخی که از یک طرف سبب می شود بدانیم امامان ما چه گوهرهای گرانبهایی هستند و محبت و حبّ‌شان در دل هایمان افزوده شود و از سوی دیگر سبب می شود به سنگینی مسئولیت و وظیفه خود به عنوان کسانی که خود را پیروان مکتب جعفری می نامیم، بیشتر آگاهی یابیم.

امام فرمودند:"ما نورهایی بودیم که خداوند را تسبیح و تقدیس می کردیم تا آن که خداوند فرشتگان را آفرید. خداوند بلند مرتبه به فرشتگان فرمود: تسبیح کنید! آنها گفتند: ای پروردگار، ما نمی دانیم (چگونه تسبیح کنیم!)

پس خداوند به ما فرمود: تسبیح کنید. ما تسبیح کردیم و فرشتگان با تسبیح ما، تسبیح کردند.» 1

با این پرسش شما چه حسی پیدا کردید؟

حس کوچکی در مقابل بزرگی کسانی که همواره در حال تسبیح بوده و هستند؛ حس محبت به کسانی که حتی فرشتگان از آنها یاد گرفتند که چگونه تسبیح کنند و خدا را بخوانند! پس چرا ما از آنها یاد نمی گیریم که خدا را بخوانیم و تسبیح کنیم؟ مگه آنها برای هدایت ما نیامده اند؟ آمده‌اند تا به ما هم بیاموزند چگونه خدا را تسبیح کنیم!!

شما چه فکر می کنید؟!!

 نظر دهید »

خاطره ای جالب از زبام مقام معظم رهبری

07 بهمن 1391 توسط حاتم

خاطره اي جالب از زبان مقام معظم رهبري

بنده اگر در زندگي خود در هر زمينه اي توفيقاتي داشته ام، وقتي محاسبه مي كنم، به نظرم مي رسد كه اين توفيقات بايد از يك كار نيكي كه من به يكي از والدينم كرده ام، باشد.

مرحوم پدرم در سن پيري، تقريباً بيست و چند سال قبل از فوتش (كه مرد 70 ساله اي بود) به بيماري آب چشم، كه چشم انسان نابينا مي شود، دچار شد. بنده آن وقت در قم بودم. تدريجاً در نامه هايي كه ايشان براي ما مي نوشت، اين روشن شد كه ايشان چشمش درست نمي بيند. من به مشهد آمدم و ديدم چشم ايشان محتاج دكتر است. قدري به دكتر مراجعه كردم و بعد براي تحصيل به قم برگشتم، چون من از قبل ساكن قم بودم. باز ايام تعطيل شد و من مجدداً به مشهد رفتم و كمي به ايشان رسيدگي كردم دوباره براي تحصيلات به قم برگشتم. معالجه پيشرفتي نمي كرد. در سال 43 بود كه من ناچار شدم ايشان را به تهران بياورم؛ چون معالجات در مشهد جواب نمي داد. اميدوار بودم كه دكترهاي تهران چشم ايشان را خوب خواهند كرد. به چند دكتر كه مراجعه كردم، ما را مأيوس كردند. گفتند: «هر دو چشم ايشان معيوب شده و قابل معالجه و قابل اصلاح نيست.» البته بعد از دو، سه سال، يك چشم ايشان معالجه شد و تا آخر عمر هم چشمشان مي ديد. اما در آن زمان مطلقاً نمي ديد و بايد دستشان را مي گرفتيم و راه مي برديم. لذا براي من غصه درست شده بود. اگر پدرم را رها مي كردم و به قم مي آمدم، ايشان مجبور بود گوشه اي در خانه بنشيند و قادر به مطالعه و معاشرت و هيچ كاري نبود و اين براي من، خيلي سخت بود. ايشان با من هم يك انس به خصوصي داشت؛ با برادرهاي ديگر اين قدر انس نداشت. با من دكتر مي رفت و برايش آسان نبود كه با ديگران به دكتر برود. بنده وقتي نزد ايشان بودم، برايشان كتاب مي خواندم و با هم بحث علمي مي كرديم، از اين رو با من مأنوس بود، برادرهاي ديگر اين فرصت را نداشتند و يا نمي شد.

به هر حال، من احساس كردم كه اگر ايشان را در مشهد تنها رها كنم و خودم برگردم و به قم بروم، ايشان به يك موجود معطل و از كار افتاده تبديل مي شود، و اين مسئله براي ايشان بسيار سخت بود. براي من هم خيلي ناگوار بود. از طرف ديگر، اگر مي خواستم ايشان را همراهي كنم و از قم دست بردارم، اين هم براي من غير قابل تحمل بود؛ زيرا كه با قم انس گرفته بودم و تصميم گرفته بودم تا آخر عمر در قم بمانم و از قم خارج نشوم.

اساتيدي كه من از آن زمان داشتم - به خصوص بعضي از آنها - اصرار داشتند كه من از قم نروم. مي گفتند اگر تو در قم بماني، ممكن است كه براي آينده مفيد باشي. خود من هم خيلي دلبسته بودم كه در قم بمانم. بر سر يك دو راهي گير كرده بودم. اين مسئله در اوقاتي بود كه ما براي معالجه ايشان به تهران آمده بوديم. روزهاي سختي را من در حال ترديد گذراندم.

يك روز خيلي ناراحت بودم و شديداً در حال ترديد و نگراني و اضطراب به سر مي بردم. البته تصميم من بيشتر بر اين بود كه ايشان را به مشهد ببرم و در آنجا بگذارم و به قم برگردم. اما چون برايم خيلي سخت و ناگوار بود، به سراغ يكي از دوستانم كه در همين چهارراه حسن آباد تهران منزلي داشت، رفتم. مرد اهل معنا و آدم با معرفتي بود. ديدم دلم خيلي تنگ شده، تلفن كردم و گفتم: «شما وقت داريد كه من پيش شما بيايم» گفت: «بله» عصر تابستاني بود كه من به منزل ايشان رفتم و قضيه را گفتم. گفتم كه خيلي دلم گرفته و ناراحتم و علت ناراحتي من هم همين است؛ از طرفي نمي توانم پدرم را با اين چشم نابينا تنها بگذارم، برايم سخت است. از طرفي هم اگر بنا باشد پدرم را همراهي كنم، من دنيا و آخرتم را در قم مي بينم و اگر اهل دنيا باشم، دنياي من در قم است، اگر اهل آخرت هم باشم، آخرت من در قم است. دنيا و آخرت من در قم است. من بايد از دنيا و آخرتم بگذرم كه با پدرم بروم و در مشهد بمانم.

يك تأمل مختصري كرد و گفت: «شما بيا يك كاري بكن و براي خدا از قم دست بكش و برو در مشهد بمان. خدا دنيا و آخرت تو را مي تواند از قم به مشهد منتقل كند.»

من يك تأملي كردم و ديدم عجب حرفي است، انسان مي تواند با خدا معامله كند. من تصور مي كردم دنيا و آخرت من در قم است. اگر در قم مي ماندم، هم به شهر قم علاقه داشتم، هم به حوزه قم هم علاقه داشتم، و هم به آن حجره اي كه در قم داشتم، علاقه داشتم. اصلاً از قم دل نمي كندم و تصورم اين بود كه دنيا و آخرت من در قم است.

ديدم اين حرف خوبي است و براي خاطر خدا پدر را به مشهد مي برم و پهلويش مي مانم. خداي متعال هم اگر اراده كرد، مي تواند دنيا و آخرت من را از قم به مشهد بياورد.

تصميم گرفتم، دلم باز شد و ناگهان از اين رو به آن رو شدم؛ يعني كاملاً راحت شدم و همان لحظه تصميم گرفتم و با حال بشّاش و آسودگي به منزل آمدم. والدين من ديده بودند كه من چند روزي است ناراحتم، تعجب كردند كه من بشّاشم. گفتم: «بله من تصميم گرفتم كه به مشهد بيايم.» آنها هم اول باورشان نمي شد، از بس اين تصميم را امر بعيدي مي دانستند كه من از قم دست بكشم. به مشهد رفتم و خداي متعال توفيقات زيادي به ما داد. به هر حال، به دنبال كار و وظيفه ي خود رفتم. اگر بنده در زندگي توفيقي داشتم، اعتقادم اين است كه ناشي از همان برّي است كه به پدر، بلكه به پدر و مادرم انجام داده ام. اين قضيه را گفتم براي اينكه شما توجه بكنيد كه مسأله چقدر در پيشگاه پروردگار مهم است. (جزوه درس اخلاق، انتشارات نمايندگي ولي فقيه در سپاه پاسداران ولي امر، چاپ خرداد 71)

 نظر دهید »

ای بهار آفرینش

07 بهمن 1391 توسط حاتم

هفدهم ربيع الاول،

سالروز ولادت با سعادت فرخ لقای عالم لاهوت، حضرت ختمی مرتبت (صلی الله علیه و آله) و پیشواي بزرگ مذهب جعفري، حضرت امام صادق (عليه السلام) خجسته باد.

نسیم سحری جان مایه عشق را به گستره خاکیان فرستاد. شاخه های مهربان درختان، گونه به رنگ فلق ساییدند. آبشاری از نور، خنده های شادمان خورشید را به زمینیان بخشید و جوشش از شکوه آسمان را در بر گرفت. جوانه های تبسم لب ها را شاداب از طراوت تغزلی دیگر کردند و همگی قدوم نوزادی را که سبب آفرینش بود تبریک گفتند. یا محمّد! به جمع خاکیان دوستدارت خوش آمدی.

جاری شور و سرور، در کوچه های خلوت مکه، حکایتی تازه داشت و باد در گوش بلندترین نخل ها از پیش، خبر می برد و مژدگانی می گرفت. کنگره های کاخ ستم لرزیدند. دریاچه های کفر خشک شدند. آتشکده های الحاد به سردی گراییدند و آغوش اسلام به مولود خجسته خود مباهات کرد. محمّد آمد! ثمره خلقت آمد! پیامبر مهر به سرای دنیا خوش آمد!

ای بهار آفرینش! ای سبب خلقت! ای دستاویز هستی! مقدمت گلباران! ای آفتاب فروزان ادیان الهی! ای آخرین فرستاده حق به سوی بشر! کعبه از آمدنت در شادی است و آسمان مکه همراز شب های تنهایی خود را یافته است. شیشه کفر شکسته و خبر آمدنت در گوش ادیان و اعصار طنین انداخته است. قدومت مبارک ای پیام آور صلح و دوستی! ای تو که از حق آمدی و به حق برانگیخته شدی. آفتاب جهان فروز و عالم تاب توحید هستی که برف ظلم را آب کرده و نوید بهار می دهی! نامت بلند و دینت پاینده باد!

هفدهم ربيع الاول،

سالروز ولادت با سعادت فرخ لقای عالم لاهوت، حضرت ختمی مرتبت (صلی الله علیه و آله) و پیشواي بزرگ مذهب جعفري، حضرت امام صادق (عليه السلام) خجسته باد.

نسیم سحری جان مایه عشق را به گستره خاکیان فرستاد. شاخه های مهربان درختان، گونه به رنگ فلق ساییدند. آبشاری از نور، خنده های شادمان خورشید را به زمینیان بخشید و جوشش از شکوه آسمان را در بر گرفت. جوانه های تبسم لب ها را شاداب از طراوت تغزلی دیگر کردند و همگی قدوم نوزادی را که سبب آفرینش بود تبریک گفتند. یا محمّد! به جمع خاکیان دوستدارت خوش آمدی.

جاری شور و سرور، در کوچه های خلوت مکه، حکایتی تازه داشت و باد در گوش بلندترین نخل ها از پیش، خبر می برد و مژدگانی می گرفت. کنگره های کاخ ستم لرزیدند. دریاچه های کفر خشک شدند. آتشکده های الحاد به سردی گراییدند و آغوش اسلام به مولود خجسته خود مباهات کرد. محمّد آمد! ثمره خلقت آمد! پیامبر مهر به سرای دنیا خوش آمد!

ای بهار آفرینش! ای سبب خلقت! ای دستاویز هستی! مقدمت گلباران! ای آفتاب فروزان ادیان الهی! ای آخرین فرستاده حق به سوی بشر! کعبه از آمدنت در شادی است و آسمان مکه همراز شب های تنهایی خود را یافته است. شیشه کفر شکسته و خبر آمدنت در گوش ادیان و اعصار طنین انداخته است. قدومت مبارک ای پیام آور صلح و دوستی! ای تو که از حق آمدی و به حق برانگیخته شدی. آفتاب جهان فروز و عالم تاب توحید هستی که برف ظلم را آب کرده و نوید بهار می دهی! نامت بلند و دینت پاینده باد!

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 260
  • 261
  • 262
  • ...
  • 263
  • ...
  • 264
  • 265
  • 266
  • ...
  • 267
  • ...
  • 268
  • 269
  • 270
  • ...
  • 330

مدرسه علمیه الزهراء خمینی شهر

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • عمومی
    • پزشکی
  • مذهبي
    • اخلاقی
  • مناجات
  • آشپزی
  • خاطرات شهدا و بزرگان
  • خانه داری
  • مهدویت و فرهنگ انتظار در فضای مجازی
  • احادیث نورانی معصومین(ع)
  • چکیده پایان نامه های مدرسه
    • مقاله
  • علمی
  • معرفی کتاب
  • روانشناسی
  • دل نوشته های یک طلبه
  • سیره اهل بیت علیهم السلام
  • اطلاع رسانی برنامه ناب رسانه
  • کلام ناب بزرگان
  • شعر
  • علما
  • جملات تامل برانگیز
  • خبرهاي مدرسه
    • فرهنگي
    • پژوهش
    • آموزش
  • احکام

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
ایامم را به یاد خود آباد ساز و پیوسته در خدمت خویش مستدام دار و کردارم را پذیرا باش.«امیر المومنین(ع)»
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس