• خانه 
  • امامان در عالم مثال به چه کیفیت بودند؟ 
  • تماس  
  • ورود 

شهادت، همه ی آرزومه ...

13 اردیبهشت 1392 توسط حاتم


شهادت، همه ی آرزومه …


یک بار ازش پرسیدم درجه نظامیت توی سپاه چیه؟
گفت: هر درجه ای داشته باشم مهم نیست آخرش همان بسیجی ام و به این درجه افتخار می کنم.
…
4 روز بعد از ازدواج به گردان صابرین ملحق شد و به آرزوی بزرگش رسید… شهادت در راه خدا


 نظر دهید »

نبش قبر صحابه خاص امام علی(ع)

13 اردیبهشت 1392 توسط حاتم

نبش قبر صحابه خاص امام علی(ع)

آرامگاه «حجربن عدی کندی» که در مدت خلافت امیر مؤمنان (علیه السلام) در هر سه جنگ صفین، نهروان و جمل در رکاب آنحضرت شمشیر زد و در سال 51 یا 53 به دستور معاویه به شهادت رسید، از سوی مزدوران و تروریستهای سوری نبش قبر شد.
به گزارش جهان به نقل از ابنا، تروریستهای وهابی در جدیدترین جنایت خود در سوریه اقدام به نقش قبر یکی از اصحاب خاص حضرت امام علی(ع) نمودند.

براساس این گزارش، آرامگاه «حجربن عدی کندی» که در سال 51 یا 53 به دستور معاویه به شهادت رسید، از سوی مزدوران و تروریستهای سوری نبش قبر شد.

مرقد ایشان در منطقه “عدرا” در نزدیکی دمشق قرار دارد.

گروهک های تروریستی، ابتدا ضریح حجر بن عدی را تخریب و پس از آن نبش قبر کردند.

یک رسانه لبنانی اعلام کرد: جسد مطهر حجر بن عدی هنوز سالم بوده و تروریست ها جسد این شیعه امیرالمؤمنین (ع) را به مکانی نامعلوم منتقل کرده اند.

حجربن عدی کندی در نوجوانى همراه برادرش “هانى بن عدى” به حضور پیامبر اسلام (صلى الله علیه و آله شرفیاب شد و به آئین اسلام گروید. او از دوران حیات پیامبر چیزى درک نکرد و پس از زمان اندکى که از مسلمانانى او مى گذشت پیامبر از دنیا رفت و در جنگهاى زمان آن حضرت نیز اسم او به چشم نمى خورد، ولى در فتح شام یکى از سربازان فاتح بود و هم او بود که “مرج عذرا” را فتح کرد و نیز در جنگ قادسیه شرکت داشت. در جریان فتح مدائن او بود که به رود دجله زد و عبور کرد.

او در عین رزم جوئى، مرد تقوى و نیایش و معنویت بود و به همین سبب او را حجر الخیر مى نامیدند، او نسبت به مادرش همواره نیکى مى کرد و نماز و روزه فراوان انجام مى داد. او هرگز بى وضو نمى ماند و هر وقت وضو مى گرفت، نماز مى خواند. دعاى او در پیشگاه، پروردگار به هدف اجابت مى رسید.


حجر مرد هدف و عقیده بود، او به مردان حق و فضیلت عشق مى ورزید، او هنگام مرگ “ابوذر” در ربذه همراه اشتر بر بالینى او حاضر شد، آرى مردان خدا از همرزمان خود چنین یاد مى کنند! حجر شیفته حق و عدالت و تشنه فضیلت و مردانگى و پیرو راستین اسلام بود و همه این ها را در وجود على مى دید.

حجر در زمان علی(ع)

او در میان یاران حضرت على (علیه السلام) نمونه بود. او در مدت خلافت امیر مؤمنان (علیه السلام) در هر سه جنگ صفین، نهروان و جمل در رکاب آنحضرت شمشیر مى زد او پیش از شروع جنگ صفین، روزى پشتیبانى خود را از امیر مؤمنان (علیه السلام) چنین اعلام کرد “ما زاده جنگ و فرزندان شمشیریم مى دانیم جنگ را از کجا باید شروع کرد و چگونه از آن بهره بردارى نمود، ما با جنگ بزرگ شده و آن را آزموده زود شناخیتم ما داراى یاران نیک، خویشاوندان و عشیره فراوان، رأى آزموده و نیروى پسندیده اى هستیم اینک اختیار ما در دست توست، اگر به شرق یا غرب جهان بروى، در رکاب تو هستیم و هر چه دستور بدهى اطاعت مى کنیم. امیر مؤمنان (علیه السلام) از این وفادارى خوشحال شد و درباره او دعا کرد. یکى از افتخارات وى مقابله با ضحاک یکى از فرماندهان نامدار شام بود که در این نبرد پیروز شد.

حجر در جنگ صفین از طرف امیرالمؤمنین علی علیه السلام فرمانده قبیله کنده بود و در جنگ نهروان فرماندهی میسره‌ی لشگر امام را بر عهده داشت.


بعد از شهادت حضرت على (علیه السلام) و جریان صلح تحمیلى بر امام حسن (علیه السلام) حاکمان شهرها به دستور معاویه شروع به شکنجه و آزار شیعیان حضرت على (علیه السلام) کردند یکى زا این حاکمان مغیره بود که چون از محبوبیت عمومى و شایستگى و فضیلت حجر آگاه بود ناگزیر به آن اعتراف مى کرد و مى گفت نمى خواهم بهترین مردان شهر را بکشم تا آنان را در پیشگاه خدا سعادتمند گردند و من بدبخت و تبهکار! او اضافه کرد با قتل حجر و یاران او معاویه در دنیا به عزت و آقائى مى رسد ولى مغیره روز قیامت ذلیل و مغذب مى گردد.

پس از شهادت امام مجتبی علیه السلام و رفت و آمد بزرگان عراق و اشراف حجاز با امام حسین علیه السلام دست‌نشاندگان معاویه به دستور او سختگیری بیشتری نسبت به شیعیان، به‌خصوص شیعیان کوفه می‌کردند و بعضی از چهره های سرشناس شیعه را به بهانه های پوچ و بی اساس به قتل می‌رساندند. یکی از آنان حجربن عدی کندی بود.

بیان حجر در رثای علی

حجر بن عدى فرداى ضربت خوردن مولاى متقیان چنین گفت: تأسف و اندوه من بخاطر سرور پرهیزگاران، پدر پاکان، و شیر مرد پاکیزه خوئى است که او را کافرى پست و گمراه، و دور از رحمت خدا و گنهکارى مفسد و سنگدل کشت. لعنت خدا بر کسى باد که از شما خاندان دورى کند، زیرا شما از خاندان پیامبر راهنما و نقطه امید من در روز رستاخیز است.

خبر شهادت

چشمان نافذ و بصیر امیر مؤمنان (علیه السلام) به سوى حجر دوخته شد و او را مخاطب ساخته و فرمود: “چگونه خواهى بود هنگامى که تو را به تبرى از من فرا خوانند و چه خواهى گفت در آن حال که از تو بخواهند پیوند دوستى ات را از من بگسلى؟ حجر پاسخ داد: به خدا سوگند، اگر با شمشیر بدنم را پاره پاره کنند و اگر خرمنى از آتش بیفروزند تا مرا در آن بیندازند، تمام اینها را قبول مى کند ولى تبرى از تو را، نه! حضرت على (علیه السلام) شهادت حجر و یارانش را پیشگوئى کرد و فرمود: اهل کوفه! هفت نفر از بهترین مردان شما در عذراء کشته خواهند شد و وضع آنان مانند اصحاب اخدود خواهد بود.

زیاد به حکمرانی منصوب می شود

در سال 50 هجرى دست مرگ طومار عمر مغیره بن شعبه را در هم نوردید و معاویه “زیاد بن ابیه” برادر خوانده بد نام و سفاک خود را که حکمران بصره بود به حکمرانى کوفه نیز منصوب نمود. اما با چنان اعتراض سختى و مبارزه بى امانى از جانب جهر مواجه شد که بر فراز منبر رفت و چنین گفت اگر نتوانم این قریه ناچیز (یعنى کوفه) را از شر تحریکات حجر حفظ کنم مرد نیستم! من بلائى بر سر حجر بیاورم که براى آیندگان عبرت باشد! اما با سرسختى حجر و یارانش مواجه شد و ناگزیر پس از تلاشهاى فراوان از دستگیرى وى نا امید شد اما با بى وفائى و خیانت کوفیان چندى بعد حجر مجبور شد در عوض دادن امان نامه از ظرف زیاد خود را تسیلیم کند چون همرزمان حجر بازداشت و سرکوب شدند زیاد براى اینکه معاویه را به کشتن حجر وا دارد شروع به جمع آورى شهادتهاى دروغ و طومارى بى اساس بر ضد حجر و همرزمانش کرد. و سرانجام حجر و یازده تن از یارانش را به شام حرکت داد و در نتیجه هفت تن از همراهان حجر آزاد و باقى به مرگ محکوم شدند.

دو رکعت عشق

هنگامى که نوبت قتل حجر وفادار و بزرگوار رسید از دژخیم خود اجازه خواست دو رکعت نماز بخواند، او موافقت کرد، حجر به نماز ایستاد و نماز را طول داد پرسیدند آیا از ترس مرگ نماز را طول دادى گفت: “به خدا سوگند در عمرم هر وقت وضو گرفته ام، دو رکعت نماز خوانده ام و هرگز نمازى به این کوتاهى نخوانده ام و براى اینکه خیال نکنید من از مرگ مى ترسم به این کوتاهى خواندم و بعد گفت پس از مرگ من، زنجیر از دست و پایم باز نکنید و خون پیکرم را نشوئید زیرا مى خواهم روز رستاخیز با همین وضع با معاویه روبرو شوم"! خبر شهادت جانگداز حجر دلیر و همرزمانش بازتاب وسیع داشت. من جمله اعتراض شدید امام حسین (علیه السلام) به معاویه در این بین عایشه نیز معترض بود و شخصى را نزد معاویه فرستاده بود با مانع کشتن حجر شود اما کار از کار گذشته بود اما عایشه به معاویه گفت: از پیامبر اسلام شنیدم که فرمود: بعد از من هفت کشته مى شوند که خدا و اهل آسمان از قتل آنان خشمگین خواهند شد و چنین شد چه بسا هنگام مرگ معاویه او دچار کابو وحشتناکى شده بود و در حالى که به شدت دچار تشنج و درد بود تکرار مى کرد: “اى حجر! مؤاخذه و گرفتارى من به خاطر تو طولانى خواهد بود".

تاثیر شهادت حجر

شهادت حجر تأثیر بسیاری بر روحیه مردم گذاشت و موج نفرت از خاندان اموی سراسر جامعه اسلامی را فرا گرفت، به طوری که عایشه هنگامی که در مراسم حج با معاویه ملاقات کرد، به او گفت:« چرا حجر و یاران او را کشتی و از خود شکیبایی نشان ندادی؟ از رسول خدا شنیدم که فرمود در « مرج عذراء » جماعتی کشته می شوند که فرشتگان آسمان از کشته شدن آنها خشمگین خواهند شد.»

معاویه برای این که عمل خود را توجیه کند گفت:« در آن زمان هیچ مرد عاقل و کاردانی نزد من نبود تا مرا از این کار باز دارد.»

به نقل از جهان نیوز

 نظر دهید »

سلوک مطهر

12 اردیبهشت 1392 توسط حاتم



به مناسبت سالروز شهادت این استاد فرزانه گوشه‌ای از زندگی ایشان را از زبان خانواده، دوستان و نزدیکان آن بزرگوار مرور می‌کنیم.

* خواب مادر

مادر استاد درباره عنايت الهي قبل از تولد او گفته است، «دو ماه قبل از تولد مرتضي شبي در خواب ديدم محفلي نوراني است و تمام زنان محل در مسجد اجتماع کرده‌اند، ناگاه بانويي محترم وارد شد و دو زن نيز همراه او بودند که بر اهل مجلس گلاب مي‌پاشيندند، چون نوبت به من رسيد،‌ به آنان فرمود:«سه بار گلاب بپاشيد»،‌ از او دليل آن را جويا شدم، با خوشرويي پاسخ دادند:«به خاطر آن جنيني که در رحم داري، چنين کاري لازم بود زيرا او آينده درخشان خواهد داشت و به جامعه اسلامي خدمات عظيم و گسترده‌اي خواهد کرد».

* پشت در مكتب خانه

شهيد مطهري از سن 5 سالگي اشتياق و علاقه خود را به مکتبخانه و درس نشان مي‌داد، به طوري که در يک شب مهتابي که نور ماه حياط را روشن کرده بود، او به خيال اينکه صبح شده است،‌ دفتر و کتابش را برداشته،‌ به سوي مکتبخانه روان شد و هنگاميکه با در بستة مکتبخانه مواجه گرديد، همانجا به خواب رفت، صبح فردا پدر و مادر متوجه شدند که مرتضي در خانه نيست، با نگراني در کوي و برزن به دنبالش گشتند، و سرانجام او را در پشت مکتبخانه در حاليکه آرام خوابيده بود، يافتند.

* اولين منبر

استاد حدود 13 ساله بود و تازه دوره طلبگي را شروع کرده بود، و خيلي هم به منبر علاقه داشت اما چيزي بلد نبود، که بر منبر بخواند، دايي ما، مرحوم حاج شيخ علي، متني براي او نوشتند، تا حفظ کند، و در منبر بخواند، روضه، داستان ام سلمه بود که پيامبر اکرم (ص( شيشه‌اي را به او سپردند و فرمودند:«هر وقت ديدي که خاک اين شيشه به خون تبديل شده بود، بدان که حسين مرا شهيد کرده‌اند، مرتضي بر روي منبر رفت تا متني را که حفظ کرده بود، به روضه که رسيد فراموش کرد که حضرت رسول (ص) به ام سلمه چه داده بودند، دايي که پاي منبر نشسته بود، گريه مي‌کرد و به پيشاني خود مي‌زد و مي‌گفت:«آخ شيشه! آخ شيشه» عليرغم تمامي تلاش‌ دايي، آقا مرتضي يادش نيامد که حضرت (ص) چه چيزي به ام سلمه دادند و از منبر پايين آمد، اين اولين منبر او بود.

* تواضع

خاطره زير كه توسط خود ايشان نقل شده است، نشانگر تواضع آن مرد الهي است:

«در دانشگاه شيراز از من دعوت كرده بودند، براي سخنراني. در آن جا استادها و حتي رئيس دانشگاه همه بودند. يكي از استادهاي آن جا كه قبلا طلبه بود و بعدا رفت آمريكا تحصيل كرد و دكتر شد و آمد و واقعا هم مرد فاضلي هست، مامور شده بود كه مرا معرفي كند.

آمد پشت تريبون ايستاد. جلسه هم خيلي پرجمعيت و با عظمت‏ بود. يك مقدار معرفي كرد: «من فلاني را مي‏شناسم، حوزه قم چنين، حوزه قم چنان و….» بعد در آخر سخنانش اين جمله را گفت: «من اين جمله را با كمال جرات مي‏گويم، اگر براي ديگران لباس روحانيت افتخار است، فلاني افتخار لباس روحانيت است.»

آتش گرفتم از اين حرف. ايستاده سخنراني مي‏كردم، عبايم را هم قبلا تا مي‏كردم و روي تريبون مي‏گذاشتم، مقداري حرف زدم، رو كردم به آن شخص، گفتم: «آقاي فلان! اين چه حرفي بود كه از دهانت‏ بيرون آمد؟! تو اصلا مي‏ فهمي چه داري مي‏گويي؟! من چه كسي هستم كه تو مي‏گويي فلاني افتخار اين لباس است؟»

با اينكه من آن وقت دانشگاهي هم بودم و به اصطلاح ذوحياتين بودم، گفتم: «آقا من در تمام عمرم يك افتخار بيشتر ندارم، آن هم همين عمامه و عباست. من كيم كه افتخار باشم؟… ما را اگر اسلام بپذيرد كه اسلام افتخار ما باشد; اسلام اگر بپذيرد كه به صورت مدالي بر سينه ما باشد، ما خيلي هم ممنون خواهيم شد، ما شديم مدالي بر سينه اسلام؟!»

* بيت المال

استاد مطهري اتاقي در كنار اتاق شوراي دانشكده الهيات داشت. استادان دانشگاه هميشه در اتاق شورا تجمع كرده و در موارد ضروري تا بعد از ظهر آنجا مي ماندند و پس از صرف ناهار كارشان را ادامه مي دادند. اما استاد مطهري هنگام ظهر به اتاق خود مي رفت و پس از اداي نماز، ناهار مختصري را كه از منزل مي آورد، مي خورد. استادان و مسئولان دانشكده اصرار داشتند كه استاد به اتاق شورا بروند و از ناهار دانشكده استفاده كنند اما استاد به آنان مي گفت:«غذاي دانشكده با من سازگار نيست.» و زمانيكه من علت امتناع ايشان را پرسيدم، گفتند: «اين ناهارها حق خدمتگزارن و از بيت المال است. استادان حقوق خوبي دارند خودشان بروند و از بازار بخرند و بخورند. اين غذا حق ضعفاست.» راوي: غلامحسين وحيدي

* همواره با وضو

استاد همواره با وضو در كلاس حضور مي يافت و حضورش آنچنان روحانيتي به مجلس مي بخشيد كه شنونده، با تمام وجود معنويت و قداست آن را در مي يافت. شهيد مطهري در بيست و چهار سالي كه در دانشگاه تدريس مي كرد، همواره به دانشجويان توصيه مي نمود كه دانشگاه به منزلة مسجد است، سعي كنيد بي وضو به دانشگاه نياييد. ايشان به يك از دانشجويان فرمود:«‌من هيچ وقت بدون وضو وارد دانشگاه (كلاس) ‌نشده ام.

* تنظيم وقت

در مدرسه سه سالي كه ايشان به دانشكده الهيات نمي رفت و ممنوع المنبر بود، كارش را در منزل انجام مي داد. او هميشه در تنظيم وقتي خيلي دقيق بود، به طوريكه از تمام اوقات استفاده مفيد مي كرد. آقا مرتضي پس از انجام نماز ظهر غذا مي خورد و اگر چيزي نبود، به خوردن نان و ماست اكتفا مي كرد و بعد از يك ساعت خواب، تجديد وضو كرده به اتاق مطالعه مي رفت و تا ساعت 11 به مطالعه مي پرداخت، آنگاه پس از 3 ساعت خواب در ساعت 2:30 بامداد بر مي خاست و عبادات و راز و نياز شبانه اش را انجام مي داد. مناجاتهاي آقا مرتضي عجيب بود، گاهي مي شنيدم كه در حضور خالصانه اش در برابر پروردگار مي گفت: «تو خود حجاب خودي حافظ از ميان برخيز» راوي: همسر شهيد

* مناعت طبع

شهيد مطهري پس از تشكيل خانواده به قم بازگشت و زندگي جديد خود را با شرايط سخت اقتصادي آغاز نمود. او گاهي مجبور بود براي گذران زندگي، كتابهايش را بفروشد، و يا اينكه از كسي قرض بگيرد. ولي ايشان چنان مناعت طبع داشت كه حتي به همسرش اين موضوع را اطلاع نمي داد، و در برخورد با او، روي درهم نمي كشيد و با چهره اي متبسم و شاداب، با وي سخن مي گفت، تا همسرش متوجه مشكلات اقتصادي او نشود. راوي: علي باقي نصرآبادي

* توجه به والدين

روزي پدرم به من گفت: «گاهي اوقات كه به اسرار وجودي خود و كارهايم مي انديشم، احساس مي كنم يكي از مسايلي كه باعث خير و بركت در زندگي ام شده و همواره عنايت و لطف الهي را شامل حالم كرده، احترام و نيكي فراواني بوده است كه به والدين خودم كرده ام، به ويژه در دوران پيري و هنگام بيماري. علاوه بر توجه معنوي و عاطفي، تا آنجا كه توانايي ام اجازه مي داد از نظر هزينه و مخارج زندگي به آنان كمك و مساعدت كرده ام.» پدرم نسبت به پدر بزرگوارش مرحوم آقاي «‌حاج شيخ محمد حسن مطهري» تواضع و احترام خاصي داشت، هرگاه ما به فريمان سفر مي كرديم، پدرم تأكيد داشت ابتدا به منزل والدين خود برود. هنگام ملاقات با آنان نيز صورت و دست مادرشان را مي بوسيد و به ما توصيه مي كرد كه دست آنان را ببوسيم. اگر گاهي از صحبتهاي پدر و مادرم دلتنگ مي شدم، ايشان مي فرمود: « مجتبي! انسان هيچگاه از سخن پدر و مادرش ناراحت نمي شود. والدين هميشه خير و سعادت فرزند خود را مي خواهند. راوي: مجتبي مطهري

* ازدواج

پدرم از روحانيون خراسان و بسيار متواضع، متدين و با تقوا بود. 11 سال بيشتر نداشتم كه يك شب در خواب ديدم در روي زمين اتاق پدرم يك برگه كاغذ افتاده و بر آن نگاشته شده: «براي مرتضي در تاريخ بيست و نهم عقد مي شود.» با كمال تعجب از خواب بيدار شدم. مدتها گذشت و مادرم خواستگاران مرا با عنوان ادامه تحصيل رد كرد. تا اينكه مرتضي مطهري به علت آشنايي با پدرم به خواستگاري من آمد. اما مادرم مسأله درس خواندن مرا مطرح نمود و مرتضي گفت:«هيچ اشكالي ندارد، مي توانند درسشان را ادامه بدهند و ديپلم بگيرند.» سرانجام در روز بيست و سوم مادرم موافقت خود را اعلام نمود. همان روز گفتند:«‌بيست و نهم براي عقد روز خوبي است.»‌و من در همان روز در سن 13 سالگي به عقد ايشان در آمدم. تازه آن موقع حقيقت خوابي را كه ديده بودم، برايم روشن شد

* دعا

آقا مطهري خيلي به انجام فرائض ديني اهميت مي دادند و مقيد بودند كه آن را با آمادگي روحي انجام دهند. هميشه براي اداي نماز صبح لباس پوشيده و عمامه شان را برسر مي گذاشتند و حتي اصرار داشتند كه هنگام غروب روز جمعه حتماً ‌دعا بخوانند. به طوريكه يك روز در خانة يكي از دوستان جلسه اي برگزار بود. ايشان با متانت و بزرگواري به صاحبخانه فرمود:« ساعتهاي آخر روز جمعه است. من اجازه مي خواهم اگر جاي خلوتي هست كمي دعا بخوانم.» پس برخاست و در گوشه اي آرم به مناجات پرداخت. راوي: حجت الاسلام محمدرضا فاكر

 * در انتظار شهادت

پس از شهادت «سرلشگر قرني» ‌گروه منافقين اعلام كردند: يكي از روحانيون بزودي ترور مي شود. «آن روز آقاي مطهري به من و دكتر مفتح گفتند: «من، ميدانم بعد از قرني نوبت من است.» بعد از اين واقعه استاد هيچ گاه مرا با خودش همراه نمي كرد. حتي يك روز كه به ايشان پيشنهاد كردم يك پاسدار همراه خودمان ببريم. ايشان باخنده به من گفتند: «آقاي مدني مگر شما مي ترسيد؟ هر وقت خدا بخواهد، ما را مي برد حالا اگر از طريق شهادت باشد خيلي بهتر است.»

* نيمه شب و ياد استاد

اواخر شب بود و ما با هزاران اندوه از بيمارستان به منزل بازگشتيم. اصابت تير جمجمه را سوراخ كرده بود و كبوتر روح پدر به آسمان پركشيده بود. هر كدام از ما با دريايي از غم و گلويي فشرده از بغض سربر بالين نهاديم، خواب از چشمهاي ما فرسخ ها فاصله داشت غرق در افكار خود بوديم و عقربه هاي ساعت به عدد و نزديك مي شدند. سكوت نيمه شب را صداي زنگ ساعت پدر شكافت، نماز شب كه از زمان طلبگي اش هرگز آنرا ترك نكرده بود، آن شب هم انتظارش را مي كشيد، ساعت مدتها زنگ مي نواخت اما هيچ دستي به سوي سجاده استاد دراز نشد. آن شب صداي زنگ ساعت، غمگين ترين نوحه فراق استاد بود. راوي: فرزند شهيد

* ضيافت الله

شب شهادت آقا، ساعت يك بعد از نيمه شب تلفن زنگ زد، يكي ازعرفا كه دوست آقاي مطهري بود، احوال ايشان را پرسيد، گفتم: «ترور شده اند.» پس از چند لحظه سكوت با ناراحتي گفتند: «خانمي از شاگردان بنده به من اطلاع دادند، كه درساعت 11 شب خواب ديده اند، كه يك قبر سبز را به ايشان نشان داده و مي گويند اين قبر را زيارت كنيد، با پرس و جو متوجه مي شود، اين قبر اباعبدالله (ع) است. قبر سبز ديگري را نيز به او نشان داده و مي گويند اين قبر آقاي مطهري است، آن را زيارت كنيد سپس ايشان را عروج مي دهند، و به جاي بسيار وسيعي مي برند. در آنجا تخت بسيار زيبايي وجود داشته كه عده اي در اطرافش صلوات مي فرستادند، به ايشان مي گويند. آن مكان جاي اولياء است. ناگهان آقاي مطهري وارد شده و بر تخت مي نشيند، اين بانو از آقا مي پرسند: «شما در اينجا چه كار مي كنيد؟» شهيد مطهري با متانت پاسخ مي دهند: «من تازه وارد شده ام، من از خدا يك مقام عالي خواستم ولي خدا يك مقام متعالي به من عنايت فرمود.» متوجه شديم كه درست در همان لحظه اي كه آقا مرتضي به شهادت رسيدند. اين شخص خواب را ديده است. راوي: همسر شهيد

* اندوه امام

آقاي «احمد خميني» فرزند گرامي امام (ره) يك مرتبه در حضور ما و بار ديگر در مصاحبه با روزنامه كيهان، دو سال قبل از رحلتشان گفتند:«امام (ره) در هيچ حادثه از حوادث انقلاب اين مقدار ناراحت نشدند. آن زمان امام (ره) در منزل دامادشان آقاي اشراقي بودند، صبح نمي دانستيم كه اين خبر را چگونه به امام(ره) بدهيم. چون از علاقه ايشان به استاد مطلع بوديم، بالاخره با مقدمه چيني هاي زياد شهادت آقاي مطهري را به ايشان داديم. امام (ره) حالشان منقلب شد، از ناراحتي بسيار دستشان را محكم به محاسنشان كشيدند و فرمودند: «مطهري، مطهري، مطهري» راوي: سيد احمد خميني

* در آغوش رسول خدا

از مادرم شنيدم كه استاد در آخرين شب جمعه حياتشان، يعني پنج روز قبل از شهادتشان نيمه هاي شب با حالت عجيبي از خواب مي پرند مادر از ايشان علت هيجان را جويا مي شوند و ايشان مي فرمايند:«خواب عجيبي ديدم، من و امام در صحن مسجدالحرام دركنار كعبه ايستاده بوديم، پيغمبر(ص) به طرف ما آمدند و به من نزديك شدند من به امام اشاره كردم و گفتم:‌آقا فرزند شما هستند. حضرت رسول به طرف امام رفته و با ايشان روبوسي كردند بعد به طرف من آمدند و مرا محكم در آغوش فشردند و صورت مرا بوسيدند به طوري كه الان گرمي لبهاي ايشان را احساس مي كنم پيش بيني مي كنم كه حادثه مهمي در زندگي من اتفاق خواهد افتاد. راوي: فرزند شهيد

 نظر دهید »

آمده‌اند تا اهل «لااله‌الا‌الله» را بكُشند

12 اردیبهشت 1392 توسط حاتم

آمده‌اند تا اهل «لااله‌الا‌الله» را بكُشند

آیا بحران سوریه جنگ میان شیعه و سنی است؟ در حاشیه‌ی اجلاس علمای امت و بیداری اسلامی، پاسخ این سؤال را از شیخ عبدالرحمن الضلع، رییس مركز تحقیقات و پژوهش‌های وحدت اسلامی سوریه جویا شدیم.

ما در جمهوری عربی سوریه زندگی می‌كنیم. چیزی كه ما می‌بینیم درگیری میان شیعه و سنی نیست، بلكه این درگیری توسط برخی احزاب تندرو و افراطی یا گروهك‌های گمراهی همچون القاعده و غیره ایجاد شده است. آن‌ها به سوریه آمدند و مسجد جامع اموی را تخریب و نابود كردند و همچنین كتابخانه‌ی اسلامی را به آتش كشیدند. من سؤال می‌كنم كه آیا مسجد جامع اموی در حلب، مربوط به شیعه یا اهل سنت است؟ آیا مسجد اموی مربوط به مسیحیان یا مسلمانان است؟ این مسجد برای اهل سنت است، پس چرا آن را تخریب كردند؟ چرا كتابخانه‌ی وقفی آن را به آتش كشیدند؟ چرا مدرسه‌ی علامه و متفكر اسلامی عبدالله سراج‌الدین رحمة‌الله را در حلب منفجر كردند؟ چرا علامه شهید البوطی را برای ترور انتخاب كردند؟ آیا او یك شیعه بود؟ آیا او مسیحی بود؟ چرا آن‌ها كشیش یوحنا ابراهیم را در حلب و كشیش نیازجی و پدر اسحاق و پدر میشل را ربودند؟ آیا این‌ها شیعه بودند؟



دشمنان ما به دنبال حفر تونل زیر مراقد و حرم‌های اسلامی هستند و باید مراقب بود كه به این مراكز مقدس آسیبی نرسانند. آن‌ها مساجد ما را تخریب كردند و از تخریب حرم حضرت زینب و سكینه و رقیه هم ابایی ندارند. زیرا تفكر آن‌ها این است كه «بكُش و تخریب كن و تهمت بزن تا امت عربی را تحریك كنی».

آیا اسلام سر بُریدن انسان‌ها و پاره‌كردن شكم زنان را جایز می‌داند؟ آیا اسلام به مجاهدان این اجازه را می‌دهد كه همجنس‌بازی كنند یا به زنان همرزم خود تجاوز كنند؟ آیا اسلام این‌گونه است؟ اسلام ما این‌گونه نیست كه به سخن یك شیخ در كُنج مسجدش شكل گرفته باشد. اسلام ما نور هدایت‌خواهان و آتشی برای متجاوزان است.

پیامبر خدا به اصحاب خود فرمود كه این طایفی‌گری را رها كنید كه متعفن و بدبو است. در افتتاحیه‌ی اجلاس علما و بیداری اسلامی، آیت‌الله خامنه‌ای هم با سخنان خود خواست به امت بگوید كه در جمهوری عربی سوریه چه چیزی اتفاق می‌افتد.‌ توجه‌ها را به حقیقت و مسأله‌ی واقعی یعنی فلسطین و سپس سوریه جلب كند. زیرا خدای ناكرده اگر اتفاقی برای سوریه بیفتد و بیش از این تخریب شود و خون انسان‌های بیشتری به نام شیعه و سنی و علوی و مسیحی ریخته شود، به خدا سوگند كه پس از آن به هیچ وجه امور عرب‌ها سامان نمی‌گیرد. اگر كوچك‌ترین اتفاقی برای سوریه بیفتد، اوضاع همه‌ی كشورهای عربی نیز دگرگون می‌شود. آن‌ها با حمایت و پشتیبانی برخی كشورهای خارجی به سوریه آمده‌اند تا ما را بكُشند و كشور ما را تخریب كنند. آن‌ها با ریال و دلار و یورو به كشور ما آمده‌اند تا اهل «لااله‌الاالله» را بكُشند.

مسأله این است كه تعامل غربی و عربی، باعث پیچیده شدن این مسأله شده است. من به شما اطمینان می‌دهم كه سوریه یك مؤلفه‌ی مهم و غیر قابل تغییر در كشورهای عربی است كه در معادله‌ی استراتژیك كشورهای منطقه به هیچ‌وجه نمی‌توان آن را نادیده گرفت.

جنگ جاری در سوریه یك جنگ تمام‌عیار است. البته ما در دوستی و وفاداری به بشار اسد و ارتش سوریه ثابت‌قدم هستیم اما حمایت جمهوری اسلامی ایران از حقوق عرب‌ها و مظلومان اهمیت دارد. شما می‌دانید چرا رهبر ایران در كنار سوریه ایستاده است؟ آیا به این خاطر است كه نظام آن شیعی یا علوی یا سنی یا مسیحی است؟ نه این‌گونه نیست. ایشان در كنار هر كسی است كه دوستدار فلسطین باشد كه فلسطین، اصل و ملاك است. توجه رهبری در موضع‌گیری‌های خود به مسأله‌ی فلسطین است. ایستادگی سوریه و ایران در كنار مقاومت موجب شكست و نابودی رژیم صهیونیستی خواهد شد.

به نقل از رجانیوز

 نظر دهید »

خاطره‎ خواندني مادر عماد مغنيه از شهيد شاطري

12 اردیبهشت 1392 توسط حاتم

گفتگوي رجانيوز با مادر شهيد عماد مغنيه/
خاطره‎ خواندني مادر عماد مغنيه از شهيد شاطري/ تقاضاي مهندس حسام از مادر شهيد چه بود؟

بهار را لبنان باشی و بخواهی بوی بهار را استشمام کنی باید به خانه‎های باصفای شهدا سری بزنی و عطر بهشت را در لبخند مادران شهدا استشمام کنی.


یکی از این خانه‎های بهاری،خانه باصفای ساده‎ای است که مانند بهشتی بر روی زمین جای گرفته.

خانه حاج عماد، سردار بزرگ مقاومت خانه ساده روستایی است که به صفای مادر بزرگوار سه شهید مزین است. مادر جهاد،فواد،عماد مادر مردانی است که به قول خودش آنها را برای شهادت تربیت کرده بود.

 

مادر سه شهید، آنها را در این خانه بزرگ کرده و از هر سوی این خانه خاطره ای شیرین دارد.

عماد سیزده ساله بوده که شاگرد بنای این خانه روستایی می شود وخانه ای چنین با صفا به دستان این اسطوره مقاومت ساخته می شود.

مادر عماد به وسعت زیبایی باغچه خانه‎اش خاطره بسیار دارد ولی خاطره‎ای شنیدنی از شهید بازسازی لبنان مهندس حسن شاطری از زبان او شنیدنی است. مادر حاج رضوان از حاج حسن شاطري اينگونه مي‎گويد: بعد از جنگ سی وسه روز شنیده بودم که مهندسی از ایران برای مدیریت و در دست گرفتن کار بازسازی به لبنان آمده اما او را نمی‎شناختم. تخریب جنگ زیاد بود و نگرانی ما هم در آن شرایط بسیار. خرابی‎ها باید زودتر آباد می‎شد و مردم باید زودتر سرو سامان می‎گرفتند. یکسال قبل از شهادت عماد بود، روزی نگرانیم را به او گفتم که در این شرایط مهندسی که از ایران آمده چگونه می‎تواند این همه کار را انجام دهد.

حاج عماد لبخندی زد و گفت:خیالتان راحت! کسی آمده که بهترین فرد برای این کار است.

بعد از یکسال و در زمان شهادت عماد روند بازسازی به قدری خوب پیش رفته بود که دیگر همه جا مهندس ایرانی را می‎شناختند؛ کسی که بی‎وقفه کار کرده بود و خرابی‎ها زودتر از حد تصور همه آباد شده بود.

مهندس حسام (شهيد شاطري)بعد از شهادت حاج عماد برای عرض تسلیت همراه مسوولین ایرانی به خانه ما که آمد براي اولين بار او را دیدم.

خانه شلوغ بود و همه به احترام او برخاستیم. در این مدت آنقدر تعریف او را شنیده بودیم که دوست داشتم او را از نزدیک ببینم.

مهندس تا مرا دید، نزد من آمد وگفت : مادر، از شما تقاضایی دارم. صمیمیت کلامش بر جانم نشست وقتی مرا مادر خطاب کرد.

گفتم :بفرمایید

گفت:اگر می‎شود از این جایی که ایستادید چند قدم آنطرف‎تر بروید.

با تعجب گفتم:حتما و یک قدم عقب رفتم .

ایشان با حضور آن همه مسوولین وجمع رسمی ،بر زمین نشست و بر جای قدم‎هایم بوسه زد.

همه جمع منقلب شدند و من شرمنده تواضع ایشان .چون باید مقام ایشان را در لبنان بدانی و احترامی که همه ما برای ایشان قایل بودیم و بدانی که کار ایشان چقدر تواضع و صمیمیت به همراه داشت. ایشان برخاست و گفت :شنیده‎ام بهشت زیر پای شماست.

این چند سطر بهانه ایست به مناسبت روز مادر تا بر جای پای قدمهای مادر این شهید بزرگوار بوسه‎ای بزنیم.

به نقل از رجانیوز

 

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 194
  • 195
  • 196
  • ...
  • 197
  • ...
  • 198
  • 199
  • 200
  • ...
  • 201
  • ...
  • 202
  • 203
  • 204
  • ...
  • 330

مدرسه علمیه الزهراء خمینی شهر

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • عمومی
    • پزشکی
  • مذهبي
    • اخلاقی
  • مناجات
  • آشپزی
  • خاطرات شهدا و بزرگان
  • خانه داری
  • مهدویت و فرهنگ انتظار در فضای مجازی
  • احادیث نورانی معصومین(ع)
  • چکیده پایان نامه های مدرسه
    • مقاله
  • علمی
  • معرفی کتاب
  • روانشناسی
  • دل نوشته های یک طلبه
  • سیره اهل بیت علیهم السلام
  • اطلاع رسانی برنامه ناب رسانه
  • کلام ناب بزرگان
  • شعر
  • علما
  • جملات تامل برانگیز
  • خبرهاي مدرسه
    • فرهنگي
    • پژوهش
    • آموزش
  • احکام

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
ایامم را به یاد خود آباد ساز و پیوسته در خدمت خویش مستدام دار و کردارم را پذیرا باش.«امیر المومنین(ع)»
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس