• خانه 
  • امامان در عالم مثال به چه کیفیت بودند؟ 
  • تماس  
  • ورود 

توصیه‌های حاج آقا مجتبی به زائران خانه خدا

05 مهر 1392 توسط حاتم

مرحوم حضرت آیت الله حاج آقا مجتبی تهرانی، سال گذشته به زایران خانه خدا، توصیه هایی داشتند که در هر قسمت به بخش هایی از آن اشاره می‌کنیم:
شماره ۱
سوار ماشین، هواپیما یا هر وسیله نقلیه ای که می‌شوی، هرجایی که میخواهی سفر کنی، به مدینه می‌روی یا به مکه، ۱۰۰ صلوات بفرست، ۱۰۰ مرتبه الله اکبر و بعد از آن ۱۰۰ مرتبه یا ابالحسن الرضا بگو. پس از آن ۶ مرتبه سوره توحید را به شش جهت بخوان و بعد یک مرتبه آیه الکرسی. این ۵ کار را خود من، همیشه در سفرها انجام می‌دهم.

شماره ۲
مدینه که رسیدی بر ذکر استغفار خیلی مداومت کن تا قبل از رسیدن زمان احرام، پاک شوی و رویت بشود لبیک بگویی. از در مسجد النبی تا داخل حرم، به محضر پیامبر (ص) صلوات هدیه کن. اگر بقیع می‌روی تا وارد بقیع بشوی دائم صلوات بفرست و به ائمه بقیع هدیه کن.

شماره ۳
در زیارت برای کسانی که به تو بد کرده اند بیشتر دعا کن! این کار، رنگی از الوهیت دارد. چرا که ما به خداوند بد می‌کنیم، اما او به ما خوبی می‌کند. خیلی برای دیگران دعا کن و همه را مدنظر داشته باش.

شماره ۴
در مدینه به پیامبر اکرم بگو آقاجان شما را حتی در زمان جاهلیت به «محمّد امین» می‌شناخته اند و همواره به امانتداری مشهور بودید. من دینم را به شما امانت می‌دهم تا در روزی که به آن محتاج هستم به من بازگردانید. به پیامبر و ائمه بقیع و هر امام معصوم دیگری که زیارت کردی بگو: من شما را دوست دارم. این حب و دوستی پیش شما امانت باشد، شب اول قبر که به آن محتاجم به من برگردانید.

شماره ۵
در مدینه قرائت قرآن را شروع کن. سعی کن یک ختم قرآن در مدینه و یک ختم قرآن هم در مکه داشته باشی. در این زمینه روایت هم داریم. اگر مقدور نشد که دو ختم قرآن کنی، در مدینه شروع کن و در مکه تمام کن. ثوابش را هم حتما هدیه کن به چهارده معصوم علیهم السلام.

شماره ۶
بعد از احرام، بر ذکر صلوات مداومت کن و ثواب آن را به چهارده معصوم هدیه کن نه برای خودت. حواست باشد داری دست خالی میروی، میخواهی با دست پر برگردی.

شماره ۷
در همان ابتدای ورود به مسجد الحرام قبل از اینکه طواف را انجام دهی دو رکعت نماز بخوان و بعدش برو زیر ناودان طلا بایست و سر بر کعبه بگذار. همین جور که من می‌گویم باصفا با خدا حرف بزن: اول یک صلوات بفرست، بعد استغفار کن، بعد صلوات دیگری بفرست و بعدش بگو: خدایا به گردن هر کسی حق اخلاقی دارم، فحش داده به من، تهمت زده، غیبتم را کرده و… خدایا من از همه گذشتم. از اعماق دلت از او بگذر. یک مختصری (گذشت) نشان بده و خروارها بگیر. بعد بگو خدایا من که بنده کوچک تو هستم از کسانی که به من بد کردند گذشت کردم. بارالها من هم به تو بد کردم! بیا و از من بگذر… بعدش برو طواف کن، ببین که احساس سبکی میکنی.

 نظر دهید »

معلم قرآنی که از تنبیه معاف شد/چه کسی استاد قرآن را تنبیه می کند؟

05 مهر 1392 توسط حاتم
محمد را همه دوست داشتند . توی کار خیلی جدّی بود . موقع شوخی هم خیلی از دست او می خندیدیم . آن روز کارها زیاد بود و خسته شدیم . شب برای نگهبانی نوبت ما بود. ما چهار نفر با هم رفتیم . موقع نگهبانی همگی خوابمان برد ! پاس بخش هم آمد و اسلحه های ما را برداشت و رفت !
صبح برگشتیم مقر . محمد همه نیروها را به خط کرد . بعد در مورد اهمیت نگهبانی و … گفت. سه نفر را آورد بیرون . سید رحمان هاشمی یکی از آنها بود . شروع کرد آنها را تنبیه کردن . کلاغ پر ، پامرغی و … . همه می دانستند محمد با کسی شوخی ندارد. رحمان خیلی ناراحت بود . بغض کرده بود . همه می دانستند او با محمد سال هاست که رفیق و دوست هستند. حسابی آنها را تنبیه کرد. بعد هم بچه ها را مرخص کرد . من هم سر پُست خوابم برده بود . اما من را تنبیه نکرد!
وقتی همه رفتند به سمت آقای تورجی رفتم و با حالت خاصی گفتم : محمد آقا من هم با اینها بودم . نگاهی به من کرد . منتظر جواب بودم . البته حدس می زدم که چرا من را تنبیه نکرده ! من مدتی مربی عقاید و قرآن و … بودم . محمد گفت : اینها نیروی عادی هستند . مسئولیت اینها هم با من است . اما شما سرباز امام زمان (عج) هستید . تکلیف اینها با من است . تکلیف شما هم با خود آقاست . شما فرمانده ات کسی دیگر است ! این را گفت و رفت . همان جا ایستادم . خیلی خجالت کشیدم. دوست داشتم من را هم تنبیه می کرد . اما این را نمی گفت..
 نظر دهید »

دنیا می خواهی ، آخرت می خواهی ، این را بخوان !

31 شهریور 1392 توسط حاتم

 



علاّمه طباطبائى رحمه الله علیه مى فرماید:
چون به نجف اشرف براى تحصیل مشرّف شدم ، از نقطه نظر قرابت و خویشاوندى و رحمیّت گاهگاهى به محضر مرحوم قاضى شرفیاب مى شدم ، تا یک روز درِ مدرسه اى ایستاده بودم که مرحوم قاضى از آنجا عبور مى کردند، چون به من رسیدند دستِ خود را روى شانه من گذاردند و گفتند: ((اى فرزند! دنیا مى خواهى
نماز شب بخوان ، آخرت مى خواهى نماز شب بخوان ))

***

مرحوم ملکى مى فرماید: استادم [ملا حسینقلى همدانى ] به من فرمود: ((فقط متهجّدین هستند که به مقاماتى نائل مى گردند و غیر آنان به هیچ جایى نخواهند رسید))

***

روایت شده است که امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: خداوند متعال پنج چیز را در پنج چیز دیگر قرار داده است : عزّت را در بندگى ، ذلّت را در معصیت ، حکمت را در کم خوردن و خالى بودن شکم ، هیبت و ابهّت را در روى آوردن به نماز شب و ثروتمندى و بى نیازى را در قناعت .

***

امام صادق علیه السلام در بیان آثار نماز شب اینگونه فرمودند:

چهره را نیکو مى کند.اخلاق را زیبا مى کند. انسان را خوشبو مى کند. روزى را مقدّر مى سازد.

باعث اَداء قرض مى شود.غم و غصّه را از بین مى برد. چشم را روشنى مى بخشد.

***





 نظر دهید »

پس از جنگ،تکلیف ما روشن است

30 شهریور 1392 توسط حاتم
سم رب الشهدا

«بیا عاشقی را رعایت کنیم

ز یاران عاشق،حکایت کنیم»

از آنان که بوی خدا می‌دهند

به دنیای ما کربلا می‌دهند

از آنان که در جبهه عاشق شدند

و با یک تبسم،شقایق شدند

ز مردان سرخی که نورانی اند

سحر صورت و ماه پیشانی اند

از آنان که از تیره آتشند

به دور زمین،خط خون می کشند

از آنان که با عافیت دشمنند

«و تیر از پی امر حق می‌زنند»

از آن سینه سرخان که پرپر شدند

به بوی بهشت،معطر شدند

بیا یاد گلهای پرپر کنیم

حدیث جنون را،مکرر کنیم

بیا سینه چاک شهیدان شویم

صمیمانه،خاک شهیدان شویم

بیا تا بچینیم یک زخم ناب

ز پیشانی غیرت آفتاب

بیا تا بگوییم«غیرت» که بود

«بروجردی»و«حاج همت» که بود

بیا همچو «منصور» عارف شویم

شبی مست از «حسن یوسف»شویم

بگوییم از «یوسف»،آن حق سرشت

علمدار سبز سپاه بهشت

از آن یوسف عشق،آن نازنین

که پر بود از لحظه های یقین

از آن یار عاشق،ز شیخ شهید

از آن عارف حق،بشیر امید

ز مردی که نامش«محلاتی» ست

دلش نیمه شب،بی صدا می شکست

از آن شیخ نورانی و اهل درد

از آن جبهه مرد صلابت نبرد

ز گردان «اشتر» و «شهبازی» اش

ز «ناهیدی» و شور سربازی اش

تو می‌دانی آیا «زمانی» که بود؟

«چراغی» و یا «قهرمانی» که بود؟

تو می‌دانی آیا «کریمی» که بود؟

و با عشق،یار صمیمی که بود؟

تو با «قجه‌ای» همسفر بوده‌ای؟

ز همسنگران خطر بوده‌ای؟

تو در جبهه «فتح المبین» دیده‌ای؟

خدا را شبی،روی مین دیده‌ای؟

تو در جبهه «نصر» جنگیده‌ای؟

تو با رمز «والعصر»،جنگیده‌ای؟

چه می‌دانی از «باقری» ها،تو هیچ!

ز «کلهر»،بگو جان مولا،توهیچ!

نماندی تو یک فصل در جبهه،آه!

برو توبه کن،ای دل روسیاه!

نخواندی تو از جبهه یک فصل،خون

نگشتی تو از جامه تن برون

نمی‌دانی از عشق و غیرت،تو هیچ

دل خویش را در تغافل تو هیچ

بیا هشت فصل جنون،گریه کن

بیا زیر باران خون،گریه کن

چه گلهای سرخی که پرپر شدند!

چه مردان سبزی،کبوتر شدند!

پس از لاله،فصل غریبانه‌ای ست

بر این فصل بی لاله،باید گریست

پس از لاله،فصل بداقبالی است

و جای شهیدان ما،خالی است

چه غافل!چه غافل!چه ما غافلیم!

اسیر زمینیم و پا در گلیم

در این خانه با بوی نان دل خوشیم

بر طین خاک بی آسمان،دل خوشیم

چو پاییز،زردیم و بی برگ و بار

همآغوش مرداب و حسرت تبار

بیا روز شد،شب نشینی بس است

حرام است شب،تا که خورشید هست

بیا درد خود را مداوا کنیم

ز بوی تغافل،تبری کنیم

بیا تا بخوانیم،این فصل را

بیا تا بمانیم،در جبهه ها

به بوی شهادت، شکوفا شویم

بیا حافظ نام گلها شویم

شهیدانمان را زیارت کنیم

به آلاله،عرض ارادت کنیم

«که سخت است خاموشی لاله ها

دریغ از فراموشی لاله ها»

پس از جنگ،تکلیف ما روشن است

دل لاله ها را،نباید شکست

نباید که با «عافیت» داد،دست

و این جاده ها تا خدا روشن است.

 نظر دهید »

همان چیزی که خواستی می شود...

30 شهریور 1392 توسط حاتم

با هر گام روی زمین خشک، انگار جاده، جمع می شد، خانه ی خدا پیداتر.

با هر گام روی زمین، خاطره ای زنده می شد و آهی در گلویی پیدا.

گرم راه، گرم سخن های امام… راه را کوتاه می کرد.

ناگهان محمد (1) ایستاد و رو به کوه کرد، زوزه ی ناله گونه ای به گوشش خورده بود…. گرگی از بالای کوه دوان دوان به سوی کاروان مکیان می آمد. از جان امام بیم ناک شد.

فریاد زد: گرگ می آید…

چشمش به چشمهای خالص و بی آلایش امام افتاد و یک لحظه از نگاه امام فهمید : « آرام باش پسر مسلم…در امانیم»

گرگ چنان می دوید که انگار دلداده ی خویش را میان صحرا دیده است… از زوزه های ملتمس و ناله های سوزناکش می شد فهمید به قصد زیارت آمده…

به پای امام که رسید، فرو افتاد… زوزه… زوزه… و امام با نگاهی مهربان او را خطاب قرار داد:

- همان چیزی که خواستی می شود.

گرگ با همان سرعت آمدن، رفت…

محمد رو به امام کرد…مثل همیشه آرام بود و صبور.

-اماما! چه گفت؟

-این گرگ می گفت جفتش در غاری از کوه در حال فارغ شدن است، بچه ای می آورد، دعا کنید خداوند کمکش کند که این کار بر او آسان شود و از نسلش کسی آزار رساننده به ائمه نباشد… من هم دعا کردم… او رفت.

امام این را گفت و شروع به رفتن کرد. نگاه محمد در جاپای او جا ماند.

امام، هر چند کوهی از مسئولیت بر شانه های پرتوانش بود،

اما؛

سبک می رفت. (2)


پی نوشت:

1.محمد بن مسلم از یاران امام محمد باقر ( علیه السلام) و راوی این داستان بود. وی در سفری از مدینه تا مکه با امام همسفر بود.

2.از کتاب لا یوم کیومک یا اباعبدالله

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 147
  • 148
  • 149
  • ...
  • 150
  • ...
  • 151
  • 152
  • 153
  • ...
  • 154
  • ...
  • 155
  • 156
  • 157
  • ...
  • 330

مدرسه علمیه الزهراء خمینی شهر

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • عمومی
    • پزشکی
  • مذهبي
    • اخلاقی
  • مناجات
  • آشپزی
  • خاطرات شهدا و بزرگان
  • خانه داری
  • مهدویت و فرهنگ انتظار در فضای مجازی
  • احادیث نورانی معصومین(ع)
  • چکیده پایان نامه های مدرسه
    • مقاله
  • علمی
  • معرفی کتاب
  • روانشناسی
  • دل نوشته های یک طلبه
  • سیره اهل بیت علیهم السلام
  • اطلاع رسانی برنامه ناب رسانه
  • کلام ناب بزرگان
  • شعر
  • علما
  • جملات تامل برانگیز
  • خبرهاي مدرسه
    • فرهنگي
    • پژوهش
    • آموزش
  • احکام

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
ایامم را به یاد خود آباد ساز و پیوسته در خدمت خویش مستدام دار و کردارم را پذیرا باش.«امیر المومنین(ع)»
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس