• خانه 
  • امامان در عالم مثال به چه کیفیت بودند؟ 
  • تماس  
  • ورود 

سنگی که از آن خون تازه می جوشد

21 آبان 1392 توسط حاتم

عالم جلیل مرحوم ملامحمد حسن قزوینی می ‎گوید:

من در سفر حجّ به محلی رسیدم كه در شام، سر منور حسین (ع) را در آنجا گذاشته بودند؛ در باغستانهای آنجا مسجدی بود به نام مسجدالحسین (ع) و من چون داخل مسجد رفتم در یكی از ساختمان‎های آن پرده‎ای آویخته دیدم. چون آن پرده را كنار زدم سنگی دیدم در دیوار به كار برده شده بود و دیدم گردن سری در آن سنگ آشكار است، و نیز دیدم خون منجمد و خشك شده بر آن گردن مشاهده می‎شود. چون چنین دیدم از خادم آن مسجد از آن سنگ و گردن و خون منجمد پرسیدم؟

خادم گفت: این سنگ جای سر مبارك حسین بن علی (ع) است. زیرا وقتی آن سر را از عراق آوردند بر این سنگ نهاده و اثرش در این سنگ ظاهر شد چنانكه می‎بینی، و من مدّتها است كه داخل این عمارت صدای تلاوت قرآن می‎شنوم. و هر سال بعد از نصف شب عاشورا در این موضع نوری ظاهر می‎شود، آن نور در این سنگ اثر می‎كند و از آن خون ترشّح می‎‎نماید، و می‎ماند و منجمد می‎شود.

و من از گذشتگان خدّام این مسجد همین قِسْمْ شنیده‎ام و از این سنگ و اثر ترشّح خون و منجمد شدن آن و تلاوت قرآن به من خبر داده‎اند.

 نظر دهید »

حماسه یك غلام سیاه در كربلا

21 آبان 1392 توسط حاتم

جَوْن در مدینه غلام و برده بود، حضرت علی (علیه السلام) او را از صاحبش خرید و به ابوذر غفاری بخشید، او در خدمت ابوذر بود، و پس از شهادت ابوذر در تبعیدگاه ربذه، در خدمت امام حسن (علیه السلام) بود، پس از شهادت امام حسن (علیه السلام)در خدمت امام حسین (علیه السلام) بود، و همراه كاروان حسینی از مدینه به سوی كربلا آمد.


جون در روز عاشورا به حضور امام حسین (علیه السلام) آمد و اجازه رفتن به میدان جنگ با دشمن را طلبید، امام به او فرمود:

«ای جون، تو بخاطر آسایش در زندگی، به ما پیوسته ای، اینك آسایشی در میان نیست، اجازه داری كه از اینجا بروی و خود را از معركه نجات دهی.»

جون خود را روی دو پای امام حسین (علیه السلام) انداخت و پاهای حضرت را می بوسید و می‌گفت: « ای پسر پیامبر! آیا سزاوار است كه من در رفاه، كنار سفره شما بنشینم و اكنون شما را رها سازم، بدن من بدبو، و خاندانم ناشناخته،‌ رنگ بدنم سیاه است، به من لطفی كن، آیا می‌خواهی شایستگی بهشت را نیابم و در نتیجه بدنم، خوشبو، سفید و خاندانم شریف نگردند؟! سوگند به خدا از شما جدا نمی‌شوم، تا خون من با خون شما در آمیزد.»

وقتی امام حسین آمادگی جون را دریافت،‌ به او اجازه رفتن به میدان را داد.

جون چون قهرمانی بی بدیل به سوی میدان تاخت و همچنان بر دشمن حمله می‍‍‌‌كرد و می‌جنگید، به گونه‌ای كه بیست و پنج نفر را به هلاكت رساند، سپس بـه شهادت رسید.

امام حسین(علیه السلام) به بالین او رفت ودر كنار جسد پاك و به خون طپیده‌اش این دعا را كرد: « خدایا چهره جون را زیبا ، و پیكــرش را خوشبو گردان و او را با محمد و آلش (علیهم السلام) محشور فرما و بین او محمد و آلش آشنایی بیشتر عطا كن.»

به بركت دعای امام، آنچنان بدن پاكش خوشبو شد، كه در قتلگاه، بوی خوش پیكر او خوشبوتر از مشك و عنبر به مشام می‌رسید.

و از امام سجاد (علیه السلام) نقل شده فرمود: «آن قبیله ای كه پیكرهای شهدای كربلا را دفن كردند، بعد از ده روز، بدن جون را یافتند كه مشك از آن، ساطع بود.»

این بود حماسه یك غلام سیاه،‌ و سرانجام درخشان و نورانی او.

 نظر دهید »

آیا ازسرگذشت رسول ترک آزاد شده امام حسین باخبر هستید؟!

21 آبان 1392 توسط حاتم

رسول دادخواه خیابانی تبریزی معروف به حاج رسول تُرک، از عربده‌کش‌های تهران بود، اما عاشق امام حسین(ع) بود. در ایام عزاداری ماه محرم شب اول، بزرگان و صاحبان مجلس محترمانه بیرونش کردند و گفتند: تو عرق‌خوری و آبروی ما را می‌بری!

حاج رسول برگشت و داخل خانه رفت و خیلی گریه کرد و گفت: ناظم ترک‌ها جوابم کرد، شما چه می‌گویی، شما هم می‌گویی نیا؟!

اول صبح در خانه‌اش را زدند، رفت در را باز کرد، دید، ناظم ترک‌هاست، روی پای حاج رسول ترک افتاد و اصرار کرد بیا بریم، گفت: کجا؟! گفت: بریم هیئت!

حاج رسول گفت: تو که من را بیرون کردی؟ گفت: اشتباه کردم، حاج رسول گفت: اگر نگویی نمی آیم!

ناظم گفت دیشب در عالم رؤیای صادقانه دیدم در کربلا هستم، خیمه‌ها برپاست، آمدم سراغ خیمه سید الشهدا(ع) بروم، دیدم یک سگ از خیمه‌ها پاسداری می‌کند، هر چه تلاش کردم، نگذاشت نزدیک شوم، دیدم بدن سگ است، اما سر و کله حاج رسول است، معلوم می‌شود امام حسین(ع) تو را قبول کرده است.

ناگهان حاج رسول شروع کرد به گریه کردن، آنقدر خودش را زد گفت: حالا که آقام من را قبول کرده است، دیگر گناه نمی‌کنم، توبه نصوح کرد، از اولیای خدا شد.

شبی عده‌ای از اهل دل جلسه‌ای داشتند، آدرس را به او ندادند، ناگهان دیدند در می‌زنند، رفتند در را باز کردند، دیدند حاج رسول است! گفتند: از کجا فهمیدی کلی گریه کرد و گفت: بی‌بی آدرس را به من داده است، شب آخر عمرش بود و رو به قبله بود گفتند: چگونه‌ای! گفت: عزرائیل آمده، او را می‌بینم، ولی منتظرم اربابم بیاید.

در ادامه گزارش تصویری از آخرین سال‌های حیات «حاج رسول ترک» می‌آید:



رسول ترک در جمع یکی از هیئت‌های آذری مقیم تهران قبل از سال 1335

از پایین ردیف دوم، اولین نفر از سمت راست



 نظر دهید »

در وصف فضایل حضرت علی اکبر(ع)همین بس که دشمنان مدحش کردند

21 آبان 1392 توسط حاتم
شمایل حضرت علی اکبر:
ایشان چهره ای نورانی وپیشانی پهن داشتند که موهای ایشان ازروی نرمه ای گوش بیشترنبوده این خصوصیات ظاهری ایشان است که خصوصیات ظاهری برای ما نسبت به خصوصیات اخلاقی ازدرجه اهمیت کمتری برخورداراست

فضایل حضرت علی اکبر(ع):
نمود حضرت علی اکبر(ع)وحضرت اباالفضل(ع) درصحنه ی کربلاست مورخین نقل کرده اندزمانی که لشکرعمر سعد چهره ی بابرکت حضرت رادیدندگفتند: (فتبارک الله احسن الخالقین) این قدر حضرت علی اکبرشبیه پیامبر(ص) بودند که لشکر عمرسعد گمان کردند پیامبر(ص) است که حضرت علی اکبر(ع) فرمود: اناعلی بن الحسین بن علی(ع) و بعد بحث ولایت و توحید را عنوان کرد و فضایل امام حسین(ع) راتوصیف فرمود.

فضایل حضرت علی اکبر(ع) به قدری بود که در زیارت عاشورا به ایشان سلام داده شده السلام علی الحسین وعلی علی بن الحسین لفظ علی بن الحسین اشاره به وجود بابرکت حضرت علی اکبر(ع) دارد و قبرحضرت نیز پایین قبرامام حسین(ع) است.

برای روشن شدن فضایل حضرت به معرفی جعفرکذاب می‌پردازیم جعفرکذاب فرزند امام هادی(ع) بود که به دروغ ادعای نبوت کردوخودرابه جای امام زمان(عج) معرفی کرد پس می‌رساند که درست است که پدرجعفر معصوم بود امام جعفر کذاب شد و ادعای امامت کرد.

پس اگربگوییم فضایل حضرت علی اکبر(ع) فقط به خاطراین بوده که فرزندامام حسین(ع) بوده درست نیست لذاحضرت علی اکبر(ع) خودشان خودسازی داشته اند و شرایط مساعد بوده و لقمه حلال خورده‌اند ولی مهم اختیار انسان است حضرت به اختیارخود اینگونه شده بودند وبه همین دلیل امام حسین در وصف ایشان فرمودند:
«اللهم اشهدعلی هولاءالقوم فقدبرزعلیهم غلام اشبه الناس خلقاوخلقاومنطقابرسولک» خدایا شاهد باش بر این قوم به سوی آنها آشکار می شود پسری که شبیه ترین فرد از نظر ظاهر واخلاق وگفتار به پیامبر(ص) است.

درنظر بگیریم که خلقت پیامبرهیچ نقصی نداشته و حضرت علی اکبر(ع) شبیه ترین فردبه پیامبر(ص) بوده پیغمبری که قرآن درمورداخلاق ایشان فرموده: انک لعلی خلق عظیم
حضرت علی اکبر(ع) ازنظراخلاق هم شبیه ترین فردبه پیامبر(ص) بوده است از نظر منطق هم شبیه ترین فردبه پیامبر(ص) بوده گفتارپیامبربه فرموده ی قرآن ازروی هوای نفس نبوده امام حسین دروصف علی اکبرفرمود: علی اکبرشبیه ترین فرد از نظر گفتار به پیامبراست یعنی ماینطق علی الهوی (بدون هوای نفس)است ودرادامه فرمود:«و کنا اذا شفقنا الی بنیک نظرنا الی وجهه» خدا این پسررا با این ویژگی به میدان می‌فرستم هرگاه دلمان برای پیامبرتنگ می شدبه جمال اونگاه می کردیم.

علی رغم اینکه برامام حسین(ع)بسیار سخت گذشت امام حتی یک کلمه نمی گوید که عدم رضایت بر خداوند را برساند طبق آیه قرآن معصوم هم احساس دارد چرا که می فرماید:
«انابشر مثلکم یوحی الی» پیامبرفرمود: من هم بشری مثل شما هستم. پس امام حسین(ع) نیز احساس دارد ولی چون می داند رضای خدادراین بوده ناراضی نیست.

حضرت علی اکبر(ع)اولین شهید بنی هاشم درصحنه ی کربلا بود. حضرت علی اکبر(ع)چنان مقام ویژه‌ای نزد امام حسین (ع) داشت که هیچ گاه نفرین نکرده بود بعد از شهادت حضرت علی اکبر(ع)برلشکریان یزید نفرین کرد وفرمود:

«قطع الله رحمک» و نفرین کرد که خدا عمرسعد را مقطوع النسل کند که مقطوع النسل هم شد
از حضرت علی اکبر(ع) الگو بگیریم جوان باید گفتار و رفتار و اخلاقی شبیه حضرت علی اکبر(ع)داشته باشدحضرت علی اکبر(ع)ازنظرشجاعت بی نظیربودوشهادت راسعادت می دانست و از مرگ هراسی نداشت و امام حسین(ع)فرمود:لااری الموت الا سعاده والحیاه مع الظالمین الابرما(من مرگ راجزسعادت نمی بینم وحیاه باظالمین راجزذلت نمی بینم)

روزی معاویه درجمعی نشسته بودو پرسیدچه کسی به خلافت برازنده تراست گفتند معاویه بن ابوسفیان معاویه گفت:ای دغل بازان چاپلوس خودتان می دانید که دروغ می گویید «بما اولی الناس بهذا الامر علی بن الحسین بن علی جده رسول الله» (شایسته ترین فردبرای خلافت علی بن الحسین بن علی (علی اکبر)که جد اورسول الله است می باشد)در ادامه سخنش معاویه گفت:
و فیه شجاعه بنی هاشم و سخاه بنی امیه و… ثقیف (شجاعت بنی هاشم و سخاوت بنی امیه و خوش رویی قبیله ثقیف را دارد)
در وصف فضایل حضرت علی اکبر(ع)همین بس که دشمنان مدحش کردند چه رسد به دوستان.

 نظر دهید »

در روز هشتم محرم بر امام حسین(ع) چه گذشت؟

21 آبان 1392 توسط حاتم

  چون تشنگی، امام حسین و اصحابش را سخت آزرده بود، آن حضرت کلنگی برداشت 
و در پشت خیمه‌ها به فاصله نوزده گام به طرف قبله، زمین را کند، آبی بس گوارا بیرون 
آمد، همه نوشیدند و مشکها را پر کردند، سپس آن آب ناپدید گردید و دیگر نشانی از آن 
دیده نشد. خبر این ماجرای شگفت انگیز و اعجاب آمیز توسط جاسوسان به عبیدالله رسید و پیکی 
نزد عمر بن سعد فرستاد که: به من خبر رسیده است که حسین چاه می‌کند و آب به دست 
می‌آورد، و خود و یارانش می‌نوشند!  
به محض اینکه نامه به تو رسید، بیش از مراقبت کن که دست آنها به آب نرسد و کار را بر حسین و اصحابش بیشتر سخت بگیر و با آنان چنان رفتار کن که با عثمان کردند!
عمربن سعد طبق فرمان عبیدالله بیش از پیش بر امام علیه السلام و یارانش سخت گرفت تا به آب دست نیابند.

ملاقات یزید بن حصین همدانی و عمر بن سعد
چون تحمل عطش مخصوصاً برای کودکان دیگر امکان پذیر نبود، مردی از یاران امام حسین علیه السلام به نام یزید بن حصین همدانی که در زهد و عبادت معروف بود به امام گفت: به من اجازه ده تا نزد عمربن سعد رفته و با او در مورد آب مذاکره کنم، شاید از این تصمیم برگردد!
امام علیه السلام فرمود: اختیار با تو است.
او به خیمه عمر بن سعد وارد شد بدون آن که سلام کند، عمر بن سعد گفت: ای مرد همدانی! چه عاملی تو را از سلام کردن به من بازداشت؟! مگر من مسلمان نیستم و خدا و رسول او را نمی‌شناسم؟!

آن مرد همدانی گفت: اگر تو خود را مسلمان می‌پنداری، پس چرا بر عترت پیامبر شوریده و تصمیم به کشتن آنها گرفته‌ای و آب فرات را که حتی حیوانات این وادی از آن می‌نوشند، از آنان مضایقه می‌کنی و اجازه نمی‌دهی تا آنان نیز از این آب بنوشند حتی اگر جان بر سر عطش بگذارند؟! و گمان می‌کنی که خدا و رسول او را می‌شناسی؟
عمر بن سعد سر به زیر انداخت و گفت: ای همدانی! من می‌دانم که آزار این خاندان حرام است! اما عبیدالله مرا به این کار واداشته است! و من در لحظات حسّاسی قرار گرفته‌ام و نمی‌دانم باید چه کنم؟! آیا حکومت ری را رها کنم، حکومتی که در اشتیاق آن می‌سوزم؟ و یا این که دستانم به خون حسین آلوده شود در حالی که می‌دانم کیفر این کار، آتش است؟ ولی حکومت ری به منزله نور چشم من است. ای مرد همدانی!
در خودم این گذشت و فداکاری را که بتوانم از حکومت ری چشم بپوشم نمی‌بینم!
یزید بن حصین همدانی بازگشت و ماجرا را به عرض امام رسانید و گفت: عمر بن سعد حاضر شده است که شما را برای رسیدن به حکومت ری به قتل برساند؟!
آوردن آب از فرات
به هر حال هر لحظه تب عطش در خیمه‌ها افزون می‌شد. امام علیه السلام برادر خود عباس بن علی بن ابی طالب را فراخواند و به او مأموریت داد تا همراه سی نفر سواره و بیست نفر پیاده جهت تدارک آب برای خیمه‌ها حرکت کند در حالی که بیست مشک با خود داشتند. آنان شبانه حرکت کردند تا به نزدیکی شط فرات رسیدند در حالی که نافع بن هلال پیشاپیش ایشان با پرچم مخصوص حرکت می‌کرد.
عمر بن حجّاج پرسید: کیستی؟!
نافع بن هلال خود را معرّفی کرد.
ابن حجّاج گفت: ای برادر! خوش آمدی، علت آمدنت به این جا چیست؟
نافع گفت: آمده‌ام تا از این آب که ما را از آن محروم کرده‌اند، بنوشم.
عمر بن حجاج گفت: به خدا سوگند در حالی که حسین و یارانش تشنه کامند هرگز به تنهایی آب ننوشم.

سپاهیان عمر و بن حجّاج متوجه همراهان نافع بن هلال شدند، و عمروبن حجّاج گفت: آنها نباید از این آب بنوشند، ما را برای همین جهت در این مکان گمارده اند.

در حالي كه سپاهيان عمرو بن حجاج نزديك تر مي شدند، عباس بن علي به پيادگان دستور داد تا مشكها را پر كنند، و پيادگان نيز طبق دستور عمل كردند، و چون عمرو بن حجاج و سپاهيانش خواستند راه را بر آنان ببندند، عباس بن علي و نافع بن هلال بر آنها حمله ور شدند و آنها را به پيكار مشغول كردند، و سواران، راه را بر سپاه عمرو بن حجاج بستند تا پيادگان توانستند مشكهاي آب را از آن منطقه دور كرده و به خيمه ها برسانند.
سپاهيان عرو بن حجاج بر سواران تاختند و اندكي آنها را به عقب راندند تا آن كه مردي از سپاهيان عمروبن حجاج با نيزه نافع بن هلال، زخمي عميق برداشت و به علت خونريزي شديد جان داد، و اصحاب به نزد امام بازگشتند.
ملاقات امام عليه السلام و عمر بن سعد
امام حسين عليه السلام مردي از ياران خود به نام عرو بن قرظه انصاري را نزد عمر بن سعد فرستاد و از او خواست كه شب هنگام در فاصله دو سپاه با هم ملاقاتي داشته باشند، و عمرو بن سعد پذيرفت. شب هنگام امام حسين عليه السلام با بيست نفر از يارانش و عمر بن سعد با بيست نفر از سپاهيانش در محل موعود حضور يافتند.
امام حسين عليه السلام به همراهان خود دستور داد تا برگردند و فقط برادر خود عباس بن علي و فرزندش علي اكبر را در نزد خود نگاه داشت، و همينطور عمر بن سعد نيز به جز فرزندش حفص و غلامش، به بقيه همراهان دستور بازگشت داد.

ابتدا امام حسين عليه السلام آغاز سخن كرد و فرمود: اي پسر سعد! آيا با من مقاتله مي كني و از خدايي كه بازگشت تو به سوي اوست، هراسي ندارد!؟ من فرزند كسي هستم كه تو بهتر مي داني! آيا تو اين گروه را رها نمي كني تا با ما باشي؟ اين موجب نزديكي تو به خداست.
ابن سعد گفت: اگر از اين گروه جدا شوم مي ترسم كه خانه ام را خراب كنند!
امام حسين عليه السلام فرمود: من براي تو خانه ات را مي سازم.
عمر بن سعد گفت: من بيمناكم كه املاكم را از من بگيرند!

امام فرمود: من بهتر از آن به تو خواهم داد، از اموالي كه در حجار دارم، و به نقل ديگري امام فرمود: من «بغيبغه» را به تو خواهم داد، و آن مزرعه بسيار بزرگي بود كه نخل هاي زياد و زراعت كثيري داشت و معاويه حاضر شد آن را به يك ميليون دينار خريداري كند ولي امام آن را به او نفروخت.
عمر بن سعد گفت:‌من در كوف برجان افراد خانواده ام از خشم ابن زياد بيمناكم و مي ترسم كه آنها را از دم شمشير بگذارند!

امام حسين عليه السلام هنگامي كه مشاهده كرد عمر بن سعد از تصميم خود باز نمي گردد، از جاي برخاست در حالي كه مي فرمود: تو را چه مي شود؟! خداوند جان تو را از به زودي در بسترت بگيرد و تو را در روز قيامت نيامرزد، به خدا سوگند من مي دانم از گندم عراق جز به مقداري اندك نخوردي!

عمر بن سعد با تمسخر گفت: جو ما را بس است!
و برخي نوشته اند: امام حسين عليه السلام به او فرمود: مرا مي كشي و گمان مي كني كه عبيدالله ولايت ري و گرگان را به تو خواهد داد؟! به خدا سوگند كه گواراي تو نخواهد بود و اين عهدي است كه با من بسته شده است و تو هرگز به اين آرزوي ديرينه خود نخواهي رسيد! پس هركاري مي تواني انجام ده كه بعد از من روي شادي را در دنيا و آخرت نخواهي ديد، و مي بينيم كه سر تو را در كوفه بر سر ني مي گردانند! و كودكان سر تو را هدف قرار داده و به طرف او سنگ پرتاب مي كنند.

نامه عمر بن سعد به عبيدالله
بعد از اين ملاقات عمر بن سعد به لشكر گاه خود بازگشت و به عبيدالله بن زياد طي نامه اي نوشت: خدا آتش فتنه را بنشاند و مردم را بر يك سخن و راي متحد كرد! اين حسين است كه مي گويد يا به همان مكان كه از آن جا آمده، بازگردد يا به يكي از مرزهاي كشور اسلامي برود و همانند يكي از مسلمانان زندگي كند، و يا از اين كه به شام رفته تا هر چه يزيد خواهد درباره او انجام دهد! و خشنودي و صلاح امت در همين است.
افترا و بهتان
عقبه بن سمعان مي گويد: من با امام حسين از مدينه تا مكه و از مكه تا عراق هرماه بودم و تا لحظه اي كه آن حضرت شهيد شد، از او جدا نشدم. آن بزرگوار نه در مدينه و نه در مكه و نه در ميان راه و نه در عراق و نه در برابر سپاهيان دشمن،‌تا لحظه شهادت سخن نگفت مگر اين كه من آن را شنيدم، به خدا سوگند آنچه را كه مردم مي گويند و گمان دارند كه او گفته است كه: بگذاريد من دستم را در دست يزيد بگذارم، يا مرا به سر حدي از سر حدات اسلامي بفرستيد، چنين سخني نفرمود! فقط مي گفت: بگذاريد من در اين زمين پهناور بروم تا ببينيم امر مردم به كجا پايان مي پذيرد.
برخي نوشته اند كه : عمر بن سعد، كسي را نزد عبيدالله فرستاد و اين پيام را بدو رسانيد كه: اگر يكي از مردم ديلم ( كنايه از مردم بيگانه) اين مطالب را از تو خواهد تو آنها را نپذيري، درباره او ستم روا داشته اي.
پاسخ عبيدالله
چون عبيدالله نامه عمر بن سعد را در نزد ياران خود قرائت كرد گفت: ابن سعد درصدد چاره جويي و دلسوزي براي خويشان خود است.
در اين هنگام شمر بن ذي الجوشن از جاي برخاست و گفت: آيا اين رفتار را از عمر بن سعد مي پذيري!؟ حسين به سرزمين تو و در كنار تو آمده است، به خدا سوگند كه اگر او از اين منطقه كوچ كند و با تو بيعت نكند، روز به روز نيرومند تر گشته و تو از دستگيري او عاجز خواهي شد، اين را از او نپذير كه شكست تو در آن است، اگر او و يارانش بر فرمان تو گردن نهند آن گاه تو در عقوبت و يا عفو آنان مختار خواهي بود.
ابن زياد گفت: نيكو رايي است و راي من نيز بر همين است. اي شمر! نامه مرا نزد عمر بن سعد ببر تا بر حسين و يارانش عرضه كند، اگر از قبول حكم من سرباز زدند با آنها بجنگد و اگر عمر بن سعد حاضر به جنگ با آنها نشد تو امير لشكر باش و گردن عمر بن سعد را بزن و زد من بفرست! و در خبر ديگري آمده است: عبيدالله بن زياد مردي به نام حويره بن يزيد تميمي را خواند و به او گفت: نامه مرا نزد عمر بن سعد ببر پس اگر او همان ساعت اقدام به جنگ نمود پس همان مطلوب ما است و اگر اقدام نكرد او را گرفته و در بند كن و شهر بن حوشب را بخوان و او را امير بر لشكر و سپاه گردان.
تهديد به عزل
سپس نامه اي به عمر بن سعد نوشت: من تو را به سوي حسين نفرستادم كه ا او دفع شر كني! و كا را به درازا كشاني! و به او اميد سلامت و رهايي و زندگي دهي و عذر او را موجه قلمداد كرده و شفيع او گردي! اگر حسين و اصحابش بر حكم من سر فرود آورده و تسليم مي شوند آنان را نزد من بفرست، و شمشير بگذران و بند از بند آنان جدا كن كه مستحق آنند! و چون حسين را كشتي، پيكر او را در زير سم اسبان لگد كوب كن كه او قاطع رحم و ستمكار است! و نمي پندارم كه پس از مرگ او اين عمل (لگد كوب كردن) به او زياني برساند ولي سخني است كه گفته ام و بايد انجام شود! پس اگر فرمان ما را اطلاعت كردي تو را پاداش دهم و اگر از فرمان من سرباز زدي از لشكر ما كناره گير و مسئوليت آنها را به شمر بن ذي الجوشن واگذار كه ما فرمان خويش را به او داده ايم و السلام.
 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 139
  • 140
  • 141
  • ...
  • 142
  • ...
  • 143
  • 144
  • 145
  • ...
  • 146
  • ...
  • 147
  • 148
  • 149
  • ...
  • 330

مدرسه علمیه الزهراء خمینی شهر

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • عمومی
    • پزشکی
  • مذهبي
    • اخلاقی
  • مناجات
  • آشپزی
  • خاطرات شهدا و بزرگان
  • خانه داری
  • مهدویت و فرهنگ انتظار در فضای مجازی
  • احادیث نورانی معصومین(ع)
  • چکیده پایان نامه های مدرسه
    • مقاله
  • علمی
  • معرفی کتاب
  • روانشناسی
  • دل نوشته های یک طلبه
  • سیره اهل بیت علیهم السلام
  • اطلاع رسانی برنامه ناب رسانه
  • کلام ناب بزرگان
  • شعر
  • علما
  • جملات تامل برانگیز
  • خبرهاي مدرسه
    • فرهنگي
    • پژوهش
    • آموزش
  • احکام

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
ایامم را به یاد خود آباد ساز و پیوسته در خدمت خویش مستدام دار و کردارم را پذیرا باش.«امیر المومنین(ع)»
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس