• خانه 
  • امامان در عالم مثال به چه کیفیت بودند؟ 
  • تماس  
  • ورود 

دستوری از مرحوم نخودکی اصفهانی برای حاجات روایی

12 شهریور 1392 توسط حاتم

دستوری از مرحوم نخودکی اصفهانی برای حاجات روایی

مرحوم شیخ حسن علی نخودکی اصفهانی در نامه ای به فردی فرمودند که برای اصلاح امورتان سوره مبارکه یاسین را بخوانید به این طریق که هفت بار کلمه یاسین را تکرار کنید بعد به خواندن مشغول شوید وقتی به سلام قولا من رب الرحیم رسیدید سه بار تکرار کنید سپس 100 مرتبه صلوات بفرستید و ادامه دهید سوره را تا اخر در هر جمعه هم هزار بار صلوات بفرستید مرحوم شیخ فرموده بودند که ثواب انرا هدیه به ارواح اولیاء مدفون در وای السلام نجف کنید برگرفته از کتاب نشان از بی نشانها التماس دعا

 نظر دهید »

«شاه کلید» شیخ نخودکی برای خوشبختی

12 شهریور 1392 توسط حاتم

«شاه کلید» شیخ نخودکی برای خوشبختی

جوانی نزد شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی آمد و گفت: سه قفل در زندگی‌ام وجود دارد و سه کلید از شما می‌خواهم! قفل اول این است که دوست دارم یک ازدواج سالم داشته باشم، قفل دوم اینکه دوست دارم کارم برکت داشته باشد و قفل سوم اینکه دوست دارم عاقبت بخیر شوم.

شیخ نخودکی فرمود: برای قفل اول، نمازت را اول وقت بخوان. برای قفل دوم نمازت را اول وقت بخوان. و برای قفل سوم هم نمازت را اول وقت بخوان!

جوان عرض کرد: سه قفل با یک کلید؟!

شیخ نخودکی فرمود: نماز اول وقت «شاه کلید» است.

 نظر دهید »

بقیع، چشم‌انتظار آخرین مسافر خویش

11 شهریور 1392 توسط حاتم

بقیع، چشم‌انتظار آخرین مسافر خویش

بغضِ غریبی گلوی عالم را می فشارد و سنگینی داغی جان‌سوز بر قلب زمین زخم میزند. ملائک، کوچه پس کوچه های مدینه را در پیِ مرد بی نظیری میگردند که محضرِ مبارکش، منبع فیض آسمانی بود؛ اما چه سود که اینک خوشه های زهرآگینِ کینه منصور، ‌قلب سپیدش را هزارپاره کرده است. به ستاره ها بگویید دیگر ماه صادقانه شان طلوع نخواهد کرد! شب های تیره آرام بگیرند که دیگر مأمورین سیاهدلِ عباسی، از دیوارهای خانه ولایت بالا نمی روند و جانشینِ خدا را از سجاده نماز، با سروپای برهنه به دربارِ جور نمی برند! امشب کوچه های مدینه داغدارند و بقیع، چشم‌انتظار آخرین مسافر خویش است. بقیع، بقعه ای خاموش و تاریک؛ بقیع، آشنایی غریب؛ بقیع، مزار بی چراغ و فانوسی که مظهر مظلومیت هزار و اندی ساله است. در بقیع، روضه لازم نیست، خودش مرثیه مجسم است…

لحظه آخر
امام صادق علیه السلام در آخرین لحظات حیات که مرگ را نزدیک دیدند، دستور دادند که تمام خانواده و خویشان نزدیکش بر سر بالینش جمع گردند و پس از آن که همه آنان در کنار امام حاضر شدند، چشم بگشود و به صورت یکایک آنها نظر افکند و فرمود: «انّ شِفاعتنا لاتنال مستخفاٌ بالصلوة.»


این وصیت امام، دلیل آن است که در آئین اسلام، نماز جایگاهی مهم دارد، طوری که امام در آخرین لحظه‌های زندگی از میان هزاران مسئله فقط نماز را سفارش می‌کند و این نیست جز برای این که امام صادق علیه السلام هادی امت و پاسدار دین است و نماز از این دیدگاه از اهمیت فراوانی برخوردار می‌باشد.


ای سالمه! خداوند بهشت را بیافرید و بوی آن را بسیار خوش و مطبوع گردانید که از فاصله‌ای به مسافت دو هزار ساله به مشام می‌رسد، لیکن عاق و کسی که قطع رحم کرده بوی آن را احساس نمی‌کند و درنمی‌یابد.


به نظر من راز این که امام خویشاوندان نزدیکش را به نماز سفارش می‌کنند، آن است که مردم از آنان انتظار ارشاد و راهنمائی دارند، پس تبلیغ و توصیه این فریضه از زبان آنان مؤثرتر است. نکته دوم آن که نزدیکان امام و منسویان عترت نپندارند که به علت قرابت و داشتن نسبت با پیامبر از شفاعت او و اوصیای گرامی‌اش بهره‌مند خواهند بود، اگرچه در عمل به برخی از احکام سهل انگار باشند.


امام صادق علیه السلام بدین وسیله خواستند بیان کنند که خویشاوندی با پیامبر صلی الله علیه و آله اگر توأم با انجام فرائض و تکالیف دینی نباشد، سودی به آنان نخواهد داشت، بلکه این نسبت مسؤولیت ایشان را سنگین‌تر خواهد ساخت.ام‌حمیده مادر امام موسی کاظم و همسر امام صادق علیهماالسلام از این حال امام در شگفت بوده که چگونه امام به هنگام وفات نیز از این فریضه بزرگ غفلت نداشته است و هرگاه این حال امام را به یاد می‌آورده می‌گریسته است.از کارهای عجیب امام در ساعت رحلتش آن که دستور دادند برای تمام خویشاوندان نزدیکش صله و تحفه‌ای فرستاده شود و حتی برای حسن افطس مبلغ هفتاد دینار فرستاد.


سالمه کنیز و خدمتکار آن حضرت پرسید: «چگونه به مردی که با دشنه و خنجر به شما حمله آورده و قصد قتل شما را داشته است، چنین مبلغی را عطا می‌فرمائید؟»


امام در پاسخ فرمود: «می‌خواهی مشمول این آیه قرآن نباشم که فرمود: «وَالَّذینَ یَصِلُونَ ما اَمُرَاللهُ بِهِ یُوصَلَ وَ یَخَشونَ رَبَّهُم وَ یَخافُونَ سُوءِ الحِسابِ»؛ و آنان که فرمان خدا را در مورد صله رحم و دلجوئی از خویشاوندان اجرا می‌کنند و از خدایشان می‌ترسند و از محاسبه بدفرجام بیمناکند.


ای سالمه! خداوند بهشت را بیافرید و بوی آن را بسیار خوش و مطبوع گردانید که از فاصله‌ای به مسافت دو هزار ساله به مشام می‌رسد، لیکن عاق و کسی که قطع رحم کرده بوی آن را احساس نمی‌کند و درنمی‌یابد.


این وصیت امام نیز بیانگر اهمیت صله رحم است و رفتار خود امام هم اینگونه بوده که با ارحامش پیوند داشته و حتی با آنان که با او بریده و به قصد کشتنش به طرف او حمله کرده بودند به طریق نیکو رفتار کرد و مبلغی صله فرستاد، و به راستی که این، خلق و خوی انبیاء و اولیاء است. (1)


1 به نقل از کتاب احیاگر تشیع.

 نظر دهید »

نماد کارگزار تراز حکومت اسلامی

08 شهریور 1392 توسط حاتم

شهید رجایی اینگونه نماد کارگزار تراز حکومت اسلامی

شهید رجایی در دوران کوتاه مدیریت خود الگویی از یک کارگزار تراز دولت اسلامی را ارائه کرد. رویکرد ساده زیستانه، پرهیز از رانت‌جویی، فساد ستیزی، توجه ویژه به مردم و خصوصا محرومان، عدالت‌طلبی و ولایتمداری، ویژگی‌های بارزی بود که او را به عنوان نماد مدیر تراز حکومت اسلامی معرفی کرد روحیاتی که برای هر کدام از آنها خاطرات و نمونه‌های زیادی نقل شده است.

آنچه در ادامه می‌بینید خاطراتی از این شهید بزرگوار است که به خوبی این روحیات را در او به نمایش گذاشته است و می‌تواند الگویی قابل پیگیری برای مدیران امروز دولت باشد.

همان استکان و نعلبکی‌های معمولی

خواهرزاده شهید رجایی (مصطفی رسولی): آن روزهای پرمخاطره مسئولیت شهید رجایی در نخست وزیری و مخصوصا دوره ریاست جمهوری وی اوج ترور منافقین - مجاهدین خلق - در کشور بود. وقتی به دستور امام - که در مورد حفظ جان مسئولان صادر شد - ایشان با خانواده‌اش در نهاد ریاست جمهوری مستقر شدند یک روز که مهمانش شدیم پیش خود گفتم: لابد در این جا - به دلیل امکانات موجود - او از ظروف و وسایل پذیرایی بهتری استفاده خواهد کرد.


بعد از احوالپرسی مقدماتی، وقتی قرار شد از ما پذیرایی به عمل آید، ناباورانه دیدم در همان استکان‌های سابق و معمولی منزلشان برای ما چای آوردند. به شوخی گفتم: دایی جان! مثل این که اینجا ریاست جمهوری است این استکان‌ها چیست؟! گفت: اگر شما مهمان رجایی هستید کتری و سماور و استکان نعلبکی او همین است ولی اگر مهمان ریاست جمهوری هستید بحث دیگری است. ما در ریاست جمهوری همه چیز داریم اما آنها متعلق به بیت‌المال است، برای مهمان شخصی و خانوادگی نمی‌توان از آنها استفاده کرد.


وقتی رجایی روی گل‌آقا را زمین انداخت


کیومرث صابری فومنی (گل آقا): یک بار که با آقای رجایی به نخست‌وزیری می‌آمدیم، پیرمردی که معلوم بود مدتی به انتظار ورود ایشان نشسته تا دید آقای رجایی دارد می‌آید در حالی که گریه می‌کرد جلو آمد و به آقای رجایی گفت: آقای نخست‌وزیر، بچه من در آمریکا مرده است، من چند هزار دلار پول می‌خواهم و معادل ریالی‌اش را هم پرداخت می‌کنم تا جنازه او را بیاورم و در ایران دفن کنم.


آقای رجایی گفت: من نمی‌توانم این کار را بکنم. آن مرد بحث زیادی کرد و خیلی هم اشک ریخت که دل من هم به حالش سوخت. آقای رجایی به او گفت: ببین آقا جان! اگر من اینجا باشم و تو بخواهی همه‌اش حرفت را بزنی نه مشکل تو حل می‌شود نه مشکل این مملکت. بچه تو عزیز است و من به تو تسلیت می‌گویم. به هر حال رفته و در آنجا مرحوم شده، بگویید همانجا او را دفن کنند.



بعد به او گفت: آقا خدا شاهد است در این وقتی که تو با من داری صحبت می‌کنی از جبهه به من تلفن کرده‌اند که عراق به بچه‌های ما حمله کرده و عده‌ای شهید شده و جنازه آن‌ها مانده و نتوانسته‌اند جنازه‌ها را عقب بیاورند و از من سؤال کردند چه کار کنیم؟ گفتم‌‌ همان‌جا دفنشان کنید. تو هم بگذار فرزندت را همان‌جا دفن کنند. متأسفانه من که از خودم پولی ندارم که به تو بدهم و این پولی هم که در اختیار من است پول من نیست که به تو بدهم.


پیرمرد هم خیلی تند شد و خیلی پرخاش کرد که شما چه دینی دارید؟ شما بی‌دین هستید. آقای رجایی هم که تحمل زیادی در این جور مواقع داشت هیچ پاسخی به او نداد. من به پاسدار‌ها اشاره کردم ایشان را ببرند که نخست‌وزیر مملکت این‌قدر توهین‌ها را تحمل نکند. به سراغ پیرمرد آمدم و گفتم: بابا جان چیه؟ او هم چند دقیقه نشست و گریه کرد و با من درد دل کرد. من هم احساساتی هستم. پس از اینکه صحبت‌هایش را شنیدم به او گفتم: اگر من نتوانم این کار را بکنم هیچ‌کس دیگری نمی‌تواند برای تو کاری بکند. بگذار من بروم پیش آقای رجایی و مسئله را حل کنم.


رفتم پیش آقای رجایی گفتم: آقای رجایی این پیرمرد ده هزار دلار بیشتر نمی‌خواهد. بچه‌اش مرده است خب به او بدهید. گفت: آقای صابری تو چه فکر می‌کنی؟ فکر کرده‌ای اگر من به او جواب منفی دادم به تو جواب مثبت می‌دهم؟ اگر حل این مشکل راهی داشت که به او می‌دادم. مگر تو با او چه فرقی برای من می‌کنی؟ گفتم: یعنی من ده هزار دلار برای تو ارزش ندارم؟ گفت: تو ده میلیون دلار برایم ارزش داری اصلاً من قربان تو می‌روم. گفتم: خب حالا که این طور است پس ده هزار دلار را می‌دهی؟


تا گفت نه، من احساساتی شدم و گفتم: پس ما بگذاریم و برویم بهتر است. حقیقتش این است که می‌خواستم با این جملات او را تحت فشار قرار بدهم که با توجه به رفاقت دیرینه و موقعیتی که در پیش او داشتم مبلغ مورد نظر آن پیرمرد را حداقل به خاطر حرمت من بدهد، ولی دیدم زیر بار من هم نرفت.


پیش پیرمرد بازگشتم و گفتم: بابا جان! برو بچه‌ات را همانجا در خارج دفن کن، نمی‌شود این مبلغ را از آقای رجایی گرفت. او هم چند تا فحش به من داد و رفت. من دوباره آمدم پیش آقای رجایی و گفتم این طور شد. گفت: بنشین. صابری تو کم داری و هنوز ساخته نشده‌ای. بعد از نماز بیا بنشین کمی با تو صحبت کنم. تو کم داری و باید ساخته بشوی.

این حکم قتل من است

عبدالصمد رجایی: وقتی آقای رجایی حکم تنفیذش را در جماران از محضر امام دریافت کرد پس از ختم مراسم که با پدرم برمی‌گشتند به ایشان رو کرد و گفت: این حکم، حکم قتل من است. پدرم می‌گفت: همان روز با من آمد و وصیت‌نامه‌اش را تجدید کرد و به من نیابت داد که چون نتوانسته بود تا آن زمان به مکه برود به جای او به مکه مشرف شوم. چون ایشان شهادت خود را پس از تصدی مسئولیت ریاست جمهوری در آن دوران ترور، قطعی می‌دانست.


مرا پیش مردم شرمنده نکن


یوسف صباغان: آقای رجایی واقعا هیچ کاری را بر مبنای توصیه دوستان و فامیل و نزدیکان انجام نمی‌داد و از جمله خود من که خواهرزاده‌اش بودم یک شب که در خانه ایشان بودم به او گفتم: دایی جان، فلانی یکی از رفقای نزدیک من است که زن و 6 بچه دارد و هیچ سرپناهی ندارد و تنها دارایی او 150 هزار تومان است. به حاج آقای مرواریدی یک چیزی بنویسید که یک قطعه زمین به او بدهند تا این پول را خرج آن کند و برای خانواده‌اش سرپناهی بسازد.


گفت: یوسف جان، یعنی تو فکر می‌کنی این مردم آمدند و توی میدان ژاله ریختند و با دست خالی جلوی تانک ایستادند که مرا از پشت میله‌های زندان بیرون بیاورند و پشت میز نخست‌وزیری بنشانند که به دوست خواهرزاده‌ام خارج از نوبت زمین بدهم؟


گفتم: نه آقا، مردم این کار را نکردند که شما کار خلاف قانون بکنید، اما الان وضع مملکت طوری است که اگر کسی یک برادر یا آشنایی در این سازمان داشته باشد می‌رود و زمین می‌گیرد. گفت: خدا پدر شما را بیامرزد من هنوز ننوشته‌ام به او خارج از نوبت زمین بدهند و به قول شما برادر یک آشنا می‌رود و زمین می‌گیرد وای به این که من چیزی بنویسم آن وقت به این بهانه باغ را با همه محصول آن بین خودشان تقسیم


منابع:

1. کتاب آینه سادگی ها (سیری در زندگی، مبارزات، معلمی و مدیریت شهید رجایی)، انتشارات مدرسه.

2. کتاب خاطرات کیومرث صابری (گل آقا)، انتشارات عروج.


 نظر دهید »

شیدائیان شهادت(یادی از شهیدان رجایی و باهنر)

08 شهریور 1392 توسط حاتم

شیدائیان شهادت(یادی از شهیدان رجایی و باهنر)


روح بلند

شهیدرجایی، مرد میدان وظایف بندگی وانسانی بود که هیچ گاه به بهانه مسؤولیتی، از سایر مسؤولیت های خویش شانه خالی نمی کرد. او در عین این که رئیس جمهوری فعال و پرکار بود، پدری مهربان وهمسری فداکارو دلسوز نیز به شمار می آمد. یکی از دوستان وی می گوید: شبی که ساعت از 22 گذشته بود و قصد رفتن به منزل داشتیم، شهید رجایی را دیدم که درمقابل آینه موها و لباس هایش را مرتب می کند. با تعجب پرسیدم: این وقت شب نه دیداری داری، نه کسی ما را می شناسد، چه شده که خوب به سر و وضعت می رسی؟ تبسمی کرد و گفت: فلانی! خانواده بخشی از جامعه یا بهتر بگویم، در جای خود، یک جامعه کوچک است. انسان منضبط همان طور که صبح ها از منزل بیرون می آید و باید مرتب و آراسته باشد، وقتی شب به خانه برمی گردد هم باید همان طور پاکیزه، مرتب و آراسته باشد. اگر من و تو در طول روز مشکلاتی داشتیم، اعضای خانواده ما چه گناهی کرده اند که در بازگشت ما به منزل، با چهره خسته و درهم ریخته ما مواجه شوند؟»
خدمت مادر

خدمت به مادر و جلب رضایت او، سرلوحه برنامه های معنوی شهید رجایی بود. همسر آن شهید می گوید: «ایشان در چهار سالگی از نعمت پدر محروم شد و زیر سایه پر مهر مادری فداکار و بزرگوار قرار گرفت تا این که به موقعیت های بزرگ اجتماعی دست یافت، اما هیچ گاه از این مسأله غافل نبود که وجود مادری و برادری هرچند نه با تجربه، ولی کمک خانواده، خلأ بی پدری او را پر کرده اند. به همین جهت، او همیشه زحمات مادر و برادرش را ارج می نهاد و با آنان رفتاری مؤدبانه داشت. وقتی به منزل می آمد، اول به سراغ مادر می رفت وبه او سلام می کرد و با احترام خاص وی را می بوسید. معمولاً او را به نشانه محبت بغل می گرفت و نازش را می کشید. گاهی به عادت کودکان سر به زانویش می گذاشت و می گفت: آدمی تا هنگام پیری، در کنار مادرش فکر می کند که هنوز بچه است».

روش پیامبرانه

سیره حکومتی پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و امیرمؤمنان علی علیه السلام سرشار از جدّیت و دوری از هرگونه عقب نشینی در احقاق حق و اجرای قوانین الاهی در جامعه است و شهید رجایی، پیرو راستین همان سیره و روش الاهی بود. یک بار یکی از وزیرانش را بر کنار کرد. وقتی از او پرسیدند: چراچنین کردید؟ گفت: این آقا هنوز جا خوش نکرده، می گوید: خانه سیصد متری ام برای خانواده و محافظینم کوچک است. یکی از خانه های مصادره شده طاغوتیان را به من واگذار کنید یا بفروشید، تا زن و بچه ام کم تر در عذاب باشند. من به او گفتم: «آقاجان! ما انقلاب نکردیم که خانه های مردم را مصادره کنیم، بعدا خودمان در آن ها سکونت کنیم. ما آمده ایم مشکل مردم را حل کنیم. اگر قرار باشدمثل طاغوتیان در آن خانه ها زندگی کنیم، مشکلات مردم را فراموش خواهیم کرد».
هم نوایی با محرومان

توجه به محرومان و دلسوزی واقعی برای پا برهنگان و زیردستان، از ویژگی های روح لطیف و دل مهربان رجایی بود. او می گفت: مردم ما خیلی خوب اند و از کمبودها و کسری ها گله ندارند. آنچه مردم را می آزاردو صدایشان را در می آورد، وجود تبعیضات ناروا و دوگانگی غیرقابل تحمل در عملکردها و سوء استفاده از بیت المال است وبس.

یک بار که از تلویزیون می خواستند از خانه و زندگی ساده شهید رجایی فیلمبرداری کنند، پیشنهاد کردند اول دستی به سر و روی آن بکشند و یک نقاشی معمولی هم در داخل انجام دهند. با موافقت آن شهید، تعمیرات ضروری و نقّاشی ساده انجام شد و هزینه آن ها را خود شخصا طی چکی از حقوق معلمی خویش پرداخت. وقتی گروه فیلمبرداری آماده کار شدند، شهید رجایی پشیمان شد و گفت: چه لزومی دارد این کار را بکنید؟ من از مردم کشورم خجالت می کشم که بعضی از آنان سرپناهی ندارند و برای نداشتن یک اتاق یا منزل کوچک در عذاب هستند، آن وقت شما می خواهید خانه من را به آنان نشان بدهید که چه بشود؟
فیض سحر

شب زنده داری و خلوت با محبوب در سحرگاه، رمز موفقیت سالکان الی اللّه ، و راز پیروزی و غلبه بر هوای نفس و شیطان است. شهید رجایی چنان که مرد میدان کار و تلاش بود، نیمه شب ها، بنده خاضع درگاه خداوند بودو موفقیت خویش را جز از آستان پروردگار کریم نمی جست. یکی از یاران او می گوید: شهید رجایی اصولاً آدمی شب زنده دار و اهل تهجد بود و این روحیه شب زنده داری را از دوستان، و حتی از خانواده اش پنهان می داشت. به ندرت اتفاق می افتاد که کسی از راز شبانه اش آگاه شود. تعدادی از ما که ـ در آغاز انقلاب ـ شب ها مثل او در نخست وزیری می ماندیم، نمی دانستیم بیداری در دل شب و نماز شبانه اش چگونه انجام می شود. او بعد از نماز صبح، هیچ گاه از دعا و تلاوت قرآن و تدبّر در آیات وحی غفلت نمی کرد.
نماز اوّل وقت

یکی از عبادت های بسیار مهم شهیدرجایی این بود که در هر شرایطی، نمازهای واجبش را سر وقتش برپا می داشت. یک بار در حین پرسش و پاسخ مسؤولان، با شنیدن اذان ظهر، خطاب به حضار و جمع گفت: اگر خبر داده باشند برای مدت بیست دقیقه ضرورت دارد ارتباط تلفنی با مرکزی برقرار کنم، آیا اجازه هست که همین جا صحبت را متوقف و ادامه آن را به بعد از تلفن موکول کنیم؟ حاضران که از پیشنهاد غیرمنتظره شهید رجایی غافل گیر و شگفت زده شده بودند، گفتند: اختیار دارید. بله قربان! او گفت: هم اکنون دستگاه بی سیم الاهی (اذان) خبر از انجام فریضه ظهر داده است. ما فعلاً وظیفه داریم با اقامه نماز، این ارتباط را برقرار کنیم. سپس بدون تکلف، لحظه ای بعد در برابرنگاه ناباورانه حضّار، با جمعی به نماز ایستاد و این تکلیف الاهی را سروقت انجام داد.
همسایگی یعنی این!

تواضع و اخلاص شهیدرجایی، مثال زدنی و شگفت انگیز بود. گویی شخصیت اجتماعی و شأن بالای مملکتی خویش را هیچ به حساب می آورد و خود را جز خدمتگزاری زحمتکش و مسؤول نمی دید. یکی از همسایگان آن شهید می گوید: ما همسایه شهید رجایی بودیم و او نخست وزیر شده بود. اتفاقا همان روزها، ما کمی کار تعمیرات ساختمانی داشتیم. صبح روزی که مواد زاید بنایی را با شوهرم به کوچه می بردیم، او از نانوایی محل نان خریده بود و به منزل می رفت. ما را دید و طبق معمول سلام کرد و گفت: کمک می خواهید؟ شوهرم تشکر کرد و اظهار داشت: کار مهمی نیست؛ امّا او خیلی سریع نان را به منزل رساند و پیش ما برگشت و جدی آستین را بالا زد و با خلوص خاصّش، به کمک ما شتافت. هر چه اصرار کردیم و خواستیم او را از این کار پرزحمت بازداریم، نپذیرفت و به کمکش ادامه داد و در همان حال تلاش گفت: همسایه بودن یعنی همین.
دل دریایی

یکی از یاران شهید رجایی می گوید: پیش از انقلاب، یک بار او را دیدم که برای خرید میوه، از خیابان ایران به میدان ژاله (شهدا) می رفت. گفتم: برای خریده میوه چرا این همه راه می روی؟ گفت: آن جا دوستی دارم که دکّه دار و میوه فروش است. همراهش تا همان جا رفتم و دیدم این بزرگوار بعداز خوش و بش کردن با میوه فروش، دور ازچشم او، میوه های له شده و معیوب را در پاکت می ریزد. تعجب کردم و برای کمک به او، چند میوه خوب و سالم را در پاکتش ریختم، امّا ایشان بی آن که میوه فروش متوجه شود، آن ها را از پاکت در آورد و به جای آن ها، میوه های معیوب را در پاکت ریخت! بعد از پرداخت وجه در بین راه پرسیدم: قصه چه بود؟ اول چیزی نخواست بگوید، اما در برابر اصرارم گفت: این مرد دو پسر داشت. یکی در جریان مبارزه شهید شد و دیگری اکنون در زندان به سر می برد. ما و برخی از دوستان در طول هفته، بی آن که او بداند، به قصد کمک به این پدر تنها و دلسوخته، از ایشان به این شکلی که دیدی میوه می خریم.
همت بلند به جای یأس و سستی

شهید رجایی می گفت: هیچ وقت اظهار درد، چاره کار نیست. هر چه از این مقوله گفته شود و از سختی ها گله و شکایت شود، جز این که اعصاب را خسته و ناراحت سازدو غمی بر غم ها بیفزاید، اثری ندارد. برای رفع گرفتاری و جبران آن باید اقدام به کار نمود و تا آن جا که میسور است، برای حل مشکلات قیام کرد. خاصیت و خصوصیت انسان خداجو همین است که از مشکلات نهراسد و به جای شِکوه و شکایت و صرف وقت بیهوده در بیان درد،همت خود را در راه رفع موانع و تاختن به سوی هدف متعالی خویش به کار نبدند. همه ما وظیفه داریم به جای داشتن روحیه منفی و زبان یأس و ملال، نقش مثبت و فعال خود را در راه اجرای اهداف انقلاب ایفا کنیم.
مهر یاران

شهید رجایی و شهید باهنر، دو یار دیرینه، همرزم، هم فکر و هم دل بودند. گویی یک روح در دو بدن که هرگز از اظهار مهر و محبت به یکدیگر دریغ نمی ورزیدند. هنگامی که در زمان تصدی نخست وزیری شهید رجایی، شهید باهنر نامزد پست وزارت آموزش و پرورش شد، شهید رجایی درصحن مجلس، با خضوع و خشوع فراوان و شگفت آوری، ارادت قلبی خویش را چنین به شهید باهنر اظهار نمود: «برادرانی نامزد این سمت بودندکه مورد تصویب قرار نگرفتند. دلم نمی آمد که دکتر باهنر را از مجلس بگیرم. … می خواهم از مجلس اجازه بگیرم که این برادر عزیز را به ما بدهند. … در مورد آقای باهنر بحث های مختلفی شد که یکی هم مساله مدیریتیشان بود. در مورد مدیریت، بنده شخصا شاگرد ایشان بودم. آقای باهنر، قاطعیت خود را در پس یک پرده عطوفت پنهان کرده است».
خدمت ناقابل

شهید دکتر باهنر، با روشن بینی و دقت نظر خاصی، باشهامت و دلیری در فضای اختناق و ضد دینی آن روز، دست به تهیه متون دینی و وارد ساختن آن در میان کتاب های درسی دانش آموزان زد. وی این اقدام معنوی خویش را چنین بیان کرد: قرار شد که برای برنامه ریزی تعلیمات دینی و نوشتن کتاب ها به طور جدی کار کنیم. توانستیم در قسمت برنامه ریزی درسی راه پیدا کنیم و جالب بود که در این فرصت موفق شدیم از بخش های کوتاهی که در اول ابتدایی به عنوان مسایل دینی بایستی وارد می شد، تا آخرین سال های تحصیلی دبیرستانی و همین طور برای دوره های تربیت معلم، کتاب های تعلیمات دینی بنویسیم…. اگر ما یک خدمت ناقابل به انقلاب اسلامی سراغ داشته باشیم (قبل از پیروزی انقلاب)، نوشتن کتاب های تعلیمات دینی است.
دیده روشن بین

روشن بینی و پرهیز از تنگ نظری، از ویژگی های بارز شهید باهنر بود. وی با دیدی باز به مسایل می نگریست و هرگز تحجر و خشک انگاری، حجاب دید نافذ و دقیق او نمی شد و این خود صفتی بود که به واسطه فهم درست و درک صحیح، از اسلام و دستورات باطنی اسلام آموخته بود. شهید باهنر، شاگرد راستین، تیزهوش و روشن نگر مکتب اسلام بود و در این راه تا پای جان ایستادگی نمود. وقتی در مورد عید نوروز و تفریحات سالم از نظر اسلام از وی سؤال شد گفت: اسلام مقاومتی در برابر سنت های سالم اجتماعی ندارد و حتی بسیاری از سنت ها را با حفظ قالب ها، تجدید محتوا می کندو روحیه تازه ای به آن می دهد و آن را پر معنا و آهنگ دار و جهت ساز می کند. اسلام از هر مراسمی که بتواند به نفع تجدید روحیه، ایجاد نشاط معنوی اجتماعی، هم بستگی و تفاهم بیش تر و برانگیختن احساسات خانوادگی و مردمی و اجتماعی استفاده بکند، استقبال می کند.
پند باهنر

آنان که در راه پیروزی به ثمر نشستن نهال نوپای انقلاب اسلامی بیش تر کوشیدند و رنج بیش تر بردند، قدرآن را بهتر می فهمند و بر استقامت در برابر مشکلات پس از پیروزی، اصرار بیش تری دارند. شهید باهنر که خود از فداییان و جان برکفان اسلام و انقلاب اسلامی بود، همواره این نکته اساسی را متذکر می شد که باید در برابر نارسایی ها صبر و استقامت داشت؛ چرا که ضعف ها و کاستی ها در برابر آنچه به دست آمده و خواهد آمد، بسیار اندک و ناچیز است. وی پس از شکست خفت بار آمریکا در ماجرای طبس، در اجتماع مردم چنین گفت: شما انقلاب عظیمی کرده اید و می خواهند آن را از دستتان بگیرند. می خواهند شرفتان را از شما بگیرند. می خواهند شما را یا به دامن غرب بیندازند یا به دامن شرق. انقلاب عظیمی نصیب شما شده…، ولی باید بدانید که به هر اندازه که انقلاب عظمت دارد، مشکلات و پیچیدگی هایش هم زیاد است. ولی باید همه با کمک یکدیگر و فداکاری کار کنیم، تا انقلاب ما به ثمر برسد.
صبح وصال

چه جان سوز است سوختن دو پروانه سبک بال که گرد شمع تابناک این دین آسمانی به طواف درآمدند و عاشقانه سوختند. باری، میدان پاسداری از دین و تلاش در جلب رضایت محبوب، مسلخ عشقی است که در آن، جز نکو را نکشند.

صبح گاه عروج دو دلداده شیدای دوست، رجایی و باهنر، زمین از ولوله عشاق به لرزه درآمده بود. پیکرپاک راست قامتان جاودانه تاریخ چنان بر سر دست ها می گشت که گویی مرغی به شوق آشیانه خویش، هوای پریدن دارد.

هر که را دستیاب می شد، دستی بر آن دو سفر کرده می کشید و دستی بر روی خویش.

خدایا! این چه عشقی است که از شوق وصال تو، دوستداران تو، محبوب دل های مردمانند. این ها عاشقان توأند

شادی روح ملکوتی شات صلوات


 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 31
  • 32
  • 33
  • ...
  • 34
  • ...
  • 35
  • 36
  • 37
  • ...
  • 38
  • ...
  • 39
  • 40
  • 41
  • ...
  • 96

مدرسه علمیه الزهراء خمینی شهر

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • عمومی
    • پزشکی
  • مذهبي
    • اخلاقی
  • مناجات
  • آشپزی
  • خاطرات شهدا و بزرگان
  • خانه داری
  • مهدویت و فرهنگ انتظار در فضای مجازی
  • احادیث نورانی معصومین(ع)
  • چکیده پایان نامه های مدرسه
    • مقاله
  • علمی
  • معرفی کتاب
  • روانشناسی
  • دل نوشته های یک طلبه
  • سیره اهل بیت علیهم السلام
  • اطلاع رسانی برنامه ناب رسانه
  • کلام ناب بزرگان
  • شعر
  • علما
  • جملات تامل برانگیز
  • خبرهاي مدرسه
    • فرهنگي
    • پژوهش
    • آموزش
  • احکام

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
ایامم را به یاد خود آباد ساز و پیوسته در خدمت خویش مستدام دار و کردارم را پذیرا باش.«امیر المومنین(ع)»
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس