• خانه 
  • امامان در عالم مثال به چه کیفیت بودند؟ 
  • تماس  
  • ورود 

شما اسیر شدی، مهمان ما هستی! خاطره ای از شهید صیاد شیرازی

21 فروردین 1392 توسط حاتم

امیر سرتیپ دوم خلبان محمد طاعتی در عملیات الی بیت‌المقدس افسر عملیات هوانیروز بود که بعد از جنگ، مسئولیت معاونت اطلاعات عملیات هوانیروز را بر عهده گرفت. وی با ذکر خاطره‌ای، ماجرای به اسارت گرفتن یک خلبان عراقی و رفتار کریمانه شهید علی صیاد شیرازی با این اسیر را اینگونه روایت کرد:

وقتی شهید صیاد شیرازی فرماندهی نیروی زمینی را بر عهده گرفت، من در غرب کشور بودم؛ وی با من تماس گرفت و از من خواست تا به جنوب بروم. بنده نیز برای مدتی به پایگاه قلعه‌مرغی تهران آمدم و فرمانده یگان شدم.

در همین ایام بود که از سوی فرماندهی هوانیروز به ما امر شد که به قرارگاه کربلا در نزدیکی دارخوین برویم. در این قرارگاه نحوه اجرای عملیات «الی بیت‌ المقدس»، شناسایی منطقه و موقعیت دشمن بررسی شد و هوانیروز در این عملیات بیشترین نیروها با حجم فوق‌‌العاده زیاد را به کار برد. این عملیات مرحله به مرحله به اجرا در آمد؛ بین مرحله اول و دوم بررسی و بازبینی مجدد عملیات، یک میگ ۲۳ عراقی در خاک ما سقوط کرد.شهید صیاد شیرازی با شنیدن این خبر مرا به محل وقوع حادثه فرستاد تا خلبان را به قرارگاه بیاورم.

بنده با یک هلیکوپتر ۲۰۶ به منطقه رفتم؛ خلبان هواپیما با چتر پایین آمده بود و رزمندگان بسیجی از یکی دو کیلومتری دور خلبان را گرفته بودند و خلبان عراقی هم وحشت کرده بود. خودم را به نزدیکی خلبان عراقی رساندم؛ به او گفتم «مسلحی؟» گفت «نه» و با بردن نام امام خمینی و امام رضا تسلیم بودن خود را ابراز می‌کرد.

خلبان عراقی را با هلیکوپتر به قرارگاه کربلا منتقل کردیم؛ آقای صیاد با او صحبت کرد و به خلبان عراقی گفت «نترس، شما اسیر شدی، دیگه دشمن ما نیستی، شما مهمان ما هستی».

وقت اقامه نماز ظهر بود؛ آن اسیر عراقی نمی‌دانست چگونه باید نماز بخواند که همان جا به او وضو گرفتن و نماز خواندن را یاد دادیم؛ آن خلبان را به کمپ اسرا بردند و افسران اطلاعات از آنها بازجویی ‌کردند؛ او هم هر چه درباره گذراندن دوره‌های آموزشی و فعالیت‌های فعلی و آینده صدام می‌دانست، گفت. این کار توسط آقای افشار، از شیعیان عراق که از بصره به ایران آمده بود، صورت گرفت.

حرف‌های این خلبان عراقی در طرح‌ریزی مرحله بعدی عملیات مؤثر بود. افسران بعثی عراق، بیشتر دوره‌ها را با کمونیست‌ها گذرانده بودند و از مسائلی آگاه بودند که فراتر از مسائلی بود که ما در قرارگاه‌های خودمان از آن خبر داشتیم. آشنایی این اسیر عراقی با ایرانی‌ها همچون باز کردن پنجره‌ای به سوی نور بود که قبلا از آن محروم بود.

شادی روح همه شهدا صلوات

 نظر دهید »

دست نوشته شهدا

19 فروردین 1392 توسط حاتم

 

درون سنگر با خود سخن مي گويم. راستي چه خوب، از اين فرصت استفاده کنم و با قرآن آشنا شوم. آيات خدا را بخوانم و بعد حفظ کنم و سپس زمزمه کنم و بعد سرود کنم و بعد شعار زندگي کنم، باشد تا اين دل پرهيجان و پرتپش را آرامش دهد. بعد با آن براي خود توشه بسازم و توشه را راهي سفرم گردانم. در انتظار شهادت بمانم و بمانم. آيات جهاد، شهادت، تقوي، ايمان، ايثار، اخلاص، عمل صالح… همه را پيدا کنم و سنگر کلاس درسم باشد؛ و سنگرم ميعادگاه ملاقاتم با خدا شود، سنگرم محرابم گردد، سنگرم خانه اميدم گردد، سنگرم قبله دوم گردد. از فردا به طور حتم بيشتر قرآن خواهم خواند. دردل سنگر با خدا سخن مي گويم: «الهم انک يا انيس الانيس لاوليائک» (خدايا اي نزديکترين مونس به دوستانت) «يا من هو اقرب الي من حبل الوريد، يا من يحول بين المرء و قبله» خدايا من در دل سنگرم، تو در دل من و در دل سنگرم؛ هر دو حضور داري.» (سردار شهيد«سيد حسين علم الهدي» جهاد در قرآن/ص141 )


****

تصميم گرفته بودم اگر بتوانم ترخيصي بگيرم، چون خيالم از جانب شما ناراحت بود؛ ولي به خدا قسم تا به مسجد رسيدم و قرآن را باز کردم به ولله قسم آيه اي آمد که مضمونش اين بود«آنهايي که به بهانه هايي جهاد را ترک مي کنند، منافقند.» پس از شما مي خواهم مدت کمي ديگر هم صبر کنيد. مرگ و زندگي دست خداست. نه آنانکه از جهاد فرار کرده اند، ديرتر از موقع مردند و نه آناني که در جهاد شرکت کردند اجلي نارس داشتند.

…آنگاه که غم بر دل شما سايه افکند، روي به درگاه حق آوريد.

اين مطلب را پشت خاکريز مي نويسم.

خدايا! يقين و اخلاص و توکلم را زياد کن و عشقم را به اهل بيت زياد کن و امام هشتم را از من راضي کن.

خدايا! معبودا! دوست دارم مظلوم کشته شوم و در راهت پودر شوم و اثري از من نماند. اين خواهش من! اما تو، تو هر چه خواستي انجام بده.

خدايا! راضي ام به آتش جهنم، ولي از فراق تو و دوستانم در عذابم. تو را که نشناختم، ولي دوستانم را که شناختم. خيلي عجيب بودند که وصف نمي توانم بکنم.

خدايا! پدر و مادرم خيلي بر گردن من حق دارند، ولي تو بيشتر حق داري، از تو مي خواهم به آنها صبر بدهي.

خدايا! مقلد خوبي براي امام نبودم، ولي آرزو دارم که در آخرت با او محشور شوم.

خدايا! يک عمر به نفسم ظلم کردم.

خدايا! جز اينکه بگويم شرمنده ام، شرمنده ام، خجالت مي کشم که حرفي بزنم و همه را به خودت واگذار مي کنم.

خدايا! به اين لحظه هاي شريف و عزيز دستم را رها نکن. دستم را بگير و به بچه ها ملحق کن.

خدايا! به آبروي اين بچه ها قسم، به آه و سوگند و به لبخندهاي لبشان سوگند، ريشه رذايل اخلاقي را از دل ما بکن و مرا آني به خودم وامگذار.» (طلبه و پاسدار شهيد«محمدرضا احمدي زماني»)

 

 نظر دهید »

از روی شهدا خجالت نمی کشند که چاوز را شهید می خوانند!

27 اسفند 1391 توسط حاتم

 

به گزارش فرهنگ نیوز، شهید عباس کریمی در سال ۱۳۳۶ در قهرود کاشان چشم به جهان گشود. دوران ابتدایی را در همان روستا به پایان رسانید و در هنرستان از اخذ دیپلم در رشته نساجی، به سربازی رفت. دوران خدمت وظیفه او با مبارزات انقلابی امت اسلامی ایران همزمان بود. با وجود خفقان شدید حاکم بر مراکز نظامی، اعلامیه های حضرت امام (قدس سره) را مخفیانه به پادگان عباس آباد تهران منتقل و آن‌ها را پخش می‌کرد که این امر نشان از رشادت او دارد. پس از فرمان حضرت امام خمینی (قدس سره)، عباس که سرباز چهارده ماه خدمت بود خدمت سربازی خود را رها نمود و به صف مبارزین پیوست. در راه پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی فعالیت می‌کرد و در جریان تشریف فرمایی حضرت امام (قدس سره) نیز جزو نیروهای انتظامی کمیته استقبال بود. در تابستان سال ۱۳۵۹ داوطلبانه برای مبارزه با ضد انقلاب عازم کردستان گردید و در سپاه پیرانشهر با واحد اطلاعات ـــ عملیات همکاری کرد. پس از مدت کوتاهی، به واسطه بروز رشادت و دقت عمل، به عنوان مسوول اطلاعات ــ عملیات این سپاه معرفی گردید.

شهید کریمی بعدها همراه سردار جاوید الاثر برادر متوسلیان و شهید چراغی به جبهه های جنوب عزیمت کرد و به عنوان مسوول اطلاعات ــ عملیات تیپ محمد رسول الله (ص) به فعالیت خود ادامه داد.

این سردار دلاور اسلام در عملیات فتح المبین از ناحیه پا به شدت مجروح شد و حدود ۲ ماه بستری بود و در این ایام (به توصیه پدرش) مقدمات ازدواج خود را فراهم کرد. بنا به اظهار همسر شهید، مراسم عقد آنان در ۲۱ مهر سال ۱۳۶۱ انجام شد. فردای آن روز (یعنی در ۲۲ مهرماه) با هم به گلزار شهدای دارالسلام کاشان رفتند و با شهدا تجدید عهد و پیمان کردند. نزدیکی های عملیات مسلم بن عقیل (ع) بود که عباس با همان وضعیت مجروح (عصا به دست) به صف رزمندگان لشکر پیوست و حضور او با این حال، در تقویت روحیه رزمندگان اثر به سزایی داشت.

با شهادت شهید بزرگوار حاج محمد ابراهیم همت در عملیات خیبر، فرماندهی لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) را به عهده گرفت. در برابر مشکلات، خونسردی خود را حفظ می‌کرد و در انجام هر کاری توکلش به خدا بود. با آرامش خاطر و امیدواری کامل به نتیجه اقداماتش، وارد عمل می‌شد. صبر و استقامت با او عجین بود و وجودش در بین سربازان امام (عج) مایه دلگرمی و حرکت بود.

در وصیت نامه‌اش - که هر انسان آزاد اندیش را به تامل وا می‌دارد – می‌نویسد: «صبر را پیشه خود کنید. صبر به معنای تسلیم شدن در مقابل باطل و ناحق نیست، بلکه استواری و ایستادگی در برابر ناملایمات، سختی‌ها و گرفتاری‌ها، همچنین مبارزه سرسخت با مشکلات زندگی، مبارزه با هوای نفس و اجرای کلیه دستورات امام است».

او عاشق شهادت بود و می‌گفت : «هیچ قطره ای در مقیاس حقیقت در نزد خدا از قطره خونی که در راه خدا ریخته شود، بهتر نیست و من می‌خواهم که با این قطره خون به عشقم برسم که خداست.».

در واقع می‌شود گفت: او الگوی خود را امیرمؤمنان قرار داده بود و همچون او زندگی می‌کرد، همانند شیرخدا در جنگ با رشادت و با درایت بود. چون او آنچنان با لطافت و بی آلایش بود که با بسیجی‌ها مانوس و صمیمی می‌شد و به آن‌ها عشق می‌ورزید. در کنار آن‌ها در روی خاک می‌نشست، و با آن‌ها غذا می‌خورد، به دردل آن‌ها گوش می‌داد و تا آنجا که از دستش بر می‌آمد مشکل آنان را حل و فصل می‌کرد. تاحدی حضرت علی (ع) را الگو قرار داده بود که سرکشی از خانواده شهدا توسط او زبانزد همگان بود.

سرانجام این شهید چون مولایش امیر المؤمنین شد و همانند او با سری شکافته شده به سوی پروردگارش عاشقانه پرواز کرد. او در روز پنج شنبه ۲۳ اسفند سال ۱۳۶۳ در حالی که آخرین دستور ابلاغی از جانب قرارگاه را در عملیات بدر (منطقه شرق دجله و شمال القرنه) اجرا می‌کرد (و لبخندی متین بر لب داشت) بر اثر اصابت ترکش خمپاره به سرش مجروح شد و جان را به معشوق تسلیم نمود.

وقتی زندگی و منش حاج عباس را که می‌نگریم از روی او شرمنده می‌شویم که اینقدر ساده حق را ناحق می‌کنیم. او برای اینکه ما به وصیت نامه‌اش عمل کنیم بهای بسیار زیادی را که خونش بوده پرداخت کرده است. او فرمان ولی زمان خود را حجت می‌دانست و آنچنان خود را تحت امر امام می‌دانست که اجرای همهٔ فرمایشات ایشان را واجب می‌خواند و به معنای واقعی ولایت مدار بود. حاج عباس امروز در بین ما هستی و قطعا به حال برخی از مسئولین تاسف می‌خوری که اینقدر راحت ولایت خود را فدای هوای نفس خود کرده‌اند. حاج عباس تو تاسف می‌خوری که مسئولی هوگو چاوز را چون تو و همرزمان شهیدت می‌خواند، ناراحت می‌شوی وقتی می‌بینی رؤسای قوا به جای گوش دادن به فرمان‌های رهبری در یک جلسهٔ علنی از هوای نفسشان تبعیت کرده و ناخواسته آب در آسیاب دشمن می‌ریزند.

به امید آنکه همه مسئولینی که به خواب غفلت رفته‌اند بیدار شوند و حرمت خون حاج عباس کریمی‌ها نگه داشته شود.

 

 

 

 نظر دهید »

خاطره ای خواندنی از آیت‌الله بروجردی

15 اسفند 1391 توسط حاتم

 استاد شهید مرتضی مطهری، خاطره ای درس آموز از زبان یکی از نزدیکان مرحوم آیت الله بروجردی نقل کرده است. متن این خاطره را به روایت شهید مطهری بخوانید.

شهید مطهری می گوید:داستانى الآن یادم افتاد، دریغ است که آن را نگویم، یکى دو بار دیگر هم یادم هست که در سخنرانیها گفته‏‌ام. مربوط به مرحوم آیة اللّه بروجردى (اعلى اللّه مقامه) است. قبل از اینکه ایشان به قم بیایند، من از نزدیک خدمت ایشان ارادت داشتم، بروجرد رفته بودم و در آنجا خدمتشان رسیده بودم.

مردى بود در حقیقت با تقوا و به راستى موحّد. نگویید هر کس مرجع تقلید شد، البتّه موحّد هست. توحید هم مراتب دارد. بله، اگر به مقیاس ما و شما حساب کنیم، مراجع تقلید درجات خیلى بالاتر از توحید من و شما را دارند ولى وقتى که من مى‏گویم «موحّد»، یک درجه خیلى عالى را مى‏گویم. او کسى بود که اساساً توحید را در زندگى خودش لمس مى‏کرد، یک اتّکا و اعتماد عجیبى به دستگیریهاى خدا داشت. سال اوّلى بود که ایشان به قم آمده بودند.

تصمیم گرفته بودند بروند به مشهد. مثل اینکه نذر گونه‏ اى داشتند. در آن وقت که بیمار شده بودند، آن بیمارى معروف که احتیاج به جرّاحى پیدا کردند و ایشان را از بروجرد به تهران آوردند و عمل کردند و بعد به درخواست علماى قم به قم رفتند، در دلشان نذر کرده بودند که اگر خداوند به ایشان شفا عنایت بفرماید، بروند زیارت حضرت رضا (علیه السّلام). بعد از شش ماه که در قم ماندند و تابستان پیش آمد، تصمیم گرفتند بروند به مشهد. یک روز در جلسه دوستان و به اصطلاح اصحابشان طرح مى‏کنند که «من مى‏خواهم به مشهد بروم، هر کس همراه من مى‏آید اعلام بکند»اصحابشان عرض مى‏کنند بسیار خوب، به شما عرض مى‏کنیم.

یکى از اصحاب خاصّشان که هم اینک یکى از مراجع تقلید است، براى من نقل کرد که ما دور هم نشستیم کنکاش کردیم، فکر کردیم که مصلحت نیست آقا بروند مشهد، چرا؟ چون آقا را ما مى‏شناختیم ولى در آن زمان هنوز مردم تهران ایشان را نمى‏شناختند، مردم خراسان نمى‏شناختند و به طور کلّى مردم ایران نمى‏شناختند، بنابراین تجلیلى که شایسته مقام این مرد بزرگ هست، نمى‏شود، بگذارید ایشان یکى دو سال دیگر بمانند؛ براى نذرشان هم که صیغه نخوانده‏اند که نذر شرعى باشد، در دلشان این نیّت را کرده‏اند؛ بعد که معروف شدند و مردم ایران ایشان را شناختند با تجلیلى که شایسته ‏شان است، بروند. تصمیم گرفتیم که اگر دوباره فرمودند، ایشان را منصرف کنیم. بعد از چند روز باز در جلسه گفتند: «از آقایان کى همراه من مى‏آید؟».

هر کدام از دوستانشان حرفى زدند و بهانه‏اى تراشیدند. یکى گفت: اى آقا شما تازه از بیمارى برخاسته‏اید (آنوقت فقط اتومبیل بود و هواپیما نبود) ناراحت مى‏شوید، ممکن است بخیه‏ها باز شود. دیگرى چیز دیگرى گفت. ولى از زبان یکى از رفقا درز کرد که چرا شما نباید به مشهد بروید. جمله‏اى گفت که آقا درک کرد اینها که مى‏گویند نرو مشهد، به خاطر این است که مى‏گویند هنوز مردم ایران شما را نمى‏شناسند و تجلیلى که شایسته شماست به عمل نمى‏آید.

آن آقا براى من نقل مى‏کرد: آقا تا این جمله را شنید تکانى خورد (آن وقت ایشان هفتاد سال داشتند) و گفت: «هفتاد سال از خدا عمر گرفته‏ام و خداوند در این مدت تفضّلاتى به من کرده است و هیچیک از این تفضّلات، تدبیر نبوده است، همه تقدیر بوده است. فکر من همیشه این بوده که ببینم وظیفه‏ام در راه خدا چیست؛ هیچ وقت فکر نکرده‏ام که من در راهى که مى‏روم ترقّى مى‏کنم یا تنزّل، شخصیّت پیدا مى‏کنم یا پیدا نمى‏کنم. فکرم همیشه این بوده که وظیفه خودم را انجام بدهم؛ هر چه پیش آید، تقدیر الهى است. زشت است در هفتاد سالگى، خودم براى خودم تدبیر بکنم. وقتى که خدایى دارم، وقتى که عنایت حق را دارم، وقتى که خودم را به صورت یک بنده و یک فرد مى‏بینم خدا هم مرا فراموش نمى‏کند؛ خیر، مى‏روم». و دیدیم این مرد از روزى که فوت کرد، روز به روز خداوند بر عزّت او افزود.آیا آیة اللّه بروجردى- نعوذ باللّه- با خدا قوم و خویشى داشت که مورد تفضّل و یا عنایت حق باشد؟ ابداً. امدادهاى الهى به افراد، به اجتماعات و به بشریّت، حسابى دارد. [۱]

پی نوشت:
[۱]مجموعه ‏آثار استاد شهید مطهرى ،ج‏۳ ،ص ۱۴۶.

 نظر دهید »

کرامات شهدا 2

13 اسفند 1391 توسط حاتم

72شهید به یاری ولایت


تیر ماه 1378 بود، سردار باقرزاده اكيپ هاي تفحص را جمع كرد و گفت: «مردم تماس مي گيرند و درخواست مي كنند مراسم تشييع شهدا بگذاريد تا عطر شهدا حال و هواي جامعه را عوض كند.» سردار گفت:«برويد در مناطق به شهدا التماس كنيد و بگوييد شما همگي فدايي ولايت هستيد. اگر صلاح مي دانيدبه ياري رهبرتان برخيزيد.» چند روز گذشت. يك روز صبح به محور عملياتي بدر و خيبررسيديم. برای رفع تكليف، همان جملات سردار را گفتم. ناهار را كه خورديم، برگشتيم به اهواز.همان روز در شلمچه تعدادي شهيد پيدا شد. چند ساعتي بيشتر در پادگان نبودم كه گفتند از هور تماس گرفتند كه شهيدي پيدا شده است.

چند روز گذشت و از شرهاني و فكه، نيز هر روز خبرهاي خوشي مي رسيد. شب بود،
مشغول خوردن شام بوديم كه سردار تماس گرفت: «چه خبر؟» گفتم: «شهدا خودشان را رساندند.
درهاي رحمت خدا باز شد.» گفت: «فردا صبح، شهدا را به تهران بفرست.» از تعداد شهدا پرسيد،
گفتم: «هنوز شمارش نكرده ام.» و همين طور كه گوشي را با كتفم نگه داشته بودم، شروع كردم
به شمردن: «16 تا فكه؛ 18 تا شرهاني و…..كه در مجموع 72 شهيد هستند.»
سردار گفت: الله اكبر! روز عاشورا هم 72 نفر پاي ولايت ايستادند.» سعي كردم به بهانه اي معطل كنم
تا تعداد شهدا بيشتر شود، اما نشد.

منبع:آسمان مال آنهاست ص۵۰

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 10
  • 11
  • 12
  • ...
  • 13
  • ...
  • 14
  • 15
  • 16
  • ...
  • 17
  • ...
  • 18
  • 19
  • 20
  • ...
  • 24

مدرسه علمیه الزهراء خمینی شهر

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • عمومی
    • پزشکی
  • مذهبي
    • اخلاقی
  • مناجات
  • آشپزی
  • خاطرات شهدا و بزرگان
  • خانه داری
  • مهدویت و فرهنگ انتظار در فضای مجازی
  • احادیث نورانی معصومین(ع)
  • چکیده پایان نامه های مدرسه
    • مقاله
  • علمی
  • معرفی کتاب
  • روانشناسی
  • دل نوشته های یک طلبه
  • سیره اهل بیت علیهم السلام
  • اطلاع رسانی برنامه ناب رسانه
  • کلام ناب بزرگان
  • شعر
  • علما
  • جملات تامل برانگیز
  • خبرهاي مدرسه
    • فرهنگي
    • پژوهش
    • آموزش
  • احکام

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
ایامم را به یاد خود آباد ساز و پیوسته در خدمت خویش مستدام دار و کردارم را پذیرا باش.«امیر المومنین(ع)»
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس