• خانه 
  • امامان در عالم مثال به چه کیفیت بودند؟ 
  • تماس  
  • ورود 

​اعتباری به خروسِ ســــحری نیســت دگر...!!!

15 آبان 1395 توسط حاتم

کوک کن ساعتِ خویش !

اعتباری به خـروسِ سـحری ، نیســت دگر
دیـر خوابیده و برخاسـتــنـش دشـوار اسـت

کوک کن ساعتِ خویش !

که مــؤذّن،شبِ پیـش دسته گل داده به آب
و در آغــــوش ســــــــحر رفــتــه به خــــــواب …

کوک کن ساعتِ خویش !

شاطری نیست در این شهرِ بزرگ که ــسحر برخیزد
شاطران با مددِ آهـــن و جوشِ شـیرین دیر برمی خیزند

کوک کن ساعتِ خویش !

که ســــــــــــــحر گــاه کـــســـــــــی
بقــچه در زیر بغل ، راهــــــیِ حمّامی نیست
که تو از لِخ لِخِ دمپایی و تک سرفه ی او برخیزی

کوک کن ساعتِ خویش !

رفـــتــــــــــگر مُــــــرده و ایـــن کوچـــــه دگر
خالی از خِش خِــشِ جارویِ شبِ رفتگر است

کوک کن ساعتِ خویش !

ماکـــیان ها همه مستِ خوابند
شـــــــــــــــــهر هـــــــــــــــــــم . . .
خـــوابِ اینــترنتیِ عصـــرِ اتم مـــی بیــند

کوک کن ساعتِ خویش !

که در ایـــن شـــــهر ، دگـر مســتی نیســـت
که تو وقتِ سحر،آنگاه که از میکده برمی گردد
از صدای سخن و زمزمه ی زیرِ لبـــش برخیزی

کوک کن ساعتِ خویش !

اعتباری به خروسِ ســــحری نیســت دگر ،
و در ایـــن شــهر ســـحرخیزی نیســـــــــت
و ســــــــــحر نـــــــــــــزدیک اســـــــــــت …..

شاعر: کیوان هاشمی

 

 نظر دهید »

قضاوت نکن

14 آبان 1395 توسط حاتم

هر پرهـیــــــزکار گذشـتـــــــــه ای دارد

و هر گــــــناهکار آینــــــــده ای

پس ، قضــــــاوت نکن . . .

 نظر دهید »

​توجه علامه بحرالعلوم (ره) به همسایه فقیر

13 آبان 1395 توسط حاتم

مرحوم سيدجواد عاملي صاحب مفتاح‌الكرامه از شاگردان علامه سيدمهدي بحرالعلوم(ره) بود.

شبي موقع صرف شام، علامه‎ بحرالعلوم (ره)، سيد را به منزل خويش احضار كرد و وقتي شاگرد به منزل استاد ‌رسيد، ديد استاد كنار سفره نشسته و دست به غذا نمي‌زند. علامه بحرالعلوم با خشم شاگرد را مورد عتاب قرار داده و فرمود: سيدجواد! از خدا نمي‌ترسي، از خدا شرم نداري؟ شاگرد كه متحير مانده بود، تقصير خود را از استاد جويا شد؟ ظاهراً سيدجواد عاملي، همسايه‎اي داشت كه هفت شبانه‌روز چيزي براي خوردن نداشته‎اند و خرما از بقال قرض ‌كرده بودند و روز هفتم ديگر بقال به او قرض نداده و او شرمنده شده بود. شاگرد اظهار بي‌اطلاعي کرد! علامه او را مورد توبيخ قرار داد كه: «همه‎ داد و فرياد‎هاي من براي اين است كه چرا اطلاع نداشتي؟ وگرنه، اگر باخبر بودي و كمك نمي‌كردي، مسلمان نبودي و يهودي بودي». سپس سيني غذاي بزرگي را كه آماده كرده بود، با مقداري پول به شاگرد داد، تا به همسايه‎اش برساند.»

سيماي فرزانگان /252

 نظر دهید »

​تازيانه‌هاي سلوک و نماز شهید شعبان ناهيجي

12 آبان 1395 توسط حاتم

هر هفته عراقي‌ها يک جورهايي جشن بزرگي راه مي‌انداختند و به بهانه‌هاي واهي، کتک‌كاري مي‌كردند. نماز خواندن در آسايشگاه، مقابل چشم عراقي‌ها جرم داشت؛ بايد کنج خلوت پنجره‌ها نماز مي‌خوانديم که عراقي‌ها نبينند. سجود، رکوع و نيايش ممنوع بود. کسي حق نداشت دست‌هايش را به نشانة تسليم در برابر خداوند بالا ببرد. انسان بودن را از ما گرفته بودند. اصلاً همه چي ممنوع بود.

شب بود. شعبان ناهيجي، از بچه‌هاي گردان «يارسول(ص)»، اهل شهر هزارسنگر آمل، رفيق سامبکس شهيد نبي‌پور داشت نماز مي‌خواند. نماز شعبان يک جورهايي خيلي خاص بود، هول‌هولکي نبود. از ترس سربازان عراقي هيچ‌وقت خدا مخفي نماز نمي‌خواند، شده بود دائم‌التذکر. چپ و راست، عراقي‌ها مي‌کوبيدند تو کله‌اش و تهديد مي‌کردند: مي‌کشيمت آخر. اگر ما اين دست‌هاي تو را نشکستيم…
وقتي که مي‌ايستاد در مقابل خدا، حضور جسماني‌اش را از دست مي‌داد، جسميت نداشت. لج‌بازي‌اش با عراقي‌ها به‌خاطر نمازش زبان‌زد عام و خاص بود. نماز عشا بود. وسط‌هاي نماز، يک‌مرتبه يک سرباز پشت پنجره پيدايش شد، از آن سرباز‌هاي بي‌پدر‌ومادر. مي‌گفتند، کارش تير خلاص بوده، بي‌رحم و قسي‌القلب. انگار بچة هند جگرخوار، معشوقة قطامة خون‌خوار بوده. قيافه‌اش عجق‌وجق بود. چشم‌هايش يکي بالا مي‌زد و يکي پايين. بگويي نگويي شکل گرازها بود؛ کله‌اش، قد بلندش. هيکلش عين گاوميش بود. نگاهش که مي‌کردي، همة وجودت از نفرت پر مي‌شد، نامش فرهان بود.

فرهان وحشي از پشت پنجرة فولادي، از پشت نرده‌ها داد کشيد: مهلا! كسر شعبان! ايراني نمازت را بشکن!

با عربي و فارسي دست‌و‌پا شکسته بهمان فهماند. شعبان هيچ توجهي به فرهان نکرد. فرهان هميشة خدا يک نبشي نيم‌متري آهني توي دستانش بود. وقتي با آن روي شانة بچه‌ها مي‌زد، تا مدتي ردش مي‌ماند. نبشي را تندتند کوبيد به نرده و نعره کشيد: نمازت را بشکن، انه ايراني.

صداي برخورد نبشي با نرده و پنجره تا هفت آسايشگاه پيچيده بود. دو تا از بچه‌ها رفتند نزديک شعبان و گفتند: تو رو خدا يک کاري کن شعبان. الآن وحشي‌ها را مي‌ريزد اين‌جا.

شعبان توجهي نكرد. اصلاً شعبان وجود نداشت، حضور نداشت که بفهمد. با آن اطمينان قلبي و آن آرامشي كه در حقيقت از درونش بود، فرهان گندة بعثي را اصلاً نمي‌ديد. من نزديکش نشسته و نظاره‌گر اين صلابت و ايمان بودم. هرچه فرهان فرمان داد نمازت را بشکن، داد زد، به نرده‌ها کوبيد، تهديد کرد و فحاشي کرد، شعبان با همان ارادت قلبي‌اش، با اقتدار و آرامش نمازش را خواند. دعا و ذکر و نيايش که تمام شد، نگاهي کرد. فرهان را ديد. فرهان فرياد که کشيد تعال، شعبان انگشت روي سينه‌اش گذاشت و با من بودي؟
فرهان داد کشيد: تعال! تعال لنا شعبان.

شعبان بلند شد، آرام و با اطمينان رفت و گفت: چي مي‌گويي فرهان؟

فرهان اشاره کرد به دست‌هاي شعبان. هر دو دستش را چسبيد و کشيد. از آن‌ سوي پنجره، مچ دست‌ها را گرفت. آن‌قدر دست‌هاي شعبان را به نرده‌هاي فلزي فشار داد که هر دو دست شعبان شکست. هيچ‌کس حق اعتراض نداشت. حرف مي‌زدي، همه را مي‌کشيدند و مي‌بردند کتک‌خوري. بعد يک تکه طناب از جيبش درآورد. دست‌هاي شعبان را که از مچ ترک برداشته و شکسته بود، پشت نرده‌ها بست و رفت. فرهان، دست‌هاي شعبان ناهيجي را به‌خاطر اين‌كه نمازش را نشکست، شکست.

دوباره برگشتند. با چند سرباز ديگر.

بعد دست‌هاي شکسته را پشت پنجرة آهني محکم با سيم به نرده‌ها بستند. شعبان تا صبح با دست‌هاي شکسته، سر پا پشت نرده‌ها، رنجور و دردمند، مقاومت کرد؛ اما فرمان شيطان را اطاعت نکرد. آن شب خواب به چشممان نرفت. شعبان همان‌طور با دست شکسته تا صبح ايستاد و يک کلمه هم آخ نگفت. ناله نکرد، زاري نکرد، اشك نريخت. آن‌قدر ساکت و آرام بود که شک مي‌انداخت توي دل بچه‌ها، که مگر مي‌شود دست آدم را بشکنند، به نرده‌ها ببندند، سر پا تا صبح بايستد و يك ذره ناله و زاري نکند؟

فردا صبح، فرهان و چند سرباز برگشتند. دست‌هاي شعبان را باز کردند و رفتند. بچه‌ها دست‌هاي شکستة شعبان را بستند. نيم ساعت بعد، شعبان ايستاد به نماز. داشت نماز مي‌خواند كه فرهان برگشت. لج کرده بود. وقتي اين صحنه را ديد، صلابت شعبان را ديد، تند راهش را کشيد و رفت.

فرهان چند دقيقة بعد با هفت سرباز برگشت. دستور داد که با همان وضع، دست‌هايش را ببندند. يک‌بار ديگر شعبان ناهيجي را بردند پشت پنجره و دست‌هاي شکسته‌اش را بستند. با دست بسته و شکسته حسابي کتکش زدند. با کابل، باتوم و پوتين به پهلوهايش کوبيدند. وقتي از فرط مشت و لگد زدن به بدن او خسته شدند، دست‌هايش را باز كردند. او را روي زمين كشيدند و با مشت، لگد، و پوتين به سرش کوبيدند. او را به سمت استخر فاضلاب، همان استخر گنداب توالت بردند و با همان حال، با دست شکسته و بسته پرتش كردند توي فاضلاب.

آن تازيانه‌ها، تازيانه‌هاي سلوک بود و شعبان را از هر مرحله به مرحلة ديگري رهنمون مي‌ساخت. هر مرحله‌اش سخت‌تر و طاقت‌فرساتر از قبل بود. هميشه و براي همة بچه‌هاي آرماني، بسيجي و ارزشي اين‌گونه است. هربار که از يک آزمون سخت مي‌گذرند، باز فردايي ديگر و آزموني سخت‌تر وجود دارد. ما با اين آزمون‌ها استوارتر و آرماني‌تر مي‌شديم، خدايي‌تر مي‌شديم و هرچه بيش‌تر رنج مي‌کشيديم، عاشق‌تر مي‌شديم.

 

 نظر دهید »

​لذت نماز

11 آبان 1395 توسط حاتم

آیت الله بهجت: اگر سلاطین عالم بدانند که در نماز چه لذتی وجود دارد آنها سلطنت را رها کرده تا به این لذت دست پیدا کنند…

آیت الله علامه"محمد تقی مصباح یزدی” درمراسم سالگرد گفت: حضرت آیت الله بهجت از روز اول فهمیده بود که برای چه آفریده شده و چه راهی را باید طی نماید تا به مقصد اصلی برسد به همین دلیل ایشان به چنین درجات بالایی دست پیدا کرد.

وی اظهار داشت: گریه ها و شکسته شدن صدای آیت الله بهجت در نماز، نشان می داد که ایشان چیزی را درک کرده بود که امثال ما به آن نرسیده ایم و از ایشان نقل شده است که فرموده بودند” اگر سلاطین عالم بدانند که در نماز چه لذتی وجود دارد آنها سلطنت را رها کرده تا به این لذت دست پیدا کنند".

آيت الله مصباح یزدی خاطرنشان کرد: انجام واجبات و ترک محرمات تکه کلام آیت بهجت بود و به این کارها اعتقاد راسخ داشت.

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 32
  • 33
  • 34
  • ...
  • 35
  • ...
  • 36
  • 37
  • 38
  • ...
  • 39
  • ...
  • 40
  • 41
  • 42
  • ...
  • 330

مدرسه علمیه الزهراء خمینی شهر

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • عمومی
    • پزشکی
  • مذهبي
    • اخلاقی
  • مناجات
  • آشپزی
  • خاطرات شهدا و بزرگان
  • خانه داری
  • مهدویت و فرهنگ انتظار در فضای مجازی
  • احادیث نورانی معصومین(ع)
  • چکیده پایان نامه های مدرسه
    • مقاله
  • علمی
  • معرفی کتاب
  • روانشناسی
  • دل نوشته های یک طلبه
  • سیره اهل بیت علیهم السلام
  • اطلاع رسانی برنامه ناب رسانه
  • کلام ناب بزرگان
  • شعر
  • علما
  • جملات تامل برانگیز
  • خبرهاي مدرسه
    • فرهنگي
    • پژوهش
    • آموزش
  • احکام

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
ایامم را به یاد خود آباد ساز و پیوسته در خدمت خویش مستدام دار و کردارم را پذیرا باش.«امیر المومنین(ع)»
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس