• خانه 
  • امامان در عالم مثال به چه کیفیت بودند؟ 
  • تماس  
  • ورود 

شفای مریض با صلوات

11 بهمن 1390 توسط حاتم

زنی شفای پسر کور و کر خود را از حضرت رسول –صل الله علیه وآله- خواست0 آن حضرت فرمود: برو بر من صلوات بفرست. آن زن هم به هر قدمی که برمی داشت یک صلوات می فرستاد . چون به خانه رسید ،پسر او سالم شد. نزد حضرت برگشت و سلامتی پسرش را به آن حضرت گفت . حاضرین شاد شدند . جبرئیل نازل شد و گفت : خداوند می فرماید : چنانچه اعضاء این پسر را به برکت صلوات بر تو و آل تو شفا دادم ، روز قیامت نیز به برکت صلوات برتو، گناهان امت را می بخشم.

کتاب صلوات کلید حل مشکلات، علی خمسه ای

 نظر دهید »

پروانه و پسربچه

11 بهمن 1390 توسط حاتم

کاش می دانستی تو حلقه ای از تدبیر خدا را شکستی ؛ خدا تقلا را برای پیله قرار داد تا به وسیله آن مایعی از بدنش ترشح کند تا پس از خروج از پیله به او امکان پرواز بدهد. پروانه تقلا می کرد . پروانه نه پیله، می خواست تا پروانه بشود . و از آن دور دست ها می آمد پسری. پسرک رسید.پیله تکانی خورد پسرک کنار پیله نشست . پیله تقلا می کرد . پسرک دلش سوخت ؛ ساعت ها گذشت . پسرک نشسته بود و پیله رنج آزادی بر جان می خرید. 

پسرک خسته شد، پیله هم. پسرک می خواست ببیند پرواز پروانه را و پیله نمی دانست در ذهن پسرک چه می گذرد. پسرک قیچی کوچکی درآورد و سوراخی در ته پیله ایجاد کرد و می خندید برای تماشا ،برای پروانه .

پیله آهسته سر خورد ، موجودی از پیله درآمد ، و حالا پروانه شد؛ اما یارای پروازش نبود. جثه اش ضعیف و بالهایش چروکیده بود . پسرک چشم به بال پروانه داشت، و پروانه در حسرت پرواز تقلا می کرد. پسرک انتظار داشت پروانه بپرد ولی نمی دانست چرا؟ پروانه را در دست هایش گرفت ؛ اما پروانه دیگر پروانه نبود.

پروانه حالا چشم در چشم پسرک دوخت و گفت : کاش می دانستی تو حلقه ای از تدبیر خدا را شکستی ؛ خدا تقلا را برای پیله قرار داد تا به وسیله آن مایعی از بدنش ترشح کند تا پس از خروج از پیله به او امکان پرواز بدهد.

پسر برای جهالتش گریست . آنقدر گریست تا عارف شد دیگر پسرک می دانست:

که سختی هایش برای اینست که او پروانه شدن و پرواز کردن را بیاموزد.

«و لنبلونَّکم بشیءٍ من الخوفِ و الجوعِ و نقصٍ من الاموالِ و الانفسّ و الثمراتِ و بشِّر الصابرینَ» شما را به اندکی ترس و گرسنگی و بینوایی و نقصان در محصول می آزماییم و شکیبایان را بشارت ده(بقره آیه 155)   

ماهنامه فرهنگی،اجتماعی آشنا

 نظر دهید »

در شیشه عطر را محکم کن

06 بهمن 1390 توسط حاتم

انسان نباید حسناتش را در ذهنش بزرگ کند و نباید بازگو کند، مثل شیشه عطری که درش گم شده باشد که طبعاً عطر شیشه به سرعت می پرد . اگر عطر اعمال خوب و نیّات خوب با شماست، درش را محکم ببندید که نپرد

جاری حکمت (نکته های ناب در کلام ایت الله حائری شیرازی)

 نظر دهید »

اگر برنج نباشد، نمی خوریم

06 بهمن 1390 توسط حاتم

خاطره ای از مقام معظم رهبری

مادر یک شهید ، که از بستگان رهبر عزیز نیز هستند ، تعریف می کرد: « یک روز میهمان ایشان بودیم . ظهر بود و ما در کنار سفره منتظر حاج آقا نشسته بودیم. وقتی ایشان آمدند نگاه به غذا کردند و گفتند : «مثل این که نوع برنج با برنج روزهای دیگر فرق کرده است؟» خانم ایشان گفتند: حاج آقا! روز عید است و مهمان هم داریم . برنج کوپنی هم تمام شده است . مجبور شدیم برنج آزاد بخریم ! حاج آقا ناراحت شدند و فرمودند : «بنا نبود ، تغبیری در زندگی ما بدهید . ما که با میهمان این حرف ها را نداریم . اگر برنج نباشد برنج نمی خوریم .» 

گلهای باغ خاطره

 نظر دهید »

داستان مردی که تنها یک روز زندگی کرد

06 بهمن 1390 توسط حاتم

دو روز مانده به پایان جهان، تازه فهمید که هیچ زندگی نکرده است. تقویمش پر شده بود و تنها دو روز خط نخورده باقی مانده بود. پریشان شد آشفته و عصبانی نزد فرشته مرگ رفت تا روز های بیشتری از خدا بگیرد . داد زد و بد و بیراه گفت ، فرشته سکوت کرد؛ آسمان و زمین را به هم ریخت ، فرشته سکوت کرد ؛ جیغ زد و جار وجنجال راه انداخت ، فرشته سکوت کرد ؛ به پر وپای فرشته پیچید، فرشته سکوت کرد، کفر گفت وسجاده دور انداخت ، باز هم فرشته سکوت کرد ، دلش گرفت و گریست و به سجاده افتاد، این بار فرشته سکوتش را شکست و گفت: بدان که یک روز دیگر را هم از دست دادی! تنها یک روز دیگر باقیست . بیا و لااقل این یک روز را زندگی کن .

لا به لای هق هقش گفت: اما با یک روز… با یک روز چه کار می توان کرد …! فرشته گفت: آن کس که لذت یک روز زیستن را تجربه کند ، گویی هزار سال زیسته است و آنکه امروزش را در نیابد ، هزار سال هم به کارش نمی آید . و آنگاه سهم یک روز زندگی را در دستانش ریخت و گفت: حالا برو و زندگی کن .

او مات و مبهوت به زندگی نگاه کرد که در گودی دستانش می درخشید . اما می ترسید حرکت کند، می ترسید راه برود، نکند قطره ای از زندگی از لای انگشتانش بریزد . قدری ایستاد … بعد با خود گفت : وقتی فردایی ندارم ، نگاه داشتن این زندگی چه فایده ای دارد ، بگذار این یک مشت زندگی را خرج کنم .

آن وقت شروع به دویدن کرد ، زندگی را به سر و رویش پاشید، زندگی را نوشید و بویید و چنان به وجد آمد که دید می تواند تا ته دنیا بدود، می تواند بال بزند ، می تواند پا روی خورشید بگذارد و می تواند …  

او در آن یک روز آسمان خراشی بنا نکرد، زمینی را مالک نشد ،مقامی به دست نیاورد ، اما … اما در همان یک روز روی چمن ها خوابید ، کفش دوزکی را تماشا کرد، سرش را بالا گرفت و ابرها را دید و به آن هایی که نمی شناختندش سلام کرد و برای آن ها که دوستش نداشتند از ته دل دعا کرد. او همان یک روز را آشتی کرد و خندید و سبک شد، لذت برد و سرشار شد و بخشید ، عاشق شد و عبور کرد و تمام شد .

او همان یک روز زندگی کرد اما فرشته ها در تقویم خدا نوشتند : او در گذشت ، کسی که هزار سال زیسته بود.

 

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 319
  • 320
  • 321
  • 322
  • ...
  • 323
  • ...
  • 324
  • 325
  • 326
  • ...
  • 327
  • ...
  • 328
  • 329
  • 330

مدرسه علمیه الزهراء خمینی شهر

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • عمومی
    • پزشکی
  • مذهبي
    • اخلاقی
  • مناجات
  • آشپزی
  • خاطرات شهدا و بزرگان
  • خانه داری
  • مهدویت و فرهنگ انتظار در فضای مجازی
  • احادیث نورانی معصومین(ع)
  • چکیده پایان نامه های مدرسه
    • مقاله
  • علمی
  • معرفی کتاب
  • روانشناسی
  • دل نوشته های یک طلبه
  • سیره اهل بیت علیهم السلام
  • اطلاع رسانی برنامه ناب رسانه
  • کلام ناب بزرگان
  • شعر
  • علما
  • جملات تامل برانگیز
  • خبرهاي مدرسه
    • فرهنگي
    • پژوهش
    • آموزش
  • احکام

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
ایامم را به یاد خود آباد ساز و پیوسته در خدمت خویش مستدام دار و کردارم را پذیرا باش.«امیر المومنین(ع)»
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس