از دست عزرائیل نجاتم دهید!!!
در زمان حضرت سلیمان (ع)،مردی که چهره اش زرد شده ولبهایش کبود شده بود،خود را نزد حضرت سلیمان(ع)رسانید و گفت:ای پیامبر خدا به من پناه بده!!حضرت سلیمان پرسید چه شده است؟او گفت عزرائیل،با خشم به من نگاه کرد.من می ترسم.حال از شما،تقاضای عاجزانه دارم که به باد فرمان بدهید تا ما را به هندوستان ببرد واز دست عزرائیل رهایی یابم.حضرت سلیمان (ع)به باد دستور داد که او را به سرزمین هندوستان ببرد.
ساعت بعد،حضرت سلیمان،عزرائیل را دید و گفت:چرا به آن مرد بینوا،خشم آلود نگاه کردی و باعث شدی که از وطن خود آواره شده وبی خانمان گردد؟
عزرائیل گفت:خداوند فرموده بود که من جان او را در هندوستان بگیرم.وقتی او را در این جا دیدم،در فکر فرو رفتم.حیران شدم که چگونه جان اورا در هندوستان بگیرم،در حالی که او این جاست.او از چهره تعجب انگیز من ترسید.من اصلا” نگاه غضب آلودی به او نکردم.خداوندتبارک وتعالی،در قرآن،در سورۀ جمعۀ،آیه 8فرمود:«قل انّ الموت الذّی تفرونّ منه فإنه ملاقیکم…»
ای رسول ما،بگو مرگی که از آن فرار می کنید،سرانجام به سراغتان آمده و شما را ملاقات خواهد کرد.و هم چنین،در سورۀ نساء آیه 78 فرمود:«اینما تکونوا یدرککم الموت ولو کنتم فی بروج مشیدة»؛هر جا که باشید ولو در حصارها و برج های سخت واستوار،مرگ به سراغ تان می آید.
مجله بشارت77(ص70)