• خانه 
  • امامان در عالم مثال به چه کیفیت بودند؟ 
  • تماس  
  • ورود 

بیوگرافی شیطان

29 آبان 1391 توسط حاتم

شیطان، نخستین کسى بود که بعضى کارها را مرتکب شد و پیش از او کسى آنها را انجام نداده بود. و آنها از این قرارند:

- اولین کسى که قیاس نمود و خود را از حضرت آدم علیه السلام برتر و بالاتر دانست و گفت: من از آتشم و او از خاک در حالى که آتش از خاک بالاتر است .(1)

- اولین کسى که در پیشگاه با عظمت الهى تکبر نمود و به دستور خالق خود عمل نکرد.(2)

- اولین کسى که که معصیت و نافرمانى خدا را کرد و آشکارا با او مخالفت نمود.(3)

- اولین کسى که به دروغ گفت : خدا گفته از این درخت نخورید، چون درخت جاوید است و اگر کسى از آن بخورد تا ابد زنده مى ماند و با خدا شریک مى شود.(4)

- اولین کسى که که قسم به دروغ خورد و گفت : من شما را نصیحت مى کنم .(5)

- اولین کسى که نماز خواند و یک رکعت آن چهار هزار سال طول کشید.(6)

- اولین کسى که غنا و آواز خواند، همان زمانى که آدم علیه السلام از درخت نهى شده خورد.(7)

- اولین کسى که نوحه خواند و گریست ؛ چون او را به زمین فرستادند، به یاد بهشت و نعمتهاى آن نوحه و گریه کرد.

- اولین کسى که لواط کرد آنگاه که به میان قوم لوط آمد.(8)

- اولین کسى که دستور ساختن منجنیق را داد تا حضرت ابراهیم علیه السلام را با آن در آتش اندازند.

- اولین کسى که دستور ساختن نوره را در زمان حضرت سلیمان داد، براى این که موهاى اضافى پاى بلقیس پادشاه سبا را از بین ببرند.(8)

- اولین کسى که دستور ساختن شیشه را داد تا حضرت سلیمان علیه السلام آن را روى خندق گذارد و بلقیس را آزمایش کند.(9)

- اولین کسى که عبادت و بندگى او، فرشتگان را به تعجب در آورد!

- اولین کسى که به خداى خود اعتراض کرد.(10)

- اولین کسى که شبیه شدن به دیگران را مطرح و مردم را به آن تشویق کرد.(11)

- اولین کسى که که سحر و جادو کرد و آن دو را به مردم یاد داد.(12)

- اولین کسى که براى زیبایى ، زلف گذاشت .(13)

- اولین کسى که نقاشى کرد و چهره کشید.(14)

- اولین کسى که آتش حسدش شعله ور شد.(15)

- اولین کسى که به ناحق مخاصمه و جدال کرد.

- اولین کسى که خداى تعالى به او لعنت نمود( و از ناراحتى فریاد کشید.(16)

- اولین کسى که به خدا کفر ورزید.(17)

- اولین کسى که گریه دروغى نمود.(18)

- اولین کسى که عبادت و خلقت خود را ستود.

- اولین کسى که صورت هاى مجسمه و بت را ساخت .(19)

……………………………………………………………………………………

پی نوشت ها:
1-اعراف (7)، آیه 12.
2-تفسیر قمى ، ص 32، بحار، ج 60، ص 274؛ المیزان ، ج 8، ص 59.
3- حجر(15)، آیه 31.
4- طه (20)، آیه 20.
5- اعراف (7)، آیه 21.
6- نهج البلاغه ، خطبه قاصعه .
7- تفسیر عیاشى ، ج 1، ص 4، بحار، ج 60، ص 199، 219.
8-علل الشرایع ، ج 2، ص 233، بحار، ج 93، ص 306.
9- بحار، ج 14، ص 112.
10- سوره نمل ، آیه 44.
11- کتاب سلیم بن قیس .
12- بقره (2)، آیه 102.
13- کتاب ابلیس ، ص 164 و 165.
14- مکاسب ، شیخ انصارى ، مکاسب محرمه .
15- در المنثور، ج 1، ص 51؛ خصال ، ج 1، ص 50؛ بحار، ج60، ص 222 و 281.
16- ص (38)، آیه 78.
17- ص (38)، آیه 74.
18- تفسیر عیاشى ، ج 1، ص 40؛ خصال ؛ ج 1، ص 50؛ بحار، ج 60؛ ص 199، 219.
19- مائده (5)، آیه 89.

منبع:
صالحی حاجی آبادی، نعمت الله، شیطان در کمین گاه

 

 نظر دهید »

مردی که دلش میخواست بگه سیب

29 آبان 1391 توسط حاتم

می خواست برود، ولی چیزی او را پایبند کرده بود.

می خواست بماند، ولی چیزی او را به سوی خود می کشید.

می خواست بنویسد، قلمی نداشت،

می خواست بایستد، چیزی او را وادار به نشستن می کرد

.می خواست بگوید، لبان خشکیده اش نمی گذاشتند.

می خواست بخندد، تبسم در صورتش محو می شد.

می خواست دست بزند و شادی کند، ولی دستانش یاری نمی دادند.

می خواست نفس عمیقی بکشد و تمام اکسیژن های هوا را ببلعد، اما چیزی راه تنفسش را بسته بود.

می خواست آواز سر دهد، نغمه اش به سکوت مبدل شد.

می خواست پنجره ی کلبه اش را باز کند و از دیدن زیباییها لذت ببرد ، اما با اینکه پنجره با او فاصله ای نداشت این کار برایش غیر ممکن بود.

می خواست بی پروا همه چیز را تجربه کند ولی دیگر فرصتی وجود نداشت.

می خواست پرنده ی زندانی در قفس را پرواز دهد ولی ناتوان بود.

می خواست گلی بچیند و به کسی که به او خیره شده بود بدهد دستش جلو نمی رفت.

می خواست به همه بگوید دوستشان دارد و عاشقشان است لبش گشوده نمی شد،

می خواست ستاره های آسمان را بشمارد و هنگام عبور شهاب آرزو کند که کاش روزهای رفته بر گردند.

.

.

.

آخر او عکسی در قابی کهنه بود که توان هیچ کاری را نداشت

می خواست حداقل لبخندی به لب داشته باشد اما لبانش خشکیده بود.

یادش افتاد کاش وقتی عکاس گفت “بگو سیب” از دنیا گله نمی کرد

دلش می خواست اگر نمی تواند هیچ کاری بکند فقط بگوید سیب


تا فرصت زندگی کردن داریم از آن بهره ببریم

 نظر دهید »

حريم پاک

29 آبان 1391 توسط حاتم

عن النبي (ص) قال:… و هي اطهر بقاع الارض واعظمها حرمة و إنها لمن بطحاء الجنة.


پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) در ضمن حديث بلندي مي‏ فرمايند:


کربلا پاکترين بقعه روي زمين و از نظر احترام بزرگترين بقعه‏ ها است و الحق که کربلا از بساط هاي بهشت است.


بحار الانوار، ج 98، ص 115 و نيز کامل الزيارات، ص 264.

 نظر دهید »

سرزمين نجات

28 آبان 1391 توسط حاتم

قال رسول الله (صلي الله عليه و آله): يقبر ابني بأرض يقال لها کربلا هي البقعة التي کانت فيها قبة الاسلام نجا الله التي عليها المؤمنين الذين امنوا مع نوح في الطوفان.


پيامبر خدا (ص) فرمودند:
پسرم حسين در سرزميني به خاک سپرده مي‏ شود که به آن کربلا گويند، زمين ممتازي که همواره گنبد اسلام بوده است، چنانکه خدا ياران مومن حضرت نوح را در همانجا از طوفان نجات داد. 


کامل الزيارات، ص،269، باب 88، ح 8.

 

 نظر دهید »

روزی که امام حسین، زمین کربلا را خرید

28 آبان 1391 توسط حاتم

هر روز محرم، اتفاق هایی روی داد که زمینه ساز واقعه عاشورا شد. و اما روز سوم محرم سال 61 هجری قمری در کربلا چه گذشت؟

1. “عمر بن سعد” یک روز پس از ورود امام علیه‏السلام به سرزمین کربلا یعنی روز سوّم محرم با چهار هزار سپاهی از اهل کوفه وارد کربلا شد.[1]


2. امام حسین علیه‏السلام قسمتی از زمین کربلا که قبر مطهرش در آن واقع می‏شد را از اهالی نینوا و غاضریه به شصت هزار درهم خریداری کرد و با آنها شرط کرد که مردم را برای زیارت راهنمایی نموده و زوّار او را تا سه روز میهمان کنند.[2]


3. در این روز “عمر بن سعد” مردی بنام “کثیر بن عبداللّه‏” ـ که مرد گستاخی بود ـ را نزد امام علیه‏السلام فرستاد تا پیغام او را به حضرت برساند. کثیر بن عبداللّه‏ به عمر بن سعد گفت: اگر بخواهید در همین ملاقات حسین را به قتل برسانم؛ ولی عمر نپذیرفت و گفت: فعلاً چنین قصدی نداریم.


هنگامی که وی نزدیک خیام رسید، “ابو ثمامه صیداوی” (همان مردی که ظهر عاشورا نماز را به یاد آورد و حضرت او را دعا کرد) نزد امام حسین علیه‏السلام بود. همین‏که او را دید رو به امام عرض کرد: این شخص که می‏آید، بدترین مردم روی زمین است. پس سراسیمه جلو آمد و گفت: شمشیرت را بگذار و نزد امام حسین علیه‏السلام برو. گفت: هرگز چنین نمی‏کنم.


ابوثمامه گفت: پس دست من روی شمشیرت باشد تا پیامت را ابلاغ کنی. گفت: هرگز! ابوثمامه گفت: پیغامت را به من بسپار تا برای امام ببرم، تو مرد زشت‏کاری هستی و من نمی‏گذارم بر امام وارد شوی. او قبول نکرد، برگشت و ماجرا را برای ابن سعد بازگو کرد. سرانجام عمر بن سعد با فرستادن پیکی دیگر از امام پرسید: برای چه به اینجا آمده‏ ای؟ حضرت در جواب فرمود:


“مردم کوفه مرا دعوت کرده ‏اند و پیمان بسته‏اند، بسوی کوفه می‏روم و اگر خوش ندارید بازمی‏گردم… ."[3]


پی نوشت ها:
[1] ارشاد، شیخ مفید، ج2، ص84.
[2]مستدرک الوسایل، ج14، ص61؛ مجمع البحرین، ج5، ص461.
[3] تاریخ طبری، ج5، ص410.نقل از سایت شهید آوینی

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 273
  • 274
  • 275
  • ...
  • 276
  • ...
  • 277
  • 278
  • 279
  • ...
  • 280
  • ...
  • 281
  • 282
  • 283
  • ...
  • 330

مدرسه علمیه الزهراء خمینی شهر

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • عمومی
    • پزشکی
  • مذهبي
    • اخلاقی
  • مناجات
  • آشپزی
  • خاطرات شهدا و بزرگان
  • خانه داری
  • مهدویت و فرهنگ انتظار در فضای مجازی
  • احادیث نورانی معصومین(ع)
  • چکیده پایان نامه های مدرسه
    • مقاله
  • علمی
  • معرفی کتاب
  • روانشناسی
  • دل نوشته های یک طلبه
  • سیره اهل بیت علیهم السلام
  • اطلاع رسانی برنامه ناب رسانه
  • کلام ناب بزرگان
  • شعر
  • علما
  • جملات تامل برانگیز
  • خبرهاي مدرسه
    • فرهنگي
    • پژوهش
    • آموزش
  • احکام

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
ایامم را به یاد خود آباد ساز و پیوسته در خدمت خویش مستدام دار و کردارم را پذیرا باش.«امیر المومنین(ع)»
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس