• خانه 
  • امامان در عالم مثال به چه کیفیت بودند؟ 
  • تماس  
  • ورود 

به گمانم که بنا نیست کنارش باشیم

18 بهمن 1391 توسط حاتم

کوتاه گفته های آیت الله بهجت درباره امام زمان عج

  اين همه لاف زن و مدعي اهل ظهور             پس چرا يار نيامد كه نثارش باشي

  سالها منتظر سيصد و اندي مرد است            آنقدر مرد نبوديم كه يارش باشيم

  اگر آمد ، خبر رفتن ما را بدهید                  به گمانم که بنا نیست کنارش باشیم


چه قدر حضرت [امام زمان (علیه السلام)] مهربان است به کسانی که اسمش را می برند و صدایش می زنند و از او استغاثه می کنند؛ از پدر و مادر هم به آنها مهربان تر است!
لازم نیست که انسان در پی این باشد که به خدمت حضرت ولی عصر (عج) تشرّف حاصل کند؛ بلکه شاید خواندن دو رکعت نماز، سپس توسّل به ائمه (علیهم السلام) بهتر از تشرّف باشد.

*
ما در دریای زندگی در معرض غرق شدن هستیم؛ دستگیری ولیّ خدا لازم است تا سالم به مقصد برسیم. باید به ولیّ عصر (عج) استغاثه کنیم که مسیر را روشن سازد و ما را تا مقصد، همراه خود ببرد.

*
دعای تعجیل فَرج، دوای دردهای ما است.

*
در زمان غیبت هم عنایات و الطاف امام زمان (عج) نسبت به محبّان و شیعیانش زیاد دیده شده؛ باب لقا و حضور بالکلیّه مسدود نیست؛ بلکه اصل رؤیت جسمانی را هم نمی شود انکار کرد!

*
با وجود اعتقاد داشتن به رئیسی که عینُ الله الناظره است، آیا می توانیم از نظر الهی فرار کنیم و یا خود را پنهان کنیم؛ و هر کاری را که خواستیم، انجام دهیم؟! چه پاسخی خواهیم داد؟!

*
هر چند حضرت حجت (عج) از ما غایب و ما از فیض حضور آن حضرت محرومیم؛ ولی اعمال مطابق یا مخالف دفتر و راه و رسم آن حضرت را می‌دانیم؛ و این که آیا آن بزرگوار با اعمال و رفتار خود خشنود، و سلامی - هر چند ضعیف - خدمتش می‌فرستیم؛ و یا آن حضرت را با اعمال ناپسند، ناراضی و ناراحت می کنیم!

*
علایمی حتمیّه و غیر حتمیّه برای ظهور آن حضرت ذکر کرده اند. ولی اگر خبر دهند فردا ظهور می کند، هیچ استبعاد ندارد! لازمۀ این مطلب آن است که در بعضی علایم، بَداء صورت می گیرد و بعضی دیگر از علایم حتمی هم، مقارن با ظهور آن حضرت اتفاق می افتد.

*
انتظار ظهور و فرج امام زمان (عج)، با اذیّت دوستان آن حضرت، سازگار نیست!

*
چه قدر حضرت [امام زمان (علیه السلام)] مهربان است به کسانی که اسمش را می برند و صدایش می زنند و از او استغاثه می کنند؛ از پدر و مادر هم به آنها مهربان تر است!

*
خداوند کام همۀ شیعیان را با فَرج حضرت غائب (عج) شیرین کند! شیرینیها، تفکّهاتِ زائد بر ضرورت است؛ ولی شیرینی ظهور آن حضرت، از اَشدّ ضرورات است.

*
مهمتر از دعا برای تعجیل فرج حضرت مهدی (عج)، دعا برای بقای ایمان و ثبات قدم در عقیده و عدم انکار حضرت تا ظهور او می باشد.

*
افسوس که همه برای برآورده شدن حاجت شخصی خود به مسجد جمکران می روند، و نمی دانند که خود آن حضرت چه التماس دعایی از آنها دارد که برای تعجیل فَرَج او دعا کنند!

*
امام (عج) در هر کجا باشد، آن جا خضراء است. قلب مؤن جزیرۀ خضراء است؛ هر جا باشد، حضرت در آن جا پا می گذارد.

*
قلبها از ایمان و نور معرفت خشکیده است. قلب آباد به ایمان و یاد خدا پیدا کنید، تا برای شما امضا کنیم که امام زمان (عج) آن جا هست!

*
اشخاصی را می خواهند که تنها برای آن حضرت باشند. کسانی منتظر فرج هستند که برای خدا و در راه خدا منتظر آن حضرت باشند، نه برای برآوردن حاجات شخصی خود!

*
به طور یقین دعا در امر تعجیل فرج آن حضرت، مؤثّر است، اما نه لقلقه.

*
آری، تشنگان را جرعۀ وصال و شیفتگان جمال را آب حیات و معرفت می دهند. آیا ما تشنۀ معرفت و طالب دیدار هستیم و آن حضرت آب حیات نمی دهد، با آن که کارش دادرسی به همه است و به مضطرّین عالم رسیدگی می کند؟!

*
ائمه (علیهم السلام) فرموده اند: شما خود را اصلاح کنید، ما خودمان به سراغ شما می آییم و لازم نیست شما به دنبال ما باشید!

*
تا رابطۀ ما با ولیّ امر: امام زمان (عج) قوی نشود، کار ما درست نخواهد شد. و قوّت رابطۀ ما با ولیّ امر (عج) هم در اصلاح نفس است.

*
چه قدر بگوییم که حضرت صاحب (عج) در دل هر شیعه ای یک مسجد دارد!

*
هر کس که برای حاجتی به مکان مقدّسی مانند مسجد جمکران می رود، باید که اعظم حاجت نزد آن واسطۀ فیض، یعنی فرجِ خود آن حضرت را از خدا بخواهد.

*
خدا می داند در دفتر امام زمان (عج) جزو چه کسانی هستیم! کسی که اعمال بندگان در هر هفته دو روز (روز دوشنبه و پنجشنبه) به او عرضه می شود. همین قدر می دانیم که آن طوری که باید باشیم، نیستیم!

*
آیا می شود رئیس و مولای ما حضرت ولیّ عصر (عج) محزون باشد، و ما خوشحال باشیم؟! او در اثر ابتلای دوستان، گریان باشد و ما خندان و خوشحال باشیم و در عین حال، خود را تابع آن حضرت بدانیم؟!

*
اگر اهل ایمان، پناهگاه حقیقی خود را بشناسند و به آن پناه ببرند، آیا امکان دارد که از آن ناحیه، مورد عنایت واقع نشوند؟!

*
با این که به ما نه وحی می شود نه الهام، به آن واسطه ای که به او وحی و الهام می شود توجه نمی کنیم؛ در حالی که در تمام گرفتاری ها - اعمّ از معنوی و صوری، دنیوی و اُخروی - می توان به آن واسطۀ فیض؛ حضرت حجّت (علیه السلام)، رجوع کرد.

*
حضرت غائب (عج) دارای بالاترین علوم است؛ و اسم اعظم بیش از همه در نزد خود آن حضرت است. با این همه، به هر کس که در خواب یا بیداری به حضورش مشرّف شده، فرموده است: برای من دعا کنید!

*
راه خلاص از گرفتاری ها، منحصر است به دعا کردن در خلوات برای فرج ولیّ عصر (عج)؛ نه دعای همیشگی و لقلقۀ زبان… بلکه دعای با خلوص و صدق نیّت و همراه با توبه.


 نظر دهید »

عارف روشن ضمیر

18 بهمن 1391 توسط حاتم

 

طی‌الارض ندارم، هر کس دارد نوش جانش!

 

علامه بهلول گنابادی: همیشه بعد از درس و منبر، در اوقات فراغت به بازی‌های کودکانه و بیشتر به بازی‌ با حیوانات می‌پرداختم. زن‌های محل هم می‌گفتند نه به آن منبر و روضه‌ات و نه به این بازیگوشی‌هایت. رفتارهای تو مثل رفتار بهلول زمان امام صادق(ع) است. تقریبا از همان زمان و به دلیل همان تشابه این اسم روی من ماند.

آنچه در پی می‌آید گفت‌وشنودی است نشر نایافته که درسال 1380 با مجاهد و عارف روشن ضمیر، ‌فقید سعید مرحوم علامه شیخ محمدتقی بهلول گنابادی انجام گرفته است. آنچه آن سالک گرانمایه دراین مجال بیان داشته روایتی دقیق و جامع الاطراف از دوران سرکوب روحانیت و مظاهر فرهنگ دینی توسط رضاخان است که بیان شیرین و در عین حال سلیس آن بزرگوار آن را خواندنی‌تر ساخته است.

آقای بهلول! شما یکی از نوادر روزگار ما هستید و زندگی پر فراز و نشیب و سراسر مبارزه شما گواهی بر این مدعاست. با تشکر از اینکه دعوت ما را برای انجام این گفت‌وگو پذیرفتید. با اینکه قریب به 100 سال از عمر شما می‌گذرد، خانه و کاشانه‌ای ندارید و این سؤال برای همه علاقه‌مندان به شما مطرح است که روزگار بر شما چگونه می‌گذرد؟
- بنده الآن 92 سال عمر دارم. زندگی من غیر از چهار سالی که در ایران زن‌دار بودم و یک سال هم در افغانستان، همیشه به تجرد گذشته است. از همسر ایرانی خود فرزندی نداشتم و بچه زن افغانی من هم مرده به دنیا آمد.

از پدر و مادر و خانواده و تربیت دوران کودکی‌تان برایمان تعریف کنید.
من حافظه خارق‌العاده‌‌ای داشتم و پدرم بر خلاف بقیه پدرها که برای بچه‌هایشان اوسانه [قصه] می‌گویند، به جای آن برای من جغرافیدان می‌گفت و من در شش سالگی و در حالی که هنوز الفبا نخوانده بودم، ‌‌جغرافی‌دان خوبی بودم و پایتخت هر کشوری را که از من می‌پرسیدند، بلد بودم. پدر من دادستان و در عین حال مدرس بزرگ حوزه سبزوار بود. ایشان در درس حکمت، شاگرد حاج ملاهادی حکیم مشهور سبزواری و در درس خارج فقه و اصول، شاگرد حاج میرزا ابراهیم سبزواری، از مراجع بزرگ بود.
دو معلم مدارس جدید شاگرد پدر من بودند. آنها چون حافظه مرا دیدند، از پدرم خواهش کردند که این بچه شش ساله را به ما بدهید تا به او درس بدهیم و در ظرف سه سال تصدیق کلاس ششم را بگیرد و چنین و چنان. پدرم می‌خواست این کار را بکند و چه خوب شد که نکرد که اگر می‌کرد، من به خاطر همان هوش و حافظه‌ام از لامذهب‌ترین مردم دوره پهلوی می‌شدم! در دوره پهلوی دو نفر از حیث لامذهبی لنگه نداشتند. یکی تیمورتاش، وزیر دربار پهلوی بود که می‌گفت به 70 دلیل ثابت می‌کنم که خدا نیست و یکی هم دادگر رئیس مجلس شورای ملی بود که یک روز در بهارستان، پشت پنجره مجلس نشسته بود و تماشا می‌کرد و دید که یک سگ نر و یک سگ ماده در خیابان به هم چسبیده‌اند. وکلا را صدا زد و گفت: «آرزو می‌کنم روزی ایران آن قدر پیشرفت کند که زن و مرد بتوانند این طور آزادانه در خیابان‌ها با هم بگردند و کسی کاری‌شان نداشته باشد. » هر دوی آنها هم به دست پهلوی کشته شدند، ولی من اگر در دست پهلوی می‌افتادم، از حیث لامذهبی از هر دوی آنها جلو می‌زدم!
اما خدا نخواست. برایم روپوش مدرسه هم دوخته بودند و قرار بود به مدارس جدید بروم که فرمان عزل پدرم از تهران آمد. پدرم فرمان را پاره کرد و گفت: «چه بهتر! من از سبزوار بیزارم» و سبزوار را یله کرد و به وطن اصلی خودمان یعنی گناباد برگشتیم. در آن تاریخ در گناباد مدرسه جدید نبود، این بود که به جای آن، شاگرد خاله پدرم شدم که به بچه‌ها قرآن درس می‌داد. شش‌سال و نیمه بودم که قرآن را نزد او شروع کردم و در هشت سالگی حافظ کل قرآن شدم که الآن هم هستم.
بعد از آن درس عربی را نزد پدرم شروع کردم و همزمان منبری مجالس زنانه هم شدم. در 14 سالگی که بالغ شدم، پدرم گفت که دیگر حرام است به مجالس زنانه بروی و روضه بخوانی. شش ماه تمام نه برای مردان و نه برای زنان روضه نخواندم. برای زن‌ها ممنوع بودم که روضه بخوانم و برای مردها هم خجالت می‌کشیدم. یک شب در شب شهادت امام حسن(ع) در مجلسی که بانی آن پدرم بود، به خودم جرأت دادم و در مسجد بیلند روضه خوبی خواندم و از آن به بعد روضه‌خوان رسمی مجالس گناباد شدم.

 

در زندگی چگونه گذران کرده‌اید؟
زندگی شخصی من از ابتدا همین طور بوده و غیر از نان خوردن چیزی ندارم. هیچ وقت چای نمی‌خورم. مقید به غذایی نیستم و هر جا باشد نانی می‌خورم و اگر باشد ماست. هر جا هم باشم می‌خوابم. همین طور که الآن می‌بینید زندگی می‌کنم، همه زندگی من به همین نحو بوده. بعد از مسجد گوهرشاد هم که 31 سال در افغانستان زندانی بودم.

بعضی‌ها می‌گویند شما طی‌الارض دارید. . .
طی الارض را به آن معنایی که مردم می‌گویند من بالکل منکر هستم، یعنی علاوه بر اینکه خودم ندارم، انکارش هم می‌کنم و می‌گویم قبول هم ندارم که یک دعایی بخوانم و فوت کنم و از اینجا گم شوم و یک جای دیگری پیدا شوم. طی‌الارض به این معنا اصلاً ندارم. من ندارم، هر کس دارد نوش جانش! من طی‌الارضی دارم غیر از این طی‌الارضی که گفتم. طی‌الارض به این معنا که راه دور را از اینجا گم و جای دیگر پیدا شوم، محال است، ولی طی‌الارض به این معنا دارم که وقتی اراده به انجام کاری بکنم، خدا به صورت خارق‌العاده اسباب و وسیله انجام آن کار را برایم فراهم می‌کند. مثلاً اگر شما الآن بخواهید بروید و سر جاده بایستید که ماشینی شما را سوار کند و ببرد به مشهد، ممکن است هشت، نه ساعت بایستید و ماشینی نیاید، ولی اگر من بروم بایستم، همان موقع ماشین مناسبی می‌آید و مرا سوار می‌کند و می‌برد.

پس طی‌الارض شما به این معناست…
بله، به این معنا هیچ‌وقت بی‌وسیله نمانده‌ام. به این معنا اگر دشمنی هم به من حمله کند، خدا مدافعی را می‌رساند، چنانکه چند مرتبه این طور شده است. یک بار در همین جاده سبزوار ایستاده بودم که بروم مشهد. ماشینی آمد و دست بالا کردم که نگه دارد و نگه نداشت و رد شد. دو ساعت بعد از آن ماشین دیگری آمد و نگه داشت و مرا سوار کرد. ماشینی که برایم نگه نداشته بود، در بین راه عیب کرده و دو سه ساعت معطل شده بود. ماشین بعدی که مرا سوار کرد، از او جلو افتاد. در تربت‌حیدریه، نزدیک شاتقی در قهوه‌خانه‌ای بودم که آن ماشین آمد و راننده‌اش حیرت کرد که چطور او که مرا سوار نکرده بود، زودتر از او رسیدم. متوجه نبود که ماشین بعدی، مرا سوار کرد و آورد، به همین خاطر مردم تصور می‌کنند طی‌الارض دارم، در حالی که التماسی با خداوند دارم که به هر چیزی که محتاج شوم، خداوند وسیله‌اش را فراهم می‌کند.

آیا در این 92 سالی که عمر کرده‌اید و ان‌شاءالله خداوند، شما را همچنان برای ما نگه دارد، هیچ‌گاه سر و کارتان به دوا و دکتر افتاده است یا نه؟
نسبت به بقیه مردم خیلی کمتر، برای اینکه از هفت سالگی توبه کردم و هرگز چای نخوردم، به دود محتاج نیستم، خوراکم را از روی طب‌الرضا می‌خورم. این کتاب را خواندید؟

شما توضیح بدهید.

بگذارید تاریخش را برایتان خلاصه کنم؛ خلاصه‌اش این است که خلفای عباسیه از بس که به حیات خود پابند بودند که صحیح و سالم باشند، هر کدام در پایتخت خود یک دکتر اروپایی دائمی داشتند که هر وقت محتاج شدند به او مراجعه کنند. مأمون هم یک دکتر داشت. وقتی که امام رضا(ع) را ولیعهد خود کرد، یک روز در مجلس مأمون، امام رضا(ع) با آن دکتر روبه‌رو شدند. آن دکتر از ایشان پرسید: «جد شما با اینکه تصدیق طبابت کرده و گفته: «العلم علمان علم الابدان و علم الادیان»، پس چرا در طب کتابی ندارد؟ و خدایتان در قرآن چرا در باره طب چیزی نگفته؟» امام رضا(ع) جواب دادند‌: «خدای ما همه طب را در قرآن در یک کلمه گفته؛ کلوا و اشربوا و لا تسرفوا. اگر کسی به این کلمه عمل کند، بیمار نمی‌شود و به طبیب هم احتیاج پیدا نمی‌کند. و جدم فرموده‌ المعده بیت کل داع و الحمیه راس کل دوا؛ شکم مایه درد است و پرهیز مایه دوا».
مأمون گفت: «خیلی خوب است که شما این را یک کمی بسط بیشتری بدهید. » امام رضا(ع) قبول کردند و رساله‌ای در طبابت نوشتند و به مأمون دادند و او منتشر کرد. این رساله به «رسالة ذهبیه» مشهور شد و شاید الآن هم در بعضی از کتاب‌فروشی‌های مشهد پیدا شود. من «رسالة ذهبیه» امام رضا(ع) را از بر دارم و یک عمر است که به دستورات آن عمل می‌کنم، مخصوصاً دستوری را که حضرت درباره وعده‌های غذایی به مأمون دادند و از این بابت خیلی کم گرفتار مرض می‌شوم و حالم خوب است.

می‌گویند شما می‌توانید ساعت‌ها بی آنکه حرکتی بکنید روی آب بمانید و مهارت خاصی هم در شنا کردن دارید. در این مورد برایمان توضیح بدهید.
من در هر دریایی هر قدر هم سنگین و بزرگ باشد، شنا می‌کنم. می‌شود بدون اینکه دست کار کند، فقط با پازدن جلو بروید، ولی نمی‌شود نه دست کار کند نه پا. بر عکس هم می‌شود که دست کار کند و پا بیرون باشد. بی دست و پا زدن که نمی‌شود.

شما علاقه خیلی زیادی به بچه‌های کوچک دارید و بچه هر قدر هم که بی‌تابی کند، موقعی که شما او را در آغوش می‌گیرید، ساکت می‌شود. رمز این قضیه چیست؟
من در نگهداری بچه‌های کوچک متخصص هستم و در زندان افغانستان که بیکار بودم، 12 بچه بی‌مادر را از شیرخوارگی تا وقت از شیر گرفتن بزرگ کرده‌ام.

در مورد تحصیلاتتان برای ما توضیح بدهید.

دوره سطح را پیش پدرم تمام کردم و به خارج رسیدم. مقداری هم در قم درس خواندم و بعد برای درس خارج و اجتهاد به نجف رفتم. در آن وقت آقای سید ابوالحسن اصفهانی در نجف مرجع بودند. از ما پرسیدند: «تو به چه کاری به نجف آمده‌ای؟» گفتم: «حالا که مادر خود را به زیارت آورده‌ایم. او را برمی‌گردانم، ولکن دو باره برای درس خارج می‌آیم، چون که دوره سطحم تمام شده و باید درس خارج بخوانم و اجازه اجتهاد بگیرم. » ‌ گفتند: «از چه کسی تقلید می‌کنی؟» گفتم: «از شما» گفتند: «به فتوای من، پشت 40 سال درس خواندن، می‌گویم که الآن درس خواندن برای تو حرام قطعی است و مبارزه با پهلوی به همان شکلی که تا به حال مشغول بوده‌ای، برای تو واجب عینی است. مبارزاتی که تو با پهلوی کردی، خبرش به ما رسیده. » بعد از جریان منبر سبزوار که تعریف کردم، تا قضیه مسجد گوهرشاد هشت سال طول کشید و من در این فاصله در تمام شهرهای ایران مبارزات منبری با پهلوی داشتم و حبس و یله هم می‌شدم. بزرگ‌ترین مبارزه من با پهلوی غیر از مسجد گوهرشاد این بود که در تهران منبر می‌رفتم. یکی از منبرهایم برخورد کرد به شب ولیعهدی محمدرضا. رضاشاه پشت سر خودش او را ولیعهد کرد. در این دوره من در مسجد شاه تهران 10 روز منبر داشتم. شب هفتم منبر ما مصادف شد با شب ولیعهدی شاه. مسجد شاه تهران هم که پر بود از جمعیت و در و بام هم چراغانی و مهم‌ترین جلسه بود. رفتم منبر و اولش خوب گفتم. گفتم امشب شبی است که اعلیحضرت پهلوی پسرش را ولیعهد کرده. قدمش برای ایران مبارک باشد و از خدا موفقیتش را می‌خواهیم. اینها را گفتم، ولی بعد مطلب خودم را گفتم که چون شب ولیعهدی است می‌خواهم یک تفریحی به مستمعین داده باشم. و این قصه را شروع کردم که پادشاهی بر بام خانه خود شهر را تماشا می‌کرد. دید مردی نشسته است و می‌خواهد به خودش ادرار ‌کند. گفت این مردک ابله را بیاورید ببینم این چه کاری است که می‌کند؟ او را آوردند و پادشاه با تغیر پرسید : ‌«مردک! این چه کاری است که می‌کنی؟ مگر دیوانه‌ ای؟» گفت : ‌«اعلیحضرتا! من این کار را با هر کسی کردم، به مقام وزارت و صدارت رسید. این بار خواستم با خود این کار را بکنم، بلکه من هم به جایی برسم. » پادشاه خندید و 100 تومان به او داد. مرد با مشت به خود کوبید و گفت: «خاک بر سرت. به روی خود ادرار نکردی و 100 تومان گرفتی، اگر ادرار کرده بودی، الآن ولیعهد شده بودی!»
به خاطر همین حرف، 11 شب مرا در تهران بندی کردند! مردم تهران مردم فهمیده‌ای بودند و فوراً مقصود مرا فهمیدند و قصه را دهان به دهان نقل کردند. مردم مشهد اگر حواسشان مثل مردم تهران جمع بود، اصلاً حادثه مسجد گوهرشاد به وجود نمی‌آمد. مردم تهران خواستند از من حمایت کنند، این طور نکردند که بزنند و از من بکنند، بلکه سه چهارهزار نفر به آرامی سیاه‌پوش شدند و در کوچه‌ها و خیابان‌های تهران راه افتادند و شعار دادند که: «ما شاه بابی نمی‌خواهیم/ شاه وهابی نمی‌خواهیم/ ما نان ارزاق نمی‌خواهیم/ پلیس و قزاق نمی‌خواهیم» خبر به گوش پهلوی رسید، رئیس شهربانی را خواست که: «چه کار کردی که مردم علیه ما شعار می‌دهند؟» گفت: «یک آخوند گنابادی بوده، بالای منبر یک حرف‌های بیخودی گفته، گرفتیم حبسش کردیم».

بعضی می‌گویند وقتی نام بهلول برده می‌شود، بهلول زمان امام جعفر صادق(ع) تداعی می‌شود. اسم واقعی شما چیست و چرا به شما بهلول می‌گویند؟
اسم من محمدتقی است. قدیم‌ها نام فامیل وجود نداشت. از دوره پهلوی نام فامیل پیدا شد. قبل از آن فقط یک نام بود. یا حسن بود یا علی یا حسین. دیگر تفکری و تشکری و اعتمادی و اقتصادی و از این حرف‌ها نبود! من پیش از این حرف‌ها در دهان مردم به بهلول مشهور شده بودم، وقتی که پهلوی امر کرد که باید شناسنامه داشته باشیم و نام فامیلی لازم است، گفتم بهلول را نام فامیلم بنویسند.
من از سنین کودکی همراه با درس خواندن، منبر رفتن را شروع کردم. البته در کودکی تنها برای زن‌ها منبر می‌رفتم. همیشه بعد از درس و منبر، در اوقات فراغت به بازی‌های کودکانه و بیشتر به بازی با حیوانات می‌پرداختم. زن‌های محل هم می‌گفتند نه به آن منبر و روضه‌‌ات و نه به این بازیگوشی‌هایت! رفتارهای تو مثل رفتار بهلول زمان امام صادق(ع) است. تقریباً از همان زمان و به دلیل همان تشابه این اسم روی ما ماند.

شما زیاد سفر می‌کنید. الآن هم ظاهراً عازم سفر هستید.
بله، باید اول بروم تهران و بعد هم به خوزستان. از ناصریه و دزفول و شوشتر و چند جای دیگر برای منبر دعوت دارم.

به چه کشورهایی سفر کرده‌اید؟
بسیاری کشورها را دیده‌ام: پاکستان، هندوستان، عراق، حجاز، سوریه، مصر. . .

در مصر مشغول چه کاری بودید؟
ساعت چند است؟

10 دقیقه به 11.
بسیار خوب. پس هنوز تا نماز وقت هست. بعد از 31 سال که در زندان افغانستان بودم، حکومت‌ها بدل شد و حکومت جدید افغانستان تصمیم گرفت که دیگر مرا از زندانش خلاص کند و از من پرسیدند کجا می‌روی؟ گفتم هر جا که مرا جا بدهند. دیدم اگر در افغانستان بمانم، باز ممکن است کارهایی بشود که کارم به زندان برسد، چون قضیه سنی و شیعه و این حرف‌ها بود، برای همین تصمیم گرفتم از آنجا بروم. پرسیدند کجا می‌خواهی بروی؟ گفتم اگر به مصر بفرستید که دارالعلم دارد، برایم بهتر است. مرا با هواپیما به مصر فرستادند. به مصر که رسیدم، اول در یک مسافرخانه جای گرفتم. در آنجا چهار طلبه ایرانی بودند که در رادیوی مصر به طرفداری از جمال عبدالناصر و به ضد پهلوی کار می‌کردند. آن چهار نفر فکر کردند که من مزاحمشان هستم و اگر آنجا باشم، بازار آنها می‌شکند. یک کاری کنیم که اقامتش بگذرد و محکوم به اخراج شود و ما آسوده باشیم. این توطئه‌ای بود که آن چهار طلبه برای من کردند. به دیدنم آمدند و من با آنها مشورت کردم که در اینجا چه کار کنم؟ گفتند شما هیچ کاری نکنید. آسوده بنشینید. ما خودمان می‌رویم و با مقامات عالی صحبت می‌کنیم و برای شما کاری را درست می‌کنیم. آنها ما را به انتظار گذاشتند، ولی مقصدشان این بود که اقامتم طولانی و محکوم به اخراج بشوم. من هم که نمی‌دانستم فقط یک ماه وقت دارم و یک ماه دیگر اقامتم تمام می‌شود، چون به انگلیسی نوشته بود.
این ماند و یک ماه گذشت. در مدتی که آنجا بودم، به جامع‌الازهر رفته و اعلام کرده بودم که طلبه‌های آنجا هر کدام در ادبیات و علوم اشتباهاتی داشته باشند، من بیکارم و می‌توان اشتباهاتشان را رفع کنم. هر روز
‌40 تا 50 نفر از طلبه‌های الازهر برای پرسیدن اشتباهات درسی‌شان پیش من می‌آمدند. بعد از یک ماه که آنجا بودم، یک روز صاحب مسافرخانه آمد و گفت شما چرا این طور بی‌فکرید؟ از دوره اقامت شما سه روز گذشته و شما یا باید تمدید اقامت کنید یا خارج شوید، چون شهربانی گفته هر کس یک روز بیشتر از اقامتش اینجا ماند، اطلاع بدهیم. ما تا به حال اطلاع ندادیم. یا اقامتتان را تمدید کنید یا ما مجبوریم به شهربانی اطلاع بدهیم. من که دیدم این طور است، تصمیم گرفتم بروم، چون پیش خود فکر کردم حالا که این طور شده، نمی‌توانم بمانم. فهمیدم که آن چهار نفر به من خیانت و مرا غافل کرده بودند، ولی حالا دیگر وقتش گذشته بود. روز آخر هر کدام از طلبه‌های الازهر که می‌آمدند اشتباهاتشان را بپرسند، می‌گفتم فردا دیگر نیا که من باید بروم. یک نفر از آنها پرسید: «چرا شما این طور زود می‌روید؟ چرا نمی‌مانید که ما از شما استفاده کنیم؟» گفتم: «من که آمده بودم دائمی در اینجا بمانم، ولی این طور واقعه‌ای شد و چهار نفر گفتند ما برای تو کرسی درست می‌کنیم و نکردند و سه روز هم اضافی از اقامتم گذشته و مسافرخانه‌چی هم باید مرا تحویل شهربانی بدهد و آنها هم مرا تحویل ایران می‌دهند. » آن طلبه گفت: «اگر من بتوانم برای شما اقامت بگیرم، می‌خواهید؟» گفتم: «بله، ولی این آقا می‌گوید قانوناً ممکن نیست.» گفت: «برای این می‌گویید ممکن نیست که مرا نمی‌شناسید. من پسر وزیر تبلیغات مصر هستم. الآن به پدر خود می‌گویم که برود پیش خود عبدالناصر و برای شما اقامت بگیرد. محتاج هیچ جایی نباش» رفت و به پدرش گفت و او گفت بیاید خودم او را ببینم. شب مرا مهمان کرد و نان داد و بعد از اینکه من رفتم خوابیدم، رفت و با جمال عبدالناصر حرف زد که این کسانی که از ایرانی‌ها آوردی در رادیو که ضد پهلوی صحبت کنند، کاری از دستشان ساخته نیست، چنین آدمی هست. او را نگه بدار، چون او می‌تواند ضد پهلوی صحبت کند.
فردا صبح آمدند که شما را اداره رادیو خواسته‌اند. رفتم آنجا و رئیس رادیو بی‌مقدمه گفت که شما به شعبه عربی و فارسی رادیوی تبلیغی جامع‌الازهر از طرف جمال عبدالناصر مقرر شده‌اید و اگر قبول می‌کنید، قرارداد را امضا و شروع به کار کنید. قضیه خدایی شد. طی الارض‌های ما از این نوع است!

آن چهار طلبه شما را غافلگیر کردند، غافل از اینکهو مکروا و مکر الله والله خیر الماکرین.
این بود که از آن روز مجری شدم و صحبت می‌کردم و شعرهای هزلی که گفته بودم می‌خواندم. شعر هم زیاد گفتم. برای شاه ایران گفته بودم: شاه ایران دیشب از ایران گریخت/ روبه مکاری از شیران پابرجا گریخت/ آنکه می‌کردند کفار آریامهرش لقب/ شاه بی دین و علم از ترس شمشیر مسلمانان گریخت. . . .

شما در افغانستان ازدواج کردید؟
بله در آخر که از زندان برآمدم، ازدواج کردم و بچه‌ای پیدا شد که مرده به دنیا آمد و مادرش هم مرد.

پدر و مادرتان را در چند سالگی از دست دادید؟
تا وقتی زندانی نشده بودم، پدر و مادرم بودند. در زندان بودم که خبر مرگ پدر و مادر و خواهر پی در پی به من رسید.

چند خواهر و برادر بودید؟
فقط یک خواهر داشتم.

به عنوان سؤ‌ال آخر اشاره‌ای هم به تألیفاتتان بفرمایید.
200هزار بیت شعر دارم و همه‌شان را هم حفظ هستم. هیچ شاعری نیست که 200 هزار شعر خود را حفظ داشته باشد. خواهر و برادر که در آن واقعه کربلا را نوشته‌ام. کتاب مهمی که دارم و تا به حال چاپ نشده، مثنوی بهلول شامل 123 هزار بیت است که در برابر مثنوی ملای رومی گفته‌ام.

چند تا از ابیاتش را برای ما می‌خوانید؟
ذات حق را می‌سزد حمد و سپاس/ بهر نعمت‌های بی‌حد و قیاس/  

حمد او را هر چه گویم من سزاست/ چون که کرده است ما را راه راست

با تشکر از شما که وقتتان را در اختیار ما گذاشتید.

به نقل از سایت

Info@RajaNews.Com


 

 

 نظر دهید »

فکر می کنیم سخت است اما ....

18 بهمن 1391 توسط حاتم


مادر 28 ساله ای با 8 فرزند (+عکس)
بچه هایی که با هم بازی می کنند احتیاجی به اسباب بازی ندارند. من خودم شخصاً عقیده دارم بچه هایی که با عروسک، بازی می کنند، خودخواه می شود. من تا به حال به جز یک بار که رفته بودم کربلا و برای بچه هایم دو تا عروسک آوردم، برایشان عروسک و اسباب بازی نخریده ام. بچه هایم با هم بازی می کنند، با هم دعوا می کنند، از حق خودشان دفاع می کنند و… وقتی بچه هایم با هم دعوا می کنند، من طرفداری هیچکدام را نمی کنم. می گویم خودتان مشکلتان را حل کنید. این بچه ها یاد می گیرند که باید از خودشان دفاع کنند و ناز نازی بار نمی آیند.

در مورد خودتان بفرمایید؛ متولد چه سالی هستید؟ چه تحصیلاتی دارید؟ و چند فرزند دارید؟
حداد هستم؛ ۲۸ ساله، متولد سال ۶۲٫ تا سال دوم دبیرستان درس خواندم و بعد ازدواج کردم و بعد از ازدواج وارد حوزه شدم؛ ۴ سال حوزه درس خواندم. الان هم مادر ۸ فرزند هستم.

- در چه سنی ازدواج کردید؟
حدود ۱۴ سالگی ازدواج کردم.

- همسرتان چند سال داشتند؟
همسرم ۱۶ سال داشتند.

- از ابتدای ازدواج مستقل زندگی کردید؟ همسرتان از همان ابتدای زندگی منبع درآمد داشتند؟
درآمد همان شهریه طلبگی بود؛ ۲ سال و نیم منزل پدرشوهرم رندگی کردیم و بعد برای طرح هجرت به یکی از روستاهای رفسنجان به نام امین شهر انار رفتیم. ۳ سال آنجا بودیم پسر سومم آنجا به دنیا آمد. برگشتیم قم؛ یک خانه اجاره کردیم. چند سال قم بودیم و بعد ۲ سال رفتیم بابل. در بابل همسرم ۲ سال تدریس داشتند و کارهای تبلیغ می کردند و بعد مجدد برگشتیم قم و الان هم قم زندگی می کنیم.

- اولین فرزند شما چند سال بعد از ازدواجتان به دنیا آمد؟
من ۵ ماه بعد از ازدواج باردار شدم.

- آن زمان با خواست خودتان باردار شدید؟ آمادگی روحی داشتید؟
بله، من خودم سبزواری هستم و در قم تنها بودم، به خاطر تنهایی خودم بچه آوردم؛ بعد دیدم بچه آوردن خیلی خوب و شیرین است.

- فاصله سنی فرزندانتان چقدر است؟
بچه اولم متولد سال ۷۷، بچه دوم ۷۹ و باقی فرزندانم ،به جز فرزند چهارم و پنجم که یکسال فاصله سنی دارند، باقی همه دو سال تفاوت سنی دارند.

- اشاره کردید خانواده خودتان پیش شما نیستند. اوایل ازدواج در بزرگ کردن بچه ها کسی به شما کمک می کرد؟
پدرشوهر و مادرشوهرم هم بودند. شوهرم هم کمک می کردند؛ البته الان به خاطر مشغله کاری و فعالیت در یکی از گروه های جهادی اصلاً خانه نیستند، اما اوایل وقت آزاد بیشتری زیاد داشتند و کمک می کردند.

- یکی از دغدغه های خانواده ها برای فرزندآوری بحث معیشت است. می گویند وقتی درآمد کافی نداریم و به سختی معیشت خودمان را تأمین می کنیم، چگونه چند فرزند داشته باشیم؟ درآمد شما به چه صورت است؟ آیا نگران معیشت فرزندانتان نیستید؟ تاکنون به مشکلی در این زمینه برخوردید؟

به عقیده من روزی دست ما نیست و روزی دهنده خداست. و لا تقتلوا اولادکم من املاق نحن نرزقکم و ایاهم تا به حال هم درآمد ما از طلبگی بوده است. شکر خدا تاکنون شوهرم نه از جایی قرض گرفته، نه وامی گرفته، حتی همه از ما قرض می گیرند، نه اینکه خیلی پول داشته باشیم، ولی خدا در همین درآمد کممان برکت قرار داده است. خدا را شکر تاکنون محتاج کسی نبودیم. البته بچه های ساده و قانعی هم داریم.

داستانی تعریف کنم، یکی از تاجران تهرانی بود که یک مدتی خانه نشین می شود. از او سئوال می کنند چرا خانه نشین شدی؟ می گوید من زمین های کشاورزی زیاد دارم یک بار سر زمین بودم زنبوری می آمد مرتب گندم بر می داشت و می برد. تعجب کردم زنبور که گندم نمی خورد؟ دنبالش رفتم دیدم زنبور گندم را می برد داخل خرابه ای. در این خرابه گنجشک کوری زندگی می کند که وقتی صدای بال زدن زنبور را می شنود، دهانش را باز می کند و زنبور، گندم را می اندازد داخل دهان گنجشک.

خداوند بارها در قرآن فرموده به خاطر روزی بچه هایتان را نکشید. همان هدایی که به بچه در رحم مادر با بند ناف غذا می رساند، بعد از تولدش هم روزی اش را فراهم می کند.

- شما در زندگی خودتان با شهریه طلبگی چطور معیشت را مدیریت می کنید؟ چون فکر نمی کنم این شهریه خیلی بالا باشد، با ۸ فرزند و اجاره خانه، خوراک و پوشاک و ….؟
این بحث در فکر ما نمی گنجد که خداوند چگونه برکت به مال می دهد. یک ریاضی دان می رود پیش یکی از علما و به او می گوید: «چرا شما می گویید اگر خمس بدهید مالتان ۲ برابر می شود؟ هر عاقلی می داند اگر از ۵ تا ۱ دانه برداریم می شود ۴ ولی شما می گویید می شود۱۰ تا.» آن عالم می گوید: سگ زاد و ولدش زیاد است و در هر نوبت زایمان توله های زیادی به دنیا می آورد ولی گوسفند سالی یک زایمان دارد. ازطرفی انسان ها از سگ تغذیه نمی کنند و گوشتش را نمی خورند، ولی گوشت گوسفند را می خورند. بیماری، گوسفند را بیشتر از سگ از پا در می آورد و می کشد و… بر طبق این موارد، الان دنیا باید پر از گله سگ باشد، ولی پر از گوسفند است.» این برکت خدا برای ما غیرقابل فهم است.

- یعنی شما از ابتدا اصلاً دغدغه معیشتی نداشتید؟ و همه چیز راحت بوده است؟
نه، آسان نبوده است. یا یک بار همسرم رفته بودند تبریز. قم هوا خیلی سرد بود و آن زمان ۵ بچه داشتم، همه بچه ها مریض شدند. من ۲ تا ۲ تا می بردمشان دکتر. کسی هم نبود کمکم کند. تنها بودم. تا اینکه یک شب دو تا از بچه ها تب ۴۰ درجه کردند و من خیلی سعی کردم تبشان را پایین بیاورم ولی نشد. بردمشان دکتر، دکتر گفت یکی از بچه ها باید بستری شود. من دیدم نمی توانم بچه ها را در خانه تنها بگذارم یا این بچه را در بیمارستان بگذارم، ازطرفی وضعیت مالی ام هم خیلی جور نبود. به دکتر گفتم هر کاری لازم است بگویید در خانه انجام می دهم.

- شما گفتید بارداری سختی دارید. ازطرفی زمان بارداری تان هم ممکن است همسرتان به خاطر نوع کاری که دارند کنارتان نباشند تا حداقل در امورات خانه کمکی به شما بکنند. چه چیزی باعث شده از همان ابتد تصمیم بگیرید فرزندان بیشتری بیاورید و این دوران سخت بارداریتان را تکرار کنید؟
آدم وقتی در راه سختی می رود، وقتی هدفش مشخص شده باشد، وقتی بداند به چه چیزی می خواهد برسد، در این مسیر سختی ها برایش شیرین می شود. ولی وقتی آدم فکر کند یک مادر از زمان شروع بارداری تا زمان زایمان، اجر هزاران شهید را دارد، برایش این سختی ها آسان می شود. وقتی پیامبر می گوید وقتی بچه ای در امتم به دنیا می آید، از انچه که خورشید بر آن می تابد برای من با ارزش تر است، و لولود فی امتی احب مما طلعت علیه الشمس، معلوم است که آدم باز هم بچه می آورد. پیش آمده بعد از زایمانم، زمانی که فرزندم را شیر می دهم، دوستانم از من پرسیده اند باز هم می خواهی بچه بیاوری؟ می گویم: شاید به خاطر درد جسمی ام گاهی با خودم فکر کنم نه، ولی بعد به خودم می گویم خدایا من نمی توانم خود را از تمام این ثواب ها محروم کنم. حیف است.

- خانواده شما و همسرتان چقدر حمایت روحی و معنوی از شما می کنند؟ با فرزندآوری متعدد شما موافقند یا مخالف؟
خانواده شوهرم معتقد به بچه زیاد هستند، اما خانواده خودم یک مقدار به خاطر شرایط جسمی خودم نگرانند مخصوصاً مادرم. ایشان فکر می کنند فقط همسرم دوست دارند و من مجبورم و من می گویم خودم هم راضی هستم. ایشان هم راضی می شوند.

- خانم ها اغلب بعد از بارداری دچار افسردگی و بی حوصلگی می شوند و به سختی می توانند به امورات خانه و حتی فرزندشان برسند. خب شما تقریباً پشت سر هم تجربه بارداری دارید. از لحاظ روحی در چه شرایطی هستید؟
این بحث بر می گردد به همان صحبت قبلی ام؛ وقتی آدم هدفش را مشخص کرده باشد، در راه رسیدن به آن هدف با هر سختی مقابله می کند. با یک کسی صحبت می کردم گفتم: شما درس می خوانید گفت بله درس خواندن را خیلی دوست دارم، حتی بچه هایم را می گذارم منزل مادرم و می روم درس می خوانم. گفتم: شما چون درس خواندن را دوست دارید، در راهش هر سختی را تحمل می کنید. من با افرادی که می خواهند مثل من چند فرزند داشته باشند صحبت می کنم و می گویم باید از نظر روحی و باوری با خودتان کنار بیایید. وقتی آدم خودش نخواهد، کوچکترین مشکلی او را از پا درمی آورد. به خصوص بحث افسردگی بعد از زایمان که برای همه خانم ها هست. البته بستگی به شوهرشان هم دارد که چقدر به خانم رسیدگی کند. البته باز هم تأکید می کنم اگر هدف مشخص باشد، انسان ضربه نمی بیند.

- شما از همان ابتدا خودآگاه و با هدف مشخص اقدام به این کار کردید؟
بله، کاملاً.

- یک مقدار از وضعیت منزلتان برایمان بگویید؛ اینکه منرلتان چند اتاق دارد؟ بچه ها اتاق مستقل دارند؟ چه امکاناتی برای بچه ها در منزل دارید؟
فضای مفید خانه ما ۲ تا اتاق است؛ یک اتاق اتاق نشیمن است و یک اتاق دیگر هم اختصاص به کارها و مراجعات همسرم دارد. البته دو اتاق کوچک هم در انتهای حیاط داریم که وسایلمان را در آنجا گذاشته ایم.

- چه امکاناتی برای بچه ها فراهم کرده اید؛ پلی استیشن، بازی های جدید، کامپیوتر و…؟
بچه هایی که با هم بازی می کنند احتیاجی به اسباب بازی ندارند. من خودم شخصاً عقیده دارم بچه هایی که با عروسک، بازی می کنند، خودخواه می شود. من تا به حال به جز یک بار که رفته بودم کربلا و برای بچه هایم دو تا عروسک آوردم، برایشان عروسک و اسباب بازی نخریده ام. بچه هایم با هم بازی می کنند، با هم دعوا می کنند، از حق خودشان دفاع می کنند و… وقتی بچه هایم با هم دعوا می کنند، من طرفداری هیچکدام را نمی کنم. می گویم خودتان مشکلتان را حل کنید. این بچه ها یاد می گیرند که باید از خودشان دفاع کنند و ناز نازی بار نمی آیند.

- شما زایمان هایتان طبیعی بوده است؟ الان بیشتر خانم ها تمایل به سزارین دارند.
بله. بچه هایی که طبیعی به دنیا می آیند، چند درصد با هوش تر هستند از بچه هایی که سزارین می شوند. سلامتی خانم ها در زایمان طبیعی است.

- برای تربیت بچه ها از چه روش تربیتی استفاده می کنید؟ مطالعه می کنید؟
مشکل ما این است که فکر می کنیم بچه که به دنیا آمد، باید او را تربیت کرد؛ در حالیکه اشتباه است. اسلام می گوید از قبل از ازدواج باید به فکر تربیت بچه باشی. می گوید وقتی می روی خواستگاری دقت کن آن دختر یا پسر می تواند مادر یا پدر خوبی برای بچه ات باشد یا نه؟ اما الان این نگاه عوض شده است. فطرت انسان گرایش به خوبی ها دارد.
یکی از معصومین می فرمایند شما سعی کنید بچه را بد تربیت نکنید. اگر بگذاریم از همان ابتدا بچه از کانال کانالی که خدا گفته بزرگ شود، خوب تربیت می شود.
روان شناسی اسلامی اگر بخواهیم بدانیم باید نامه حضرت علی به امام حسن را بخوانیم. البته من کتاب مسئولیت و سازندگی آقای صفایی حائری را هم برای بحث تربیت فرزند پیشنهاد می کنم.

- بچه های شما تاکنون اعتراضی نسبت به امکانات کمترشان در مقایسه با دوستانشان نداشته اند؟
مشخص است که بچه ها گاهی از این دست حرف ها می زنند. اما باز هم این بر می کردد به بحث تربیت که فرزند جوری بار بیاید که این مسائل خیلی برایش مهم نباشد. در این گونه موارد با بچه ها حرف می زنیم و را و روش درست زندگی کردن را بهش می گوییم و بچه می فهمد که دنیا چقدر بی ارزش است. همسرم در این خصوص خیلی با بچه ها با زبان خودشان صحبت می کند. تمام بچه ها بچه های خوبی هستند ما پدر و مادر بچه ها را بد می کنیم. اگر مادری بعد از یک مهمانی خودش از تجملات و زندگی میزبان با حسرت تعریف کند، بچه هم اینگونه بار می آید. اگر بچه بی ارزشی دنیا را در نگاه پدر و مادرش ببیند، برای او هم این مسائل بی ارزش می شود. اما متاسفانه درد دین در جامعه ما کم شده است. خانواده ها ازینکه نکند بچه به خاطر برخی نداشته ها ناراحت شود، یا به قولی عقده ای شود، هر چیزی که بچه بخواهد بلافاصله برایش تهیه می کنند ولی غافل از اینکه سختی ها انسان های بزرگ تحویل جامعه می دهد.

- من متوجه شدم همسرتان خیلی کم منزل هستند و ولی حضور پررنگ و مؤثری دارند. ایشان چه رابطه ای با شما دارند؟ چه اخلاقیات خوبی دارند که می توانید به آقایان توصیه کنید؟
همسرم کم منزل هستند ولی وقتی هستند حضور پررنگی دارند؛ با بچه ها صحبت می کنند. من تربیت خوب بچه ها و احترامی که به ما می گذارند را مدیون شوهرم هستم که با بچه ها رابطه صمیمی دارد. اغلب آقایان وقتی خسته با منزل می آیند و بچه ها سر و صدا می کنند ناراحت می شوند و به خانم می گویند بچه را ساکت کن ولی همسر من اینطوری نیستند.
آقایان باید رعایت خانم هایشان را بکنند. نه اینکه مدام در منزل باشند و کار کنند، بلکه الان اغلب خانم ها گله دارند که همسرانشان کارهای بیرون از منزل را می آورند خانه؛ پای کامپیوتر و لب تاب می نشینند. در حالیکه باید سعی کنند اوقاتشان را با بچه ها و خانواده بگذرانند؛ با بچه ها بیرون بروند، بازی کنند و… ما الان مسافرت های زیادی می رویم. هرچند بیشتر به خاطر کار تبلیغ است. ولی حتی در آنجا هم همسرم بعضی از بچه ها را با خودشان می برند تا به من کمک کنند.

- از بچه هایتان هم برایمان بگویید؛ سن و سالشان، خصوصیات اخلاقی و خوبشان؟
خدا رو شکر یک صفت مشترک بین همه بچه هایم، خصلت دلسوزیست؛ هم نسبت به یکدیگر و هم نسبت به من و پدرشان.
دختر بزرگم، مطهره، اول دبیرستان است؛ رشته معارف در جامعه الزهرا می خواند. دختر دومم محدثه، دوم راهنمایی و فرزند سومم مهدی کلاس پنجم، بچه چهارم مهدیه کلاس سوم و بچه پنجم کوثر کلاس اول، بچه ششم ابوالفضل پیش دبستانی، بچه هفتم فاطمه ۳ ساله و بچه هشتم عباس که ۴ ماهش است.

به نقل از سایت www.asriran.com

 نظر دهید »

عوامل قرب و بعد به ساحت قدس مهدوی

18 بهمن 1391 توسط حاتم

چکیده تحقیق پایانی سطح دو (کارشناسی)

عنوان:عوامل قرب و بعد به ساحت قدس مهدوی

استاد راهنما:جناب آقای حسین غفوری

محقق:مرضیه گودرزی

پاییز 87

نزديكي به ساحت مقدس امام زمان(روحي فداه)همچون اقيانوس بيكراني است كه هر كس نسبت به محبت و معرفت خود مي تواند در آن به پيش رود وغور كند تا جايي كه به مقام «منا اهل البيت» برسد.
شاكله و زير بناي اين بررسي و تحقيق بايد بر اساس يك امام شناسي صحيح و متقن استوار باشد تا با درك و تصور صحيح از مقام و حقيقت امام ،فرهنگ صحيح مهدويت بالاخص جايگاه امر مهم نرديكي و ملا قات با حضرت ،به سوي جهاني سازي فرهنگ مهدويت گام برداشت.
اين نكته ي مهم بايد در جامعه مهدوي تبيين شود كه نفس ديدار حضرت معرفت زا نيست . آنچه مهم است آشنايي با حوزه ي لقايي و فكري حضرت است . احساس نزديكي به حضرت در اين است كه نور ولايت آن بزرگوار در انسان شدت يابد و آثار و لوازم آن ذر همه ي ابعاد وجودي ما آشكار گردد.
ما بايد با تقويت صحيح افق مهدوي خود ،تناسبهاي خود را بالا ببريم هدف ما از نزديكي به ساحت آن بزرگوار ،ملاقات شخصيت و نزديكي قلبي باشد تا به هدف نهايي مولايمان كه معرفت وعبوديت حق تعالي است ،نايل شويم.

 

 نظر دهید »

وقتی که طبیعت تشهد میگوید+عکس

18 بهمن 1391 توسط حاتم


به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران ؛

شاید بارها و بارها تکه های فراوانی از چوب را در اطراف خود دیده ایم اما بی تفاوت از کنارش رد شده ایم، اما با دیدن تکه چوپ به دست آمده در بیجار نمی توان از یاد خدا غافل بود زیرا در پوسته درونی آن نام جلاله الله و پیامبر اکرم حضرت محمد (ص) به خوبی قابل مشاهده است.


این تکه چوپ از درختی کهنسال به نام کاک سیاه در روستای قرطوره در ۱۷ کیلومتری شهرستان بیجار به دست آمده است که دارای ابعاد ۵cm در ۸cm است.

در پوسته داخلی این تکه چوب به وضوح می توان نام جلاله «الله» و محمد(ص) را مشاهده کرد.

این تکه چوب که به تایید کارشناسان مربوطه رسیده و طبیعی و تاریخی بودن و عدم هرگونه دستکاری در آن ثابت گردیده است اصل آن در دفتر خبری کُردتودی نگهداری می شود.

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 254
  • 255
  • 256
  • ...
  • 257
  • ...
  • 258
  • 259
  • 260
  • ...
  • 261
  • ...
  • 262
  • 263
  • 264
  • ...
  • 330

مدرسه علمیه الزهراء خمینی شهر

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • عمومی
    • پزشکی
  • مذهبي
    • اخلاقی
  • مناجات
  • آشپزی
  • خاطرات شهدا و بزرگان
  • خانه داری
  • مهدویت و فرهنگ انتظار در فضای مجازی
  • احادیث نورانی معصومین(ع)
  • چکیده پایان نامه های مدرسه
    • مقاله
  • علمی
  • معرفی کتاب
  • روانشناسی
  • دل نوشته های یک طلبه
  • سیره اهل بیت علیهم السلام
  • اطلاع رسانی برنامه ناب رسانه
  • کلام ناب بزرگان
  • شعر
  • علما
  • جملات تامل برانگیز
  • خبرهاي مدرسه
    • فرهنگي
    • پژوهش
    • آموزش
  • احکام

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
ایامم را به یاد خود آباد ساز و پیوسته در خدمت خویش مستدام دار و کردارم را پذیرا باش.«امیر المومنین(ع)»
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس