• خانه 
  • امامان در عالم مثال به چه کیفیت بودند؟ 
  • تماس  
  • ورود 

آن سوی پنجره

29 فروردین 1393 توسط حاتم

در بیمارستانی ، دو مرد بیمار در یک اتاق بستری بودند . یکی از بیماران اجازه داشت که هر روز بعد از ظهر یک ساعت روی تختش بنشیند . تخت او در کنار تنها پنجره اتاق بود . اما بیمار دیگر مجبور بود هیچ تکانی نخورد و همیشه پشت به هم اتاقیش روی تخت بخوابد . آن ها ساعت ها با یکدیگر صحبت می کردند ؛ از همسر ، خانواده ، خانه ، سربازی یا تعطیلاتشان با هم حرف می زدند .

هر روز بعد از ظهر ، بیماری که تختش کنار پنجره بود ، می نشست و تمام چیزهایی که بیرون از پنجره می دید ، برای هم اتاقیش توصیف می کرد .بیمار دیگر در مدت این یک ساعت ، با شنیدن حال و هوای دنیای بیرون ، روحی تازه می گرفت .

مرد کنار پنجره از پارکی که پنجره رو به آن باز می شد می گفت . این پارک دریاچه زیبایی داشت . مرغابی ها و قو ها در دریاچه شنا می کردند و کودکان با قایق های تفریحی شان در آب سرگرم بودند . درختان کهن منظره زیبایی به آن جا بخشیده بودند و تصویری زیبا از شهر در افق دور دست دیده می شد. مرد دیگر که نمی توانست آن ها را ببیند چشمانش را می بست و این مناظر را در ذهن خود مجسم می کرد و احساس زندگی می کرد.

روز ها و هفته ها سپری شد .

یک روز صبح ، پرستاری که برای حمام کردن آن ها آب آورده بود ، جسم بیجان مرد کنار پنجره را دید که در خواب و با کمال آرامش از دنیا رفته بود . پرستار بسیار ناراحت شد و از مستخدمان بیمارستان خواست که آن مرد را از اتاق خارج کنند .

مرد دیگر تقاضا کرد که او را به تخت کنار پنجره منتقل کنند . پرستار این کار را برایش انجام داد و پس از اطمینان از راحتی مرد ، اتاق را ترک کرد .

آن مرد به آرامی و با درد بسیار ، خود را به سمت پنجره کشاند تا اولین نگاهش را به دنیای بیرون از پنجره بیاندازد . حالا دیگر او می توانست زیبایی های بیرون را با چشمان خودش ببیند .

هنگامی که از پنجره به بیرون نگاه کرد ، در کمال تعجب با یک دیوار بلند آجری مواجه شد


مرد پرستار را صدا زد و پرسید که چه چیزی هم اتاقیش را وادار می کرده چنین مناظر دل انگیزی را برای او توصیف کند ؟

پرستار پاسخ داد : شاید او می خواسته به تو قوت قلب بدهد . چون آن مرد اصلأ نابینا بود و حتی نمی توانست این دیوار را ببیند .

شایر ما هم بتوانیم با امید دادن به دیگران روح زندگی را به آنها بازگردانیم.

 نظر دهید »

داستان “دفتر مشق کثیف”

29 فروردین 1393 توسط حاتم

معلم عصبی دفتر رو روی میز کوبید و داد زد: سارا …

دخترک خودش رو جمع و جور کرد، سرش رو پایین انداخت و خودش رو تا جلوی میز معلم کشید و با صدای لرزان گفت: بله خانوم؟

معلم که از عصبانیت شقیقه‌هاش میزد، تو چشمای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد:

چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نکن؟ ها؟! فردا مادرت رومیاری مدرسه می‌خوام درمورد بچه بی‌انضباطش باهاش صحبت کنم!

دخترک چونه لرزونش رو جمع کرد … بغضش رو به زحمت قورت داد و آروم گفت:

خانوم … مادرم مریضه … اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق میدن… اونوقت میشه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد … اون وقت میشه برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تا صبح گریه نکنه … اون وقت … اون وقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفترهای داداشم رو پاک نکنم و توش بنویسم … اون وقت قول میدم مشقامو بنویسم…


 نظر دهید »

توصیه های حاج آقا مجتبی تهرانی (ره) درباره فرزند دار شدن

29 فروردین 1393 توسط حاتم

به نقل از میثم مطیعی

حاج آقا در مورد بچه‌دار شدن، آداب و ادعیه، زیارت رفتن و.. دستورالعمل های خاصی داشتند و این را که می گویم احتمالاٌ خیلی از جوان ها از ایشان شنیده اند و می خواهم لا به لای این ها دلسوزی حاج آقا را هم بگویم.

بنده برای بچه‌دار شدن چند مرحله خدمت ایشان رفتم . اولین بار رفتم و عرض کردم توصیه ای می خواهم برای اینکه خدا به ما اولاد سالم و صالح عطا کند.

فرمودند که آفرین خوب کردی که اول پیش من آمدی .بهترین زمان سال برای انعقاد نطفه ماه رمضان است آن هم نزدیک به نیمه های ماه رمضان. چون هم پدر و هم مادر روزه گرفته اند و حالت تلطیف روحی پیدا کرده اند.از نظر تغذیه مادر خیلی رعایت کند و هر چیزی را نخورد.فرمودند مساله توسل خیلی مۆثر است و توسل کنید که این خصوصیات 5 گانه ای را که می گویم خدا به شما عطا کند که یکی در مورد سالم بودن فرزند است.


سپس فرمودند قمر در عقرب نباشد و در روایات هم زیاد داریم این صحبت ها را در مرحله اولی که رفتم فرمودند. بار دیگری که رفتم چند ماه مانده بود به تولد فرزندم ایشان دوباره یک سری مطالب را در مورد تغذیه فرمودند که مقید باشید جاهایی نروید که ممکن است غذای شبهه ناک بخورید و این عجیب اثر می‌گذارد


فردای آن روز با ایشان به مسجد رفتم فرمودند که دیروز شما آمدی و در مورد فرزندت گفتی وقتی رفتی یک مطلب به ذهنم آمد که گفتم این را باید به آقای مطیعی بگویم و فرمودند که حتماٌ این را یادداشت کن. من کاری که خودم کردم را می خواهم به تو بگویم و هر کاری که برای بچه‌های خودم کرده‌ام را به شما هم یاد می‌دهم توجه کنید این که میخواستند به من یاد بدهند من (میثم مطیعی) خصوصیتی نداشتم فقط آدمی بودم که سۆال کرده بودم.


هر کسی دیگر هم سوال می‌کرد ایشان کاری را که بلد بود و خودش انجام می‌داد به او توصیه می‌کرد. فرمودند کاری را به تو می گویم عمل کن و این دستورالعمل ایشان کاملاٌ مبتنی بر روایات است فرمودند ما روایت داریم که به ذهنم از امام هشتم است که بعد از هر نماز فریضه، مۆمن یک دعای مستجاب دارد شما بعد از هر نماز واجب هم خودت و هم خانمت از زمانی که می خواهید تصمیم به بچه دار شدن بگیرید تا موقع بارداری و حتی بعد از بارداری و حتی بعد از آن گفتند فرزند بزرگ من 50 سالش هست هنوز دارم این کار را می کنم و فرمودند این کار را بکن.


«یک صلوات می فرستی و بعد یک استغفار می فرستی که این فرمایش ایشان هم مبتنی بر روایات است و روایت داریم که بنده اگر حاجت خود را بین دو صلوات قرار دهد خدا حیا می کند که طرفین را که صلوات است اجابت کند و وسط را باقی بگذارد و فرمودند استغفار می کنی و دوباره صلوات می فرستی صلوات دوم را که فرستادی همین طور فارسی می گویی:


خدایا این اولاد من را و فرزندان من را سالم، صالح، خوش قدم، خوش روزی و عاقبت به خیر قرار بده و بعد از این هم دوباره یک صلوات بفرست. می‌فرمودند: من مقید بودم و در همه نمازهایم این کار را انجام دادم و یک بار هم این کار را تعطیل نکردم. فرمودند این کاری است که خودم کردم و دارم به شما می گویم سپس به من گفتند این چیزهایی که به تو می گویم جمع تمام روایات درمورد بچه دار شدن است و من خودم بعد از فرمایش ایشان دنبال این رویات را دیدم و به صورت سطحی نگاهی انداختم، فهمیدم که ایشان دقیق می گوید دعاهایی که در مورد فرزند وجود دارد 5 تایی است که ذکر کردند و فرمودند عمده آن عاقبت بخیری است که از همه مهم تر است.


یادم می‌آید فرزندم که به دنیا آمد از بیمارستان مستقیم به خانه حاج آقا رفتیم و محبت کردند و اذان گفتند و ان یکاد زیبایی هدیه دادند که فرمودند آن را همیشه پشت لباسش بزنید و آن را نگه داشته ایم.


 نظر دهید »

هنرمندی که هنر را تا پای شهادت به تصویر کشید

21 فروردین 1393 توسط حاتم

همرزمانت که لحظه شهادت‌ات را توصیف می‌کنند می‌گویند: نزدیک ساعت هشت بود که سمت فکه می‌رفتی.
راس ساعت هشت که صدایت زدند تنها یک پاسخ دادی: دیر شده است من باید بروم ساعت نزدیک هشت است قرار دارم…
رفتی و رسم قرار را به جا آوردی و مین تو را میزبانی کرد.
20فروردین هزار و سیصد و هفتادبود که خورشید بر کرانه سرخ افق خاک‌های تفحص شده از استخوان‌ها و پلاک‌های شکسته کسانی که کنارشان عکس و فیلم‌های یادگاری داشتی رخ نمود.
همراه شهید از آخرین جملات شنیده شده از سید مرتضی و لحظه شهادت‌اش را جایی در یک مصاحبه این گونه توصیف می‌کند: «من عقب برانکارد سید را گرفته بودم و می‌دیدم پا از مویرگ‌ها جدا شده بود و سه چهار بار پا زیر پایم افتاد و روی زمین کشیده شد.
بی‌شباهت به صحنه‌ شهادت آقا اباالفضل العباس (ع) نبود که می‌گفتند به پا ضربه زدند و پا از روی اسب کشیده می‌شد.
دیدم دارم اذیت می‌شوم و پا را که کشیده می‌شد، برداشتم و روی سینه‌اش گذاشتم و گفت: «چه کار می‌کنی؟ ولش کن» و در این حال و هوا شروع کرد مادرش را صدا زدن: «یا فاطمه زهرا (س)! یا فاطمه زهرا (س)! یا فاطمه زهرا (س)!» بعد سه مرتبه این دعا را خواند: «اللهم اجعل مماتی شهادتاً فی سبیلک»، «اللهم اجعل مماتی شهادتاً فی سبیلک»، «اللهم» من دیدم خونریزی که شدید شده است، او دارد بی‌قرار می‌شود.
برانکارد هم کوچک بود و هی سرش بیرون می‌افتاد و نمی‌توانست نفس بکشد و هی سرش را بلند می‌کرد که یک جوری از این وضعیت خلاص شود ما هم حواسمان نبود و فقط سعی می‌کردیم با این برانکاردی که درست کرده‌ بودیم زود‌تر شهید را به جایی برسانیم.
یک جا دیگر نتوانست تحمل کند، سرش را آورد بالا و گفت: «خدایا! همه گناهانم را ببخش و مرا شهید کن». این آخرین ذکر سید است و بعد از آن به اغما رفت.
«قاسم دهقان» رفیق فابریک سید بود وهم او خیلی سید را دوست داشت و هم سید خیلی به او علاقه داشت.
هی گوشش را می‌گذاشت روی سینه‌ سید که ببیند قلب‌اش می‌زند یا نه که وقتی دید جواب نمی‌گیرد، گفت: «بچه‌ها! هفت بار «قل هو الله» بخوانید چون روایت داریم که اگر هفت بار «قل هو الله» خواندی و مرده زنده شد، زیاد تعجب نکنید» و همه شروع کردیم به «قل هو الله» خواندن…
سید را به اتاقی بردند و شروع کردند به تنفس مصنوعی دادن ولی جواب نداد انگار مقدر بود در جمعه 20 فروردین نه صبح سید و موجی از خاطراتی که از او به جا ماند، بروند»
این جملات بار‌ها و بار‌ها چاپ شدند و همه شهادت‌ات را به چشم دل دیده‌اند ولی با اینکه نمی‌دانم به قرار‌ات رسیدی و یار را دیدی یا نه اما خوب می‌دانم عاشق بودی.

منبع: تسنیم
 نظر دهید »

درس انسان شناسی از یک گیاه بیست سانتی از شهید اوینی

21 فروردین 1393 توسط حاتم

یک روز سربالایی جام جم را باهم بالا می رفتیم یکسری گیاه هایی در این مسیر کاشته بودند به من گفت فلانی ببین برگ های این گیاه هر چه پایین تر است سبز تیره تر است و هرچه این برگ ها بالاتر آمده روشن تر می شود و به همین ترتیب قرمز تیره و و قرمز روشن و در نهایت برگ های بالا زرد و رنگی شبیه خورشید پیدا می کند. می گفت انسان هم همین گونه است هر چه به زمین نزدیک تر باشد سیاه تر می شود. او از یک گیاه 20-30 سانتی درس انسان شناسی می گرفت و می گفت اگر انسان به زمین و مسایل نفسانی اش بپردازد تیره می شود و هر چه بالاتر برود مانند این گیاه روشن و نورانی می شود.

گفتگو با همکار سید مرتضی آوینی به نقل از  فرهنگ نیوز

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 114
  • 115
  • 116
  • ...
  • 117
  • ...
  • 118
  • 119
  • 120
  • ...
  • 121
  • ...
  • 122
  • 123
  • 124
  • ...
  • 330

مدرسه علمیه الزهراء خمینی شهر

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • عمومی
    • پزشکی
  • مذهبي
    • اخلاقی
  • مناجات
  • آشپزی
  • خاطرات شهدا و بزرگان
  • خانه داری
  • مهدویت و فرهنگ انتظار در فضای مجازی
  • احادیث نورانی معصومین(ع)
  • چکیده پایان نامه های مدرسه
    • مقاله
  • علمی
  • معرفی کتاب
  • روانشناسی
  • دل نوشته های یک طلبه
  • سیره اهل بیت علیهم السلام
  • اطلاع رسانی برنامه ناب رسانه
  • کلام ناب بزرگان
  • شعر
  • علما
  • جملات تامل برانگیز
  • خبرهاي مدرسه
    • فرهنگي
    • پژوهش
    • آموزش
  • احکام

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
ایامم را به یاد خود آباد ساز و پیوسته در خدمت خویش مستدام دار و کردارم را پذیرا باش.«امیر المومنین(ع)»
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس