• خانه 
  • امامان در عالم مثال به چه کیفیت بودند؟ 
  • تماس  
  • ورود 

داستان برخورد مامون با امام جواد(ع) در دوران کودکی

20 اردیبهشت 1393 توسط حاتم

داستان برخورد مامون با امام جواد(ع) در دوران کودکی

روایت شده که فردی به نام “ابن قیاما” نامه ای کنایه آمیز به امام رضا(ع) نوشته و گفته بود: تو چه امامی هستی که فرزند نداری؟! حضرت با ناراحتی جواب داده بود: «تو از کجا می دانی که من فرزندی نخواهم داشت. به خدا شب و روز نمی گذرد جز اینکه خداوند به من پسری عنایت خواهد کرد که به سبب او میان حق و باطل را جدایی می دهد». وقتی امام جواد(ع) به دنیا آمد، امام رضا(ع) فرمود: «حق تعالی فرزندی به من عطا کرد که همچون موسی بن عمران دریاها را می شکافد و مثل عیسی بن مریم خداوند مادرش را مقدس گردانیده و او طاهر و مطهر آفریده شده» آن وقت مرثیه فرزندش را خواند و گفت: «این کودک به جور و ستم کشته خواهد شد و اهل آسمانها برایش گریه خواهند کرد، خدای متعال بر دشمن و قاتل او غضب خواهد کرد آنها بعد از قتل او بهره ای از زندگی نخواهند برد و به زودی به عذاب الهی واصل خواهند شد.»

آن شب که امام جواد(ع) به دنیا آمد، امام رضا(ع) تا صبح در گهواره با او سخن می گفت. مشهور است که رنگ صورت آن حضرت گندم گون بود. قد بلندی داشت و نقش روی انگشترش «نعم القادرالله» بود. ابویحیی صنعانی می گوید: در مکه به محضر امام رضا(ع) شرفیاب شدم. دیدم حضرت موز پوست می کنند و در دهان فرزندشان ابوجعفر (امام جواد(ع)) می گذارند. عرض کردم: این همان مولود پرخیر و برکت است؟ فرمود: آری. این مولودی است که در اسلام، مانند او و برای شیعیان ما، بابرکت تر از او زاده نشده است. مردی پیش امام رضا(ع) آمد و گفت: زبان پسرم سنگینی دارد. فردا او را پیش شما می فرستم تا دستی بکشید و برایش دعا کنید. هرچه باشد او غلام شماست. امام(ع) فرمود: او غلام ابی جعفر (امام جواد) است. فردا او را پیش ابی جعفر بفرست.

محمدبن حسن بن عمار می گوید: یک روز در مدینه خدمت علی بن جعفر عموی گرامی امام رضا(ع) نشسته بودم. در همین هنگام امام جواد(ع) هم وارد شد. دیدم که علی بن جعفر با سرعت از جا بلند شد و بدون کفش و عبا به استقبال امام جواد(ع) رفت و دستش را بوسید و به او احترام زیادی گذاشت. امام جواد(ع) به او فرمود: «ای عمو! خدا رحمتت کند؛ بنشین» علی بن جعفر گفت: آقای من! چطور بنشینم و شما ایستاده باشی؟ وقتی علی بن جعفر به جای خود برگشت، اصحابش او را سرزنش کردند و گفتند: شما عموی پدر او هستید و با او این طور رفتار می کنید؟ علی بن جعفر دست به محاسن سفیدش گرفت و گفت: ساکت باشید؛ اگر خدای عزوجل این ریش سفید را سزاوار امامت ندانست اما این کودک را سزاوار دانست و چنین مقامی به او عطا کرد، چرا من فضیلت او را انکار کنم؟پناه بر خدا از سخن شما. من بنده او هستم…
امام رضا(ع) که به شهادت رسید، امام جواد(ع) بر منبر رسول الله(ص) رفت و فرمود: «من محمدبن علی الجواد هستم. من نسبهای همه مردم را می دانم، چه مردمی که به دنیا آمده اند و چه مردمی که به دنیا نیامده اند. ما این علم را قبل از اینکه عالم هستی خلق شود، داشته ایم و بعد از فنای عالم هستی نیز این علم را داریم. اگر نبود تظاهر اهل باطل، حکومت اهل گمراهی و شک مردم عوام؛ چیزهایی می گفتم که همه از اولین و آخرین را به تعجب وامی داشت.» آن وقت دست شریفشان را بر دهان مبارکشان گذاشتند و خطاب به خودشان فرمودند: «ساکت باش محمد! همان طور که پدران تو پیش از تو سکوت کردند…»

چون امام جواد(ع) به بغداد تشریف آوردند، قبل از اینکه مأمون را ملاقات کنند، روزی آن ملعون به قصد شکار از کاخ خود خارج شد؛ در اثنای راه، به جمعی از کودکان رسید که مشغول بازی بودند. امام جواد(ع) نیز همراه آنها مشغول بازی بود. وقتی بچه ها کوکبه مأمون را دیدند، پا به فرار گذاشتند. امام جواد(ع) از جای خود حرکت نفرمود و بی آنکه وقار و آرامشش را از دست بدهد، در جای خود ایستاده بود تا اینکه مأمون نزدیک ایشان رسید. از جلالت و متانت آن حضرت تعجب کرد. مرکب را نگه داشت و گفت: تو چرا مثل بچه های دیگر از سر راه من کنار نرفتی؟ حضرت فرمود: ای خلیفه! راه تنگ نبود که لازم باشد آنرا برای تو باز کنم. خلافی هم مرتکب نشده بودم که بخواهم از تو فرار کنم و فکر نمی کنم تو کسی را بدون جرم، عقوبت کنی!

تعجب مأمون بیشتر شد. گفت: اسم تو چیست؟ حضرت فرمود: محمد. گفت: پدرت کیست؟ فرمود: علی بن موسی. مأمون تعجبش برطرف شد و یاد به قتل رساندن امام رضا(ع) افتاد و از آنجا دور شد. وقتی به صحرا رسید، پرنده ای در آسمان نظرش را جلب کرد، بازی را به هوا فرستاد تا او را شکار کند. بعد از مدتی که باز برگشت، در منقارش یک ماهی ریز بود که هنوز جان در بدن داشت! مأمون متعجب شد که چگونه می شود از آسمان ماهی زنده آورد؛ آن ماهی را در دست گرفت و برگشت. رسید به همان جا که بچه ها بازی می کردند، بچه ها دوباره گریختند و امام جواد(ع) دوباره در جای خود ایستاد. مأمون گفت: ای محمد! اگر گفتی در دست من چیست؟ حضرت فرمود: حق تعالی چندین دریا خلق کرده که ابرها از آنها به هوا بلند می شوند و ماهیهای خیلی ریز همراه ابرها به بالا می روند و بازهای شکاری پادشاهان، آنها را شکار می کنند و پادشاهان آنها را در دست خود پنهان می کنند تا به وسیله آن برگزیدگان از سلاله نبوت را امتحان کنند…

حسین مکاری می گوید: وارد بغداد شدم و دیدم امام جواد(ع) در نهایت عزت زندگی می کند. با خود گفتم: با این زندگی خوب و غذاهای لذیذ، دیگر امام جواد(ع) به مدینه برنخواهد گشت. تا این خیال از ذهنم گذشت، حضرت سرش را بلند کرد، دیدم که رنگ صورتش زرد شد. فرمود: «ای حسین! نان با نمک نیم کوب در حرم رسول خدا(ص) برای من بهتر از این وضعی است که مشاهده می کنی. ابوهاشم جعفری می گوید: در مسجد مسیب به امامت امام جواد(ع) نماز خواندیم. در آن مسجد درخت سدری بود که خشک و بی برگ بود. حضرت آب طلبید و زیر درخت وضو گرفت. آن درخت در همان سال زنده شد و برگ و میوه داد. عبدالله ابن زرین می گوید: من در شهر مدینه زندگی می کردم. امام جواد(ع) هر روز کارشان بود که هنگام ظهر به مسجد می آمد؛ به سمت قبر رسول خدا(ص) می رفت. به آن حضرت سلام می داد. آن وقت به سمت خانه فاطمه(س) می رفت. نعلینش را در می آورد و به نماز می ایستاد…

علی بن خالد می گوید: من در سامرا بودم. باخبر شدم مردی را زندانی کرده اند که ادعای نبوت داشته. پشت در زندان رفتم. با مأمورین طرح دوستی ریختم تا بالاخره توانستم پیش آن مرد بروم. دیدم که مرد فهمیده ای است. از او پرسیدم داستان تو چیست؟ گفت: من اهل شام هستم. یک روز در موضع رأس الحسین(ع) عبادت می کردم که شخصی پیش من آمد و گفت: با من بیا. با او همراه شدم که ناگهان خود را در مسجد کوفه دیدم. به من گفت: این مسجد را می شناسی؟ گفتم: مسجد کوفه است. با هم نماز خواندیم. همراه او بودم که خود را در مسجدالنبی(ص) دیدم. او به پیامبر(ص) سلام داد. من هم سلام دادم. با هم نماز خواندیم. همراه او شدم و دیدم که در مکه هستم. همراه او مناسک حج را انجام می دادم که ناگهان خود را در همان جای اول خود در شام دیدم. این حادثه در سال بعد هم برای من اتفاق افتاد. اما این بار وقتی از مناسک حج فارغ شدیم و مرا به شام برگرداند و خواست جدا شود او را قسم دادم و گفتم به حق آن کسی که تو را بر این کارها توانا کرده، بگو که هستی؟ فرمود: من محمد بن علی بن موسی هستم. این خبر همه جا پیچید تا به گوش وزیر معتصم رسید. او مرا دستگیر کرده و با زنجیر به بغداد فرستاد. نامه ای برای وزیر نوشتم و گزارش کار خود را برایش شرح دادم. اما او جواب داد به همان کسی که تو را یک شبه از شام به کوفه و از کوفه به مدینه و از مدینه به مکه برد و از مکه به شام برگرداند، بگو که تو را از زندان نجات دهد. علی بن خالد می گوید: داستان او مرا اندوهگین کرد. دلم به حالش سوخت، دلداری اش دادم و رفتم. صبح زود دوباره به سمت زندان آمدم. دیدم سرپاسبان و زندانبان و عده ای از مردم جمع شده اند. پرسیدم چه خبر است؟ گفتند: مردی که ادعای نبوت کرده بود دیشب در زندان گم شده. معلوم نیست به زمین فرو رفته یا پرنده ای او را با خود برده است.

محمدبن سنان می گوید: خدمت امام هادی(ع) رسیدم. به من فرمود: «محمد! برای آل فرج، اتفاقی افتاده؟» گفتم: آری عمر بن فرج (والی مدینه) وفات کرد. حضرت فرمود: «الحمدلله». شمردم تا بیست و چهار بار حضرت خدا را شکر کرد. عرض کردم: مولای من! اگر می دانستم این قدر خوشحال می شوید پابرهنه و دوان دوان خدمتتان می رسیدم. حضرت فرمود: «ای محمد! مگر نمی دانی او که خدایش لعنت کند، به پدرم چه گفته؟» عرض کردم: نه. فرمود: «پدرم درباره موضوعی با او سخن گفت. او در جواب گفت: فکر کنم تو مست باشی. پدرم فرمود خدایا! اگر تو می دانی که من امروز را به خاطر رضای تو روزه بوده ام، مزه غارت شدن و خواری و اسارت را به او بچشان. به خدا سوگند پس از چند روز، پولها و دارایی هایش غارت شد. سپس او را به اسیری گرفتند و اکنون هم که مرده است، خدا رحمتش نکند. خدا از او انتقام گرفت و همیشه انتقام دوستانش را از دشمنایش می گیرد.
 نظر دهید »

خداوند از سه چیز بدش می آید…

20 اردیبهشت 1393 توسط حاتم

اگر در روایتی ببینیم که خداوند از کاری بدش می آید چه می کنید؟

حتما می پرسید خداوندی که مایه بخشش است و رحمتش بر غضبش غلبه دارد، خداوندی که سراسر مهربانی است مگر می شود از چیزی بدش بیاید؟

از زبان آیت الله مجتهدی بشنوید…

ببینید…

 

akhlaghi-small-h35-tabloelanat.ir

 نظر دهید »

نقش دعا و رازونیاز در كسب آرامش

20 اردیبهشت 1393 توسط حاتم

وقتی دعایی صورت می‌پذیرد، فاصلۀ بنده با خدا كمتر و كمتر می‌شود و پرتو‌های وجود خداوند بیشتر دیده می‌شود، اعماق جان‌های تاریك روشن می‌شود و ازطریق كسب همین روشنایی، موانع پشت‌سر گذاشته می‌شود. باور مؤمنان به برآورده‌شدن دعا با مفهومی به‌نام «امید» گره می‌خورد و این پیوند كه خود وعده‌ای الهی است، تسكین‌دهندۀ دعاكننده و سائل است. خداوند متعال فرموده است: «و اِذا سألک‍‍ عِبادی عنّی فإنّی قریبٌ اُجیبُ دعوةِ الدّاع اِذا دعان فلْیستجیبوا لی ولْیؤمنوا بی لعلّهم یُرشدون؛ و زمانی‌که بندگان من از تو دربارۀ من بپرسند، من نزدیکم، دعای دعاکننده را هنگامی‌که مرا بخواند، اجابت می‌کنم. پس باید دعوت مرا استجابت کنند و به من ایمان آورند تا شاید هدایت شوند.»[1]

دعا در درون خود مایه‌های ‌عطوفت و مهربانی و خیرخواهی را دارد. به‌همین‌دلیل است كه وقتی در حق انسان دیگری به درگاه خداوند دعا می‌كنیم و او را از عمل خود آگاه می‌كنیم، احساس خوبی به آن فرد دست می‌دهد؛ چراكه دلی خسته تسلی پیدا می‌كند. خداوند در قرآن دربارۀ تأثیر دعا و توسل بر آرامش انسان و رهایی از اضطراب و افسردگی می‌فرماید: «صل علیهم ان صلوتک سکن لهم و الله سمیع علیم؛[2] برایشان دعا کن، زیرا دعای تو مایۀ آرامش آن‌هاست و خدا شنوا و داناست.»

بیان ذكر‌های دینی جدای از نتایج اخروی‌شان، نتیجۀ دنیوی نیز دارند. برخی اذكار دارای آثار خاص و ارزشمندی هستند. به‌عنوان نمونه، رسول مکرم اسلام(ص) می‌فرمودند: «ذکر لاحول و لا قوة الا بالله شفای بیش از 99 درد است که کمترین آن دردها، غم و غصه است.»[3]

وقتی اضطراب را ریشه‌یابی می‌کنیم، به مواردی همچون نگرانی از آینده و غصه از گذشته و… می‌رسیم. دعا و نیایش به درگاه پروردگار، غم و ناراحتی را نسبت‌به همۀ زمان‌ها از بین می‌برد؛ چراکه انسان با دعایی که انجام می‌دهد، ضمن اعتراف بر ناتوانی خود بر حل مشکلاتی که پیش از این برایش پدید آمده، به‌سراغ یگانه حلال مشکلات عالم می‌رود و با اقرار به قدرت و توانایی بارگاه ملکوتی‌اش از او می‌خواهد که در طوفان‌های زندگی پناهش دهد.

اصل ارتباط با خالق وقتی درون انسان نهادینه شد، پیش از اینكه فرد به معضلی دچار شود، او را در برابر مخاطرات احتمالی مجهز نموده است و اساساً به‌دلیل وجود این سپر معنوی، بسیاری از بلایا دفع شده و فرصت خودنمایی نمی‌یابند. پس می‌توان برای این اصل عملكردی پیشگیرانه در‌نظر گرفت. در قرآن كریم امنیت از آنِ مؤمنان معرفی شده است: «الذین آمنوا و لم یلبسوا ایمانهم بظلم أولئک لهم الأمن و هم مهتدون»[4] آن‌ها که ایمان آوردند و ایمان خود را با شرک نیامیختند، امنیت از آن‌ِ آن‌هاست و آن‌ها هدایت‌یافتگان‌اند.‌«

دعا برطرف‌کنندۀ بلا‌ست و از این جهت، نقش پیشگیرانه‌ای دارد که در‌پی خود کسب آرامش را تضمین می‌کند. دنیایی که در آن زندگی می‌کنیم، سرشار از حوادث است. تنها راه مواجهه با این حوادث به طرق غیر‌مادی و معنوی است. دعا یکی از مهم‌ترین مصادیق این طرق است. سخنان معصومین‌(ع) در‌این‌زمینه، راهنمای ماست. این بزرگواران همیشه تأکید بر اهمیت دعا و التماس و تضرع به پیشگاه الهی داشته‌اند. پیامبر اکرم(ص) فرموده است:
«همانا که بلاها بین زمین و آسمان آویزان است. زمانی‌که بنده از خدای خود درخواست عافیت کرده و دعا کند، آن بلاها از بنده برطرف می‌شود؛ گر‌چه به مرحلۀ قطعیت رسیده باشد.‌«[5] همچنین امام‌علی‌(ع) با اشاره به نقش بلا‌زدایی دعا فرموده‌اند: «امواج بلا را قبل از رسیدن آن به‌وسیلۀ دعا برطرف کنید.‌«[6]

کسی‌که با خالقش راز‌و‌نیاز می‌کند و حرف می‌زند و ایمان به قدرت خدایش پیدا می‌کند، درونش مطمئن و دلش قرص می‌شود. در حدیث آمده است که: «من در قلب بندۀ مؤمنم جای دارم.‌«[7] انسانی که با خدا ارتباط برقرار می‌کند تمام سلول‌هایش سرشار از یاد خدا می‌شود و تنها زبانش ذکر نمی‌گوید؛ بلکه بندبند وجودش خدا را صدا می‌زند. دعا و درخواست از بزرگ‌ترین منبع عالم یعنی خداوند، فارغ از برآورده‌شدن یا نشدن حاجت، اثر آنی و اولیه بر روح و روان دعاکننده دارد. آنچه عاید انسان می‌شود این است که برای ابراز نیاز باید به‌سراغ منبع اصلی رفت و از او طلبید. استمرار چنین روش بر پرورش روح و مناعت طبع انسان بی‌تأثیر نیست.

قرآن‌خواندن، ذکرگفتن خداوند است. انسان در پرتو نور قرآن از بسیاری از نگرانی‌ها و اضطراب‌ها مصون می‌ماند و احساس اطمینان و آرامش بیشتری می‌کند.

انس با قرآن موجب استحکام قلب و روح می‌شود. قلب انسان که با ثبات شد، هیچ غم و آشوبی نمی‌تواند آرامش آن را بر هم بزند.

ما را هم از دعای خیرتان بهرمند سارید.



[1]. بقره، ۱۸۶

[2]. توبه، ۱۰۳.

[3]. وسائل الشیعه، ج 7: 49.

[4]. انعام، 82.

[5]. مستدرک الوسائل، ج 5: 180.

[6]. وسائل الشیعه، ج9: 402.

[7]. همان منبع.

 نظر دهید »

جبرئيل و نقش انگشتر

19 اردیبهشت 1393 توسط حاتم

زيد بن علىّ از پدرش امام سجّاد زين العابدين عليه السلام حكايت نمايد:


روزى پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله ، انگشتر خود را به امام علىّ بن ابى طالب عليه السلام داد و فرمود: اين انگشتر را نزد حكّاك برده ، به او بگو كه بر نگين آن : ((محمّد بن عبداللّه )) نوشته شود.


اميرالمؤ منين علىّ عليه السلام آن انگشتر را گرفت و پيش حكّاك برد واظهار داشت : بر نگين اين انگشتر نقش كلمه ((محمّد بن عبداللّه )) حكّاكى كَنْده كارى نما.


حكّاك آن را پذيرفت وليكن در هنگام كار، دست و قلم او خطا رفت و به جاى آن نقش ((محمّد رسول اللّه )) نوشته شد.


هنگامى كه امام علىّ عليه السلام خواست انگشتر را بگيرد، دقّت نمود؛ و چون ديد نقش ، غير از چيزى است كه دستور داده بود، به او فرمود: من چنين موضوعى را نگفته بودم .


حكّاك اظهار داشت : بلى ، صحيح مى فرمائى ؛ وليكن دستم به اشتباه رفت .


پس حضرت آن انگشتر را گرفت و نزد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله آورد واظهار داشت : يا رسول اللّه ! حكّاك آنچه را گفته بودم ، انجام نداده ومدّعى است كه دستش خطا رفته است .


در اين لحظه پيامبر خدا آن انگشتر را گرفت و پس از دقّت بر آن فرمود: اى علىّ! من محمّد بن عبداللّه هستم ، پس چرا ((محمّد رسول اللّه )) نوشته شده است و سپس انگشتر را به دست مبارك خود نمود؛ و چون صبح شد و بر انگشتر نگاه كرد، ديد زير آن نوشته شده است : ((علىّ ولىّ اللّه )).


پس به همين جهت تعجّب حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله فزونى يافت ، در همين بين جبرئيل امين عليه السلام نازل شد و رسول خدا جريان را براى او بازگو نمود.


جبرئيل در پاسخ اظهار داشت : آنچه را كه تو خواستى نوشته شود گفتى ؛ و آنچه را كه ما خواستيم نوشتيم .

 نظر دهید »

هيچ مگو

19 اردیبهشت 1393 توسط حاتم
لقمان حكيم پسر را گفت: ((امروز طعام مخور و روزه دار، و هر چه بر زبان راندى، بنويس . شبانگاه همه آنچه را كه نوشتى، بر من بخوان؛ آن گاه روزه‏ات را بگشا و طعام خور .))

شبانگاه، پسر هر چه نوشته بود، خواند . دير وقت شد و طعام نتوانست خورد .

روز دوم نيز چنين شد و پسر هيچ طعام نخورد.

روز سوم باز هر چه گفته بود، نوشت و تا نوشته را بر خواند، آفتاب روز چهارم طلوع كرد و او هيچ طعام نخورد .

روز چهارم، هيچ نگفت . شب، پدر از او خواست كه كاغذها بياورد و نوشته‏ها بخواند.

پسر گفت: امروز هيچ نگفته‏ام تا برخوانم.
لقمان گفت: ((پس بيا و از اين نان كه بر سفره است بخور و بدان كه روز قيامت، آنان كه كم گفته‏اند، چنان حال خوشى دارند كه اكنون تو دارى .»

منبع: حكايت پارسايان
تأليف:رضا بابائي
 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 49
  • 50
  • 51
  • ...
  • 52
  • ...
  • 53
  • 54
  • 55
  • ...
  • 56
  • ...
  • 57
  • 58
  • 59
  • ...
  • 141

مدرسه علمیه الزهراء خمینی شهر

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • عمومی
    • پزشکی
  • مذهبي
    • اخلاقی
  • مناجات
  • آشپزی
  • خاطرات شهدا و بزرگان
  • خانه داری
  • مهدویت و فرهنگ انتظار در فضای مجازی
  • احادیث نورانی معصومین(ع)
  • چکیده پایان نامه های مدرسه
    • مقاله
  • علمی
  • معرفی کتاب
  • روانشناسی
  • دل نوشته های یک طلبه
  • سیره اهل بیت علیهم السلام
  • اطلاع رسانی برنامه ناب رسانه
  • کلام ناب بزرگان
  • شعر
  • علما
  • جملات تامل برانگیز
  • خبرهاي مدرسه
    • فرهنگي
    • پژوهش
    • آموزش
  • احکام

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
ایامم را به یاد خود آباد ساز و پیوسته در خدمت خویش مستدام دار و کردارم را پذیرا باش.«امیر المومنین(ع)»
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس